مسکو و سن‌پترزبورگ

مسکو، مردی است با قامتی استوار و ردایی که از شانه‌هایش تا زانوهایش را پوشانده.
نگاهش همچون رودخانهٔ موسکوا، چنان در تو جاری می‌شود که همزمان هیبت تزار و آتش انقلاب را تداعی می‌کند.
وقتی سخن می‌گوید، صدایش پرطنین و شاعرانه است؛ گویی هر واژه بخشی از خاطرهٔ روزهای جنگ و رؤیای شب‌های صلح را نمایندگی می‌کند.
او مردی است که صبح‌ها با تابش نور ملایم خورشید بر دیوارهای سرخ کرملین بیدار می‌شود، هنوز روز را به امید ساختن یک چکش طلایی می‌گذراند و شب با آرزوی یک داس تیز به خواب می‌رود؛ او را طوری بار آورده بودند که بکوبد و بِبُرّد.
گاهی بر فراز برج اسپاسکایا می‌ایستد، در حالی‌ که به گنبدهای کلیساها نظر می‌کند، جرعه‌های ودکا را سر می‌کشد، و اینگونه خود را در میان گذشته و حال، میان امید و غم در تعلیق می‌یابد.
مسکو مردی است که از او‌ خواسته‌اند، کاسته‌اند، و چیزی جدید ساخته‌اند.
هرچند لبخندش همچون آسمانِ ابری است، ولی ردّ نگاهش همان‌قدر ماندگار است که رنگ گنبدهای سنت باسیل در روز آفتابی.⁩
………………………………………………………………………………………………..

سن‌پترزبورگ، بی‌شک بانویی است شبیه به «ونوس» اثر «ساندرو بوتیچلی»، زاده از دلِ رودِ «نیوا»، بلند‌بالا و خوش‌تراش. آرام و عریانْ در میان امواج ایستاده و با نگاهی افسونگر منتظرِ تماشا شدن است.
بادهای شمالی، همواره بر پیکرش می‌دمند و پل‌های بازشونده‌اش همچون بازوانی هستند که آغوش می‌گشایند و رنگ موهای بلندش همچون نور شب‌های سفید بر آب‌ها می‌تابد.
او رؤیاهایش را در بیداری می‌بیند، و در یک روشناییِ معلق، همچون معشوقی است که رازهای خود را آهسته در گوش عاشقانش نجوا می‌کند.
صد چهره دارد انگار این شهر، گاه نقش آرام یک نقاشی است، زمانی پیکره‌ای مرمرین، و وقت دیگر رقصنده‌ای بر صحنهٔ باله.
سن‌پترزبورگْ ونوس بوتیچلی است که در قاب تصویر نمی‌گنجد؛ گاه در مه صبحگاهی چون شبحی سپید برمی‌خیزد و گاه در غروب‌های آتشین به رنگ شعله درمی‌آید.
کوچه‌هایش ردّ گام‌های شاعرانی را به خاطر دارند که از یک سو در سکوتْ در تب‌وتاب کلمات می‌سوختند و از سویی همچون فریاد پرکشیده در ارکستر تالارها، می‌درخشیدند.
آری، سن‌پترزبورگ، بانویی است که عاشقش را به هزار قطعهٔ آیینه می‌شکند، تا او در هر تکه‌ای تصویری تازه از بانو ببیند.⁩⁩

دیدگاه‌ها

  1. سمیرا

    با تمام خاطرات تاریخی ناخوشایندی که از روسیه داریم …
    روسیه شگفت انگیز است و تماشای این دوشهر در یک سفر شگفتی آن را بیشتر می کند. سفر از سرخ انقلابی به سپید و طلایی اشرافی. درحالیکه دلت، گیر هر دو است.

    با احترام به نوشته شما، دوست دارم احساسم را درمورد مسکو اینجا بنویسم:

    مسکو برای من مردی است که روبرویم آن سوی میز نشسته، در سکوت، چشم در چشم.
    در مکثی کوتاه ناگهان بلند می خندیم. لیوان هایمان را به هم می زنیم. به سلامتی یکدیگر تا جرعه آخر می نوشیم. لیوان های تهی را با آهی برنیامده از سینه بر میز می گذاریم و دوباره در چشم هم نگاه می کنیم. اینبار با لبخندی ملایم. می دانیم در ذهنمان چه گذشته.
    ……………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. عالی. زنده باد.

  2. ماری

    سن‌پترزبورگ، بانویی است که عاشقش را به هزار قطعهٔ آیینه می‌شکند، تا او در هر تکه‌ای تصویری تازه از بانو ببیند.⁩⁩

    درود بر بانو ..این حرکت شو دوست داشتم.
    …………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام.

  3. سیما

    به مبارکی تولد ۱۷سالگی، نوش!
    ……………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام و سپاس.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *