جاده و واژه

سفر، در مفهوم، بیش از آن‌که جابه‌جایی در جغرافیا باشد، هجرتی است از هیاهوی زبان به اقلیم سکوت،

و اوج بلاغت مسافر آن‌جاست که هرچه بیشتر می‌فهمد، کمتر سخن می‌گوید.

جاده، زبان راه است؛

واژه‌ها بر آن قدم می‌زنند، و البته گاه گم می‌شوند. اما هرچه راه طولانی‌تر می‌شود، زبان کوتاه‌تر می‌گردد و واژه‌ها می‌آموزند که همهٔ مسیر را نمی‌توان گفت.

روزی در میانهٔ جاده‌ای،

آن‌گاه که کویر با تمام وسعت بی‌ادعایش به استقبالم آمد،

دریافتم کلمات در برابر سکوت چه اندازه فقیرند

و راه، پیش از آن‌که روایت شود، باید طی شود.

واژه‌ها تنها وقتی در سرزمین سکوت اتراق می‌کنند، به معنا بالغ می‌شوند؛

آنجاست که جاده، گفتن را از زبان می‌گیرد

و به فهم می‌سپارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *