شهر جرم

نوشته بود: «از آینه بپرس نام نجات دهنده‌ات را»

اما،

مدتهاست که نقش آینه پرترۀ توست.

…………………………………………………

پرسیده بودی، چگونه تو را به خاطر خواهم آورد؟!

با صدای پاندول ساعت دیواری خانه، آن ثانیه‌های طپش سر بر سینه‌ات را

…………………………………………………

این شهر خودش مجرم است!

که تو در آن آزادی و من در بند توام.

…………………………………………………

دستور دادم همۀ لبها را دستگیر کنند

تا دست هیچ لبی به تو نرسد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *