۳۱- روزهای آخر

این سفر نیز به پایان نزدیک می شود در حالیکه من به همسفرانم عادت کرده ام. فکر می کنم آنها نیز به یکدیگر عادت کرده اند. همین حالا از پاریس گردی می آییم. با خطوط مترو از یک نقطه شهر به نقاط دیگر رفتیم و در هر منطقه ای پیاده روی کردیم.

امروز غروب همسفرانم را می دیدم که خوشحالند و می خندند. بعد از ۲۶ روز سفر، هنوز انرژی خوبی برای همراهی دارند و احساس کسالت نمی کنند. آنها را دیدم در حالی که همدیگر را در آغوش گرفته اند و عکس می گیرند.

من نگاهشان می کردم…

احساس رضایت کردم. فکر می کنم وظیفه ام را خوب انجام دادم. انجام وظیفه نه به عنوان راهنمای تور، بلکه برای رسیدن به هدفی که برایش زندگی می کنم.

چندین سال است که گذر از تابستان به پاییز برایم خوشایند بوده. این دفعه نیز. فکر می کنم خوشبختی را لمس کرده ام.

و اما پاریس…

این دفعه برایم حکم معشوقی را دارد که خودش را نیاراسته، اما چنان هوس انگیز است که …

دیدگاه‌ها

  1. اویس

    خدا قوت بزرگمرد.استاد عزیز.این سایت خودش میراث مدرنیته است.می خواستم ازت بخوام بیای سمت ما ولی فهمیدم بیای یک روز بیشتر دستت خالی نیست. چرا Captcha رو عوض کردی؟ اسامی ایرانی خیلی ایده خوبی بود.
    ……………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. تو همیشه لطف داری دوست عزیزم. اویس جان منظورت از اسامی ایرانی و Captcha چی بود؟ نفهمیدم داستان چیه.

  2. علی میرفتاح

    “معشوقی که خودش را نیاراسته ” ، چه تعبیر زیبایی .
    …………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس.

  3. محمود

    احساسم رو بهت می تونم تو یک جمله خلاصه کنم ” واقعاً ممنونم”
    …………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. قربان محبتت.

  4. عاطفه

    برف می بارید…، در کنار شعله آتش
    قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
    گفته بودم زندگی زیباست!
    زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست
    گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
    ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
    کودکانم!… داستان ما ز آرش بود
    او به جان! خدمتگزار باغ آتش بود
    روزگاری بود
    روزگار تلخ و تاری بود
    بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
    دشمنان بر جان ما چیره
    شهر سیلی خورده هذیان داشت
    بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
    ترس بود و بالهای مرگ
    سنگر آزادگان خاموش
    خیمه گاه دشمنان پر جوش
    دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
    هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد
    هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
    آسمان اشک ها پر بار…
    مرز را پرواز تیری می دهد سامان
    گر به نزدیکی فرود اید
    خانه هامان تنگ !
    آرزومان کور !
    ور بپرد دور
    تا کجا ؟ تا چند ؟….
    آه کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان ؟
    … منمآ…رش…
    چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
    منم آرش سپاهی مردی آزاده
    به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
    اینک آماده
    مجوییدم نسب…
    فرزند رنج و کار …
    گریزان چون شهاب از شب
    دلم را در میان دست می گیرم
    و می افشارمش در چنگ
    دل خلقی است در مشتم
    امید مردمی خاموش هم پشتم
    کمان کهکشان در دست
    کمانداری کمانگیرم
    شهاب تیزرو تیرم
    درود ای واپسین صبح ای سحر بدرود…
    که با آرش ترا این آخرین دیدار خواهد بود
    به صبح راستین سوگند!
    به پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند
    که آرش جان خود در تیر خواهد کرد…
    زمین می داند این را آسمان ها نیز
    نه ترسی در سرم نه در دلم باک است…
    درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش
    نظر افکند آرش سوی شهر آرام
    کودکان بر بام
    دختران بنشسته بر روزن
    مادران غمگین کنار در
    سرود بی کلامی با غمی جانکاه
    کدامین نغمه می ریزد
    کدام آهنگ ایا می تواند ساخت….
    ……

    … آری آری جان خود در تیر کرد آرش
    کار صد ها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش
    تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون
    به دیگر نیمروزی از پی آن روز
    نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
    و آنجا را از آن پس
    مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند….

    …(سلام ارش جان میدونم شعرم ربطی به مطلبی که گذاشتی نداره ولی چون شخصیتت مثل اسمت بزرگه و دلت برای کشورت میتپه وزحماتتو میبینم گفتم این شعرو برات بذارم موفق باشی)
    …………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس فراوان از محبتی که داری.

  5. فروغ

    خوشبختیتان آرزوی هر آدمی است
    خیلی خیلی زیاد دوست دارم در سفری طولانی کنارتون باشم و یاد بگیرم از بودنتون
    برقرار باشید
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. ارادتمندم. امیدوارم که همسفری با شما محقق بشه.

  6. نسیم فیوضات

    خدا قوت …
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. قربانت.

  7. فرانک

    چقدر احساس خوبیه که همسفران به هم دارند معمولا انچه که از جمع های ایرانی میبینیم قضاوت کردن در مورد هم و حسادت است چقدر خوب که این گروه اینطور نیستند
    ……………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. بله، همینطوره.

  8. اویس

    قربانت.یاد میگیریم فقط.از دستمون کاری ساخته نیست حداقل بدونی که در کنارت هستیم. Captcha؛ همین کد امنیتی موقع نظر دادن. قبلا اسامی ایرانی بود. الان رندم شده از حروف و عدد. اسامی ایرانی بودنش خیلی خوب بود.
    ……………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. ارادتمندم. فهمیدم در مورد چی صحبت می کنی. راستش امنیت اون روش، کم بود. برای همین توسط طراح سایت، روش کد امنیتی عوض شد.

  9. مهدیس

    چه حس خوبی، احساس خوشبختی در لحظه ای که آدم ها همدیگر رو پیدا می کنند، درست مثل ادم هایی که بخاطر یک اتفاق فرهنگی دور هم جمع می شن و در لحظه خداحافظی، نگاه ها، لبخند ها، دست دادن ها همهش ناشی از یک حس مشترک تازه کشف شده هست، می بینی فقط چند ساعت کنار این آدم بودی و یه چیزی تو این چند ساعت عوض شده، به بغل دستیت نگاه می کنی با خودت فکر می کنی چقدر دوستش داری. انگار حس انسانیت ……. یا شایدم نمی دونم انگار وطن داره واست معنی می شه. نمی تونم این احساس رو توضیح بدم ولی فکر کنم می دونم این احساس خوشبختی که می گید چیه.
    برقرار باشید آرش عزیز.
    ……………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. قربانت مهدیس عزیز.

  10. المیرا

    گذر از تابستان به پاییز …….برای من هم سالهاست عزیز است(به گمانم بعد از اتمام سالهای مدرسه) ….آن آرامش عمیق وپر شکوه پاییز…آن زیبایی افسونگر …آن عظمت ….بهار را هم دوست دارم لطیف وشادی بخش است ….اما پاییز مسحور کننده است

    عکس های باغ ورسای در پاییز ایده نابی بود …از چیزهایی عکس می گیری که کمتر کسی می بیند….راستی مگر شهریور انجا پاییز می شود؟؟تاریخ شما به گمانم شهریور بود؟/
    ……………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: شهریور بود، اما پاییز خودش را رسانده بود زود.

  11. محمد

    واقعا که پاریس معشوقه ای زیباست و همچنین برخلاف خیلی از کلانشهرها مثل لندن آغوشش برای همه باز است (البته تقریبا)
    …………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  12. Masi

    سه نقطه تونو کامل میکردین، شاید پاریس دلش می خواد بشنوه از زبونتون …..

    دلتون پر از احساس رضایت و خوشبختی .
    …………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. همیشه نمیشه حرف‌های آخر زد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *