جمعه‌شبی که با قدم‌زدن نمی‌گذرد

این درد از دیرباز در دنیا بود که،

یک «او»یی هست و دوستمان نمی‌دارد.

با این حال این درمان هنوز کشف نشده که،

به بی‌دردی متهم نشویم.

…………………………………………..

با رشوه به قانون حافظه

خاطره‌ای را به بستر خواب کشاندم

آه،

یادم نبود که فردا باید روز را استفراغ کنم.

………………………………………..

تازه امروز وقت کردم

عکس‌هایی را که با چشمانم از {…} گرفتم

در تاریک‌خانه‌ی دلم ظاهر کنم

بعد از آن همه مدت…

دیدگاه‌ها

  1. سوزان خدیو

    سلام،(با رشوه به قانون حافظه…..یادم نبود که فردا باید روز را استفراغ کنم.)خیلی خیلی زیباست،ممنون،امیدوارم همیشه شاد باشید. (:
    …………………………………………..
    جواب: سلام و سپاس.

  2. مریم

    سلام

    شاید بتوان ارتباط این سه بخش را در زمان دانست: گذشته ،حال،‌آینده: آنچه که به نظر میرسد آن است که گذشته بسیار قوی است به گونه ای که در این ۳ بخش به گونه ای ذکر شده از درد گرفته تا خاطره و عکس: یعنی از انتزاعی بودن به عینیت رسیده ایم. حال: انجام یا عدم انجام کارهایی است که در گذشته بدان پرداخته شده: هنوز کشف نشده ( بخش ۱)، تازه امروز وقت کردم( بخش۳) و بخش دوم هماهنگ کننده این دو بخش است یا مجزا کننده آنها با پرداخت به آینده آینده ای که زیاد هم خوشایند نیست.
    بخش اول: با تکرار آوای “د ” سکون مطلق داریم و با آواهای ” و” و ” ی” حرکت را میبینیم. حال آواهای ” ی” و “ش” و سپس ” ب” ، “ی” و ” م” در هم آمیخته اند تا سکون را در حرکت ببینیم.
    شروع متن مرا به یاد انجیل می اندازد که در ابتدا چیزی نبود ( به همین خاطر سکون داریم). پس آغاز خلقتی است اما وجود دردی را نیز حس میکنیم تا از همان ابتدا درونگرایی را نشان دهد. و باز انگار قرار است مانند انجیل بدانیم که خدائی است که البته در اینجا اوئی هست در همان ابتدای خلقت. از دنیا و دردش به او میرسیم و ” او” ما را به ” ما” میرساند تا باز دراین دنیا گم شویم و باز به ” ما” برسیم و اینبار قانونمدار شده( متهم نشویم). با همین کلمه متهم است که به بخش دوم پیوند میخوریم. در این میان از همان ابتدا نفی میشود همه چیز: دوستمان نمیدارد، کشف نشده، متهم نشویم که در بخش بعدی با یادم نبود ضعیف شده و در بخش سوم دیگری کلمه ای منفی نیست فقط حس آن باقی می ماند با اشاره به گذشت زمان.
    بخش دوم: زندگی این جهانی. رشوه. قانون. فرداها. و در این میان انسان با خاطره میخوابد تا روزی دیگر را آغاز کند. بخش دوم ذهن است با دردهای پشت سرگذاشته شده و فرداهای پیش رو. ذهن خوابیده و بلند شده و این برای انسان درونگرا ناراحت کننده است. شاید به همین دلیل بر ” من” تأکید شده .
    بخش سوم” زندگی این جهانی است اما با دیدی دیگر. زندگی خودخواسته ی من است و در این میان عکسهایی که از … گرفته ام این قدر پررنگ میشود. که اگر به جای … اسمی بود و ضمیری چنین تأثیر نمیگذاشت که اهمیت پرداخت را نشان میدهد که مهم نیست که او کی است مهم آن است که هست و حضورش چنان پررنگ که با عکسهایش عینیت یافته. عکس دارد. هویت داردو من با او یکی شده ام زیرا که در دل تاریکم عکسهای او را ظاهر میکنم. البته پس از طی روزگارانی. روزگارانی که بر انسان گذشته.
    ……………………………………………………………
    جواب: سلام. هرچند که این سه متن را در عرض ۱۰ دقیقه نوشتم اما به زمان بی‌توجه بودم. سپاس از زمانی که شما صرف می‌کنید و می‌نویسید.

  3. پسر ایران

    کدام یک از سفر های کویری را برای دوستان لهستانی من پیشنهاد میکنید ؟خودرومان شخصی شاسی کوتاه است… هر چی دنبال کشف روحیاتشان میگردم چیزی ملتفت نمیشوم اگر چیزی به ذهنت خطور کرد بگو.. تشکر میکنم

  4. غزال

    سلام استاد

    امروز با دنیای جدید و تعاریف جدید تری روبرو شدم که گشاینده این دریچه شما بودید
    شما استاد بودید و من شاگردی در آغاز راه…

    امیدوارم بتوانم با این بضاعت ناچیزم از دریای بی کران وجود شما بهره مند شوم
    با آرزوی سلامتی و سعادتمندی شما

    شاگرد حقیرتان
    ……………………………………………………………………………………
    جواب: سلام و سپاس از شما. امیدوارم که در راهی که انتخاب کردید موفق باشید. دیگر این‌که بضاعت شما ناچیز نیست و من هم دریای بیکران نیستم. لطفا در تعریفتان حد اعتدال را نگه دارید تا بعدتر از عدم آگاهی بنده در بسیاری از موارد، پشیمان از این‌گونه تعریف کردن نشوید.

  5. س-ا

    خیلی دوست داشتم قدرت این را داشتم تا درونت را کشف کنم و همه جا با افتخار فریاد بزنم که من موفق شدم ولی افسوس که عبور از این مسیر بسیار دشوار است و شاید بی انتها .
    امیدوارم روزی برسد که مردمان این سرزمین برای فهمیدن تو ، افسوس دیر شدنش را نخورند .
    این رو بدان تو فوق العاده هستی .
    دوستت دارم از الف تا ی .
    روزگاریست شیطان فریاد میزند !
    آدم پیدا کنید ، سجده خواهم کرد…
    …………………………………………………………..
    جواب: سلام به تو. سپاس…

  6. فائقه

    “مرا با خود کجا بردی؟”

    یاد روزها و ماههایی که همه هستی من “تصویر چاپ شده ای تو تاریکخونه دل” بود
    انقدر بهش خیره می شدم که وقتی مبهم و محو می شد فکر میکردم نگاه بی وقفم عکسو خراب کرده و رنگ از روش برده
    بعد ،
    آرزوی لحظه ای دیدار بود و
    گرفتن یه عکس تازه… .همین!

  7. سميه

    واقعا همین طور است
    عکس‌هایی را که انسان با چشمانش می‌گیرد، فقط در تاریک‌خانه دلش می‌تواند ظاهر کند

    آفرین خیلی زیبا بود.

  8. مریم

    سلام

    مرا تا بینهایت تا کجا بردی

    فوق العاده بود.ممنون
    …………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس.

  9. Masi

    چرا سه نقطه {…} ؟ یک “تو” کار این ادبی ِ کوتاه ِ پر از حس رو راه می انداخت. چقدر زیبا نوشتین، دلم روشن میشه با خوندنتون استاد.

    خاطرات سرسختن و پر شهامت می کنن آدمیزاد رو تا دوباره و صدباره به خودمون بپیچیم! کافیه چشمامونو ببندیم، دیگه رحم نمی کنن.

    این نوشته ها خیلی خیلی غم انگیز اما با شکوه و دلچسبن .
    ………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. زنده باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *