بالاخره با جستجوی بسیار عنکبوت را پیدا کردم. با خیال راحت گوشه کم نور ذهنم تار تنیده بود. خوب که براندازش کردم، متوجه چیزی شدم. عجب! پس قصههایی را که من هر روز میبافم، او میدزدد. قصههای من معمولا آبکی است، به همین خاطر بود که عنکبوت همهاشان را مثل رخت از تارهایش آویزان کرده بود. شاید خشک شوند.
کورمال کورمال به یکی دو تا از قصهها دست زدم و قطره های آب را حس کردم.
بویی در فضا پیچید.
لعنتی!
اینها آب نبود، قطرات اسپرم کیومرث بود.
در این لحظه عنکبوت چنان خیره نگاهم کرد که ترسیدم بپرسم یعنی این همه مدت قانون جاذبه در ذهنم کار نکرده؟!
راستش خوب شد نپرسیدم. واقعا خوب شد این سوال احمقانه را نپرسیدم.
یادم آمد این همه قصه از گیاه و جانور و انسان وقتی روایت شد که نطفه کیومرث داخل زمین رفت. زمین هم که خودش مرکز جاذبه است. حالا که این قصهها اینجا هستند، آهان، ..
پس من به مرکز زمین آمدهام.
بگو چرا فضایش شبیه همان فضای قصههای دوزخی است که در کتاب دانته خوانده بودم.
اوه، نکند اینها هم قصههای من نباشند! یعنی این همه راه که نه، بیراه، به خاطر قصههای دیگران آمدهام؟!
در این هنگام عنکبوت صدایم کرد.
گفت: باید الفبا یاد بگیری.
گفتم: الفبا؟!
گفت: همین حالا، برای فهم دنیای مردگان.
دیدگاهها
فروغ میگه : من فکر میکنم باید فرو رفت ،( حتما خودتون خوندین دیگه )که میگه فکر میکنم عشق یکجایی در زیر زمین جایی که ریشه ها به هم میرسند جوانه میزنه و اینکه نمیخواد پرواز کنه و بالا بره میخواد فرو بره . این داستانکتون من و یاد اون انداخت ، ببخشید اما حس میکنم شما افسرده این . بازم ببخشید
……………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از شما.
درودها…خیلی زیبا و قابل تامل..
باید چند بار بخون امش…دوباره میام…
واقعن افسوس می خورم آرش عزیز…قلم ات خیلی قوی و تواناست…
……………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس.
درودها بر آرش عزیز و گران قدر
باورت می شه چندین بار خوندمش و باز هم دوست دارم بخونم اش…
خیلی زیبا و قابل تامل…باید ایستاد نه نشست و ساعت ها تفکر کرد…
واقعن حیف…افسوس می خورم که چرا با این قلم توانا و فنی توی عرصه ی ادبیات جدی وارد نشدی…
امیدوارم به جایگاهی که باید برسی…
مانا باشی هنرمند عزیز
……………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از توجه شما.
خوبه آرش. حس میکنم کند و کاو و بازگشت به درون و عمق زمین خیلی میتونه کمکت کنه. الفبا رو بلدی شاید فراموش شده شاید کمرنگ
……………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. شاید. همه اینها شاید.
بعد از خواندن نوشته شما این شعر را جایی خواندم دیدم این شعر و این نوشته به هم آیند گفتم بگذارمشان پهلوی هم
و امروز
آنقدر شفافیم
که قاتلان درونمان پیداست
و دریای شهرمان
چنان خستهست
که عنکبوت
بر موجهایش تار میبندد
کاش
کسی این مارها را
عصا کند
و کاش آنکه استخوانهایم را میلیسید
شعرهایم را از بر نبود
…
زنبورها را مجبور کردهایم
از گلهای سمّی
عسل بیاورند.
و گنجشکی که سالها
بر سیم برق نشسته
از شاخهی درخت میترسد
با من بگو
چگونه بخندم
وقتی که دور لبهایم را مینگذاری کردهاند
گروس عبدالملکیان
……………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. زیبا بود. سپاس.
به به… نشونه های خوبی در راه است… شاید وقته نوشتن یه کتابه
……………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. دهنم خالی تر از این حرفاست.
سلام آقای نورآقایی
بسیار زیبا و عمیق. ممنون
……………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس.
شایدم باید سازت رو کوک کنی تا بتونی مثل اورفئوس ،سربروس رو خواب کنی و بری اوریدیس رو نجات بدی،شاید…
…………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. تفسیر خوبی بود. اما به قول خودتون، شاید.
راستی سلام خیلی متنتون زیباست و سرشار از خلاقیت،به نظر من لایه های وجود درون ما آدما از لایه های زمین و … عمیقتره که خیلی هنر میخواد که شجاعت کشفشون،البته به نظر من،
همیشه دانش آموخته شما هستم استاد
…………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از لطفی که شما داری.
انگار یه اتاق نمناک و زیر شیرونیه توی پراگ……فضای این قصه
ولی چه عنکبوت فیلسوفیه….!
………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از نظر شما.