شاید “گردشگری” به عنوان صنعت در کشور ما پدیده جدیدی باشد، اما “سفر” یک کنش دارای پیشینه است. از این رو زیرساختهای سفر در ایران فراهم بوده و کاروانسراها، آبانبارها، جادهها و راهها از این جملهاند. در متن زیر “راه” را مورد بررسی قرار دادهام. مطلب زیر در شماره ۱ فصلنامه “گیلگمش” به چاپ رسیده است.
………………………………………………………………
“راه” در ادبیات فارسی
کافی است اندکی در واژه “راه” تامل کنیم تا دریابیم به چه اندازه مفهوم آن در ساخت معانی ادبی و ذهنی برای زبان فارسی و مردمان ایرانی تاثیر داشته. اسامی، صفات و افعالی که با استفاده از “راه” در طول قرون گذشته برساخته شدهاند هم از لحاظ تعداد و هم از لحاظ معنی بسیار قابل توجه هستند.
تاریخدانان، ایران را یکی از چهارراههای ارتباطی دنیای متمدن دیروز قلمداد میکنند. وجود چاپارخانهها و کاروانسراها، راهها و جادهها و مسیرهای باستانی در نقاط مختلف، همه نشان از این دارد که اندیشهی “ایران به عنوان یک گذرگاه” به صورت جدی مطرح است. در بسیاری از سفرنامههای خارجیانی که در ایران چند قرن پیش سفر کردهاند، به کیفیت مطلوب و امنیت راهها اشاره شده. اینکه بخش مهم و طولانی مسیر موسوم به “جاده ابریشم” از ایران گذر میکرده نیز سندی است بر تایید این نکته که ایران و ایرانی در طول تاریخ همواره در مسیر و در راه قرار داشتنهاند.
اصل موضوع نوشتار حاضر مبتنی بر این است که در “راه” قرارداشتن ایران، تفکر ذهنی مردمان این سرزمین و واحد جغرافیایی را تحت تاثیر بسیار قرار داده. بر اساس همین برداشت، برخی از واژههای ساخته شده بر اساس “راه” را مورد بررسی قرار میدهیم تا کنکاش بیشتری در این زمینه انجام دهیم.
راه:
در لغت نامه دهخدا ذیل واژه “راه” آمده است:
راه. (اِ) طریق. (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) (دهار) (سروری). به عربی صراط و طریق گویند. (برهان). سبیل. (دهار) (ترجمان القرآن). صراط. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن).
در پهلوی: راس و راه
در ایرانی باستان: رثیه
در اوستا: رایثیه
در کردی: ری و ری ّ
در سرخهای و ولاسگردی: را
در ارمنی: ره
در سمنانی، راج [ رَ اِ ] و در سنگسری: راجن
در بلوچی: را و راه
در افغانی: لار
در سنکریت: «رتهیا» بوده. (فرهنگ نظام ).
جاده که جای عبور و مرور است. (از شعوری ج ۲ ورق ۱۴).
فاصلهی بین دو نقطه که در آن سیر توان کرد و مخفف آن “ره” است.
در کتاب “فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی” اثر “محمد حسن دوست”، واژه “راه” چنین معرفی شده است:
فارسی میانه: râh “راه”
در ایرانی باستان râθa از ریشه raθ / rat “حرکت کردن”، “دویدن”
در سانسکریت: rátha “ارابه”، “گردونه” یعنی آمادهی نبرد. Ráthyā “راه”، “طریق”
مشتقاند از هند و اروپایی: ret(h) “دویدن”، “غلتیدن”، “چرخیدن” – از همین کلمه است لاتینی rota “چرخ”، “چرخ سفالگری”، “گردونه”، “قرص خورشید”
همچنینroad به معنای “جاده”، “راه” در زبان انگلیسی و reita به معنی “لشکرکشی”، “ارابه”، “گردونه” در آلمانی کهن از ریشه هند و اروپایی reidh (جنبیدن، حرکت کردن، رفتن) مشتق شده است.
اوستایی: raθa “ارابه”، “گردونه” – raiθya “راه”، “طریق”
فارسی باستان: raθa در u-raθa “دارای گردونههای خوب”
فارسی میانه: rahy “ارابه”
اکنون به برخی از برساختههایی که با “راه” و با مخفف آن “ره” در زبان فارسی وجود دارند، دقت بفرمایید:
راه به عنوان پیشوند:
· راه آگاه: بلد، راهنما، راهبر
· راه آموز: ره آموز، راهنما و رهنمون
· راه انجام: ره انجام، کنایه از اسب، (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)، کنایه از هر مرکب عموماً و اسب خصوصاً (ارمغان آصفی) (بهار عجم)، مرکب سواری (ناظم الاطباء) (از برهان) (از نظام)، اسب و استر و جز آن (ناظم الاطباء)، مرکب
ماه تا ماند به زرین نعل راه انجام او
نعل راه انجام او را شکل پر گیرد ز راه
|| بعضی بمعنی قاصد گرفتهاند (از انجمن آرا) (رشیدی)، قاصد و شاطر و پیک (ناظم الاطباء).
||اسباب و لوازم سفر (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از نظام) (از انجمن آرا).
· راهبر: رهبر، راه برنده، کسی که دیگری را راهنمایی میکند، آنکه راهی را بلد باشد و راه به مقصد ببرد.
· راهبان: نگهبان راه
· راهبرد: استراتژی
· راه بردار: راهنما، هادی
· راه بلد: بلد راه
· راه بند: کسی یا چیزی که راه مسدود کند، راهدار و باجگیر، دزد و راهزن
· راهبین: راه شناس، ره شناس و مجرب که راه باز شناسد.
· راهپذیر: مقابل راهنمای، که راه و طریقی بپذیرد.
· راهپرست: کسی که با راه انسی و آشنایی دارد، که پیوسته ملازم راه است، که با راه رفتن پیوند همیشگی دارد.
· راه پیما: راه پیماینده، مسافر، رونده
· راه توشه: توشه راه، زاد راه، آذوقهی مسافر، آنچه از خوردنی که مسافر همراه خویش بردارد.
· راه خرج: مخارج و هزینه راه
· راهدار: راهبان، رهبان، رهدار، نگهبان راه، راه راه، کسی که از طرف دولت مامور گرفتن مالیات راه است از مسافران
· راهدان: ره دان، راه داننده، داننده راه، راهنما، آنکه بر حقیقت راه وقوف دارد.
· راه راه: مخطط، آنکه خطوط رنگین داشته باشد. دارای خطوط موازی
· راهرو: رونده، مسافر، سالک، عارف
· راهزاد: نام یکی از سرداران خسرو پرویز در جنگ با رومیان
· راهزن: دزدی که اموال مسافران را غارت میکند، طرار، عیار، نغمه خوان، سرودگوی
· راه سنج: که سنجش راه کند، کسی که نیک و بد راه را خوب دریابد و سلوک کند و بیمحابا برود
· راه شاه: یعنی مردی که به راهها شدن پیشهی او بود و او بدین کار شاه بود. (از لغت فرس اسدی) (از فرهنگ نظام):
به راه اندر همی شد راه شاهی
رسید او تا به نزد پادشاهی
· راه شناس: آشنا به راه، راهدان، شناسندهی حق، شناسای حقیقت
· راهکار: روش کار، راه حل برای انجام کاری
· راهگان: رایگان، هر چیز که در راه یابند
· راهگرا: راهرو، عازم
· راهگرد: که در راه قدم بزند، که در راه گردش کند.
· راه گستر: هر مرکب عموماً، و اسب خصوصاً. (ارمغان آصفی) (بهار عجم). هر مرکوبی اعم از اسب و استر و خر و گاو و اشتر و جز آن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا)
· راهگشا: راهگشای، که راه را بگشاید، که راه را باز کند
· راهگیر: راهی شونده، راهرو و سالک
· راهنامه: کتاب ملاحان، نقشه راه، سفرنامه
· راه نشین: گدای سر راه، غریب، بی کس، || گدایی، نشستن در معابر سؤال را، نشستن بر سر راهها گدایی را.
· راهنما: رهنما، نشان دهندهی راه، پیشوا، هادی
· راهوار: رهوار، راهور، تندرو
· راهواره: ره آوره، سوغاتی
· راهوان: راهبان، پاسبان راه
· راهه: منسوب به راه
· راهی: مسافر، رونده، عازم، قاصد، چاکر، غلام، نوکر
· راه یاب: یابنده راه
· راه یوز: سخت جویندهی راه، راهجوی، رهجوی، ره یوز
راه به عنوان پسوند:
· بیراه: مقابل براه، راه غیر معمول، راه غیر اصلی، بی انصاف، آنکه کارهای ناشایست کند.
· زاد راه: توشه راه، زاد سفر
· شاهراه: راه فراخ، راه پهن و بزرگ و عام، راه وسیع
· کج راه: گمراه، منحرف
· کوره راه: راه باریک و ناهموار، راهی که ناراست و پر پیچ مثل راه مارپیچ باشد و رونده آن را گم کند.
· گمراه: سرگشته، آواره، بی راه، رو گردان، فاسد، ملحد،
· همراه: همسفر، متحد، دوست، همقدم، همگام، یار، رفیق
ره (مخفف راه):
· ره آور: ره آورد، راه آورد، مسافر و سیاح
· ره آورد: راه آور، راه آورد، سوغات، ارمغان
· رهبان: راهبان، “آیلرس” لغت عربی “ربٌان”، سکان دار کشتی”؛ “ناخدا” را از فارسی “رهبان” / “راهبان” مشتق میداند.
· ره زده: مانده و خسته
· رهگذر: مسافر، سیاح، گذرگاه، عابر پیاده، رونده
· ره گو: خنیاگر، نغمه سرا، خواننده
· ره گیر: سیاح و مسافر، رهزن
· رهنمون: نماینده راه، راهنما، رهبر
· رهنورد: قاصد
· رهیاب: راه یابنده، کسی که راه پیدا میکند
· رهیافت: راه پرداختن به یک مساله یا موقعیت یا شیوه تفکر درباره آنها، رویکرد
· ره یوز: راه یوز، راهجوی
همچنین واژههای “ره اندیش” (به معنی مجازی دور اندیش)، “رهجو” (جوینده راه و به معنی مجازی مرید)، “ره سوده” (رنجور از راه، خسته از راه) و از این قبیل نیز با معانی مختلف را میتوان با پیشوند “ره” در ادبیات فارسی پیدا کرد.
راه به عنوان فعل:
· راه آمدن: به معنی راه پیمودن، راه سپردن، طی طریق کردن، به مجاز، ||کنار آمدن، موافقت کردن، به لطف و ملایمت رفتار کردن، روی موافقت نمودن
· راه آموختن: راهنمایی کردن، رهنمایی کردن، راهنما شدن، رهنمون شدن، ||راه از کسی یاد گرفتن، راهنمایی شدن
· راه آوردن: آوردن مذهب، آوردن آیین و رسم، طریقه و شیوهای پیش کشیدن، رسم و سنتی پیشنهاد کردن، سنتی ارائه کردن، شیوه و رسمی پیش گرفتن:
ز هرسو سلاح و سپاه آوریم
به نوی یکی تازه راه آوریم
همچنین فعل “راه آوردن” متضاد فعل “از راه گشتن” به معنی از مسیر درست خارج شدن، قلمداد میشود.
· راه افتادن: حرکت کردن، کوچ و رحلت کردن، ||جاری شدن، روان شدن، جریان پیدا کردن .
راه افتادن کاری؛ به جریان افتادن آن، روبراه شدن آن، برطرف شدن موانع و مشکلات در انجام یافتن کاری .راه افتادن کارخانه یا دستگاه یا ادارهای؛ شروع به فعالیت کردن آن
· راه انداختن: ||به جریان انداختن، به کار انداختن، به کار داشتن، آماده به کار کردن
راه انداختن کاری؛ مهیا کردن آن کار، به جریان انداختن آن کار
||روانه ساختن، روان کردن، بدرقه کردن، مشایعت کردن
||در تداول عامه، کاری را روبراه کردن: پول یا وسیلهای برای کسی فراهم ساختن
||رهبری کردن کسی را به راه، و به مجاز، از انحراف رهانیدن، از گمراهی بدر آوردن، به راه آوردن:
ما چو خضریم درین بادیهی بی سر و بن
هر که از راه فتد باز به راه اندازیم
· راهبردار بودن: سراغ داشتن، پول یا مالی را بخود راهبردار نبودن؛ پولی در خود سراغ نداشتن
· راه برداشتن: آغاز به راهروی کردن، آغاز رفتن کردن، راهی شدن، روانه شدن، به رفتن درآمدن، رفتن آغازیدن
راه برداشت، میدوید چو دود
سهم زد زآن هوای زهرآلود
· راه بریدن: سفر کردن، سیر کردن
· راه خواستن: اجازه عبور خواستن، طالب طریق شدن گذر راه، || اجازه خواستن
· راه خوردن: راه بریدن به سرعت
· راه دادن: گذاردن که بگذرد، گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد، (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی) (ناظم الاطباء). اذن دخول و خروج دادن، اجازه عبور دادن، رخصت گذشتن دادن، بار دادن
· راه دیدن: انتظار حادثه و واقعهای کشیدن، (ناظم الاطباء)، کنایه از انتظار کشیدن، || صلاح دیدن، صواب اندیشیدن، راهنمایی کردن
سپهبد چنان کرد کو راه دید
همی دست از آن رزم کوتاه دید
· راه کردن: طی طریق کردن، راه پیمودن، راه بریدن، قطع راه کردن، راه رفتن، سفر کردن
· راه نواختن: نواختن تار و آلات موسیقی، زدن نغمه و نوا. آهنگ زدن، نواختن آهنگ، نواختن نغمهی موسیقی
ملک دل داده تا مطرب چه سازد
کدامین راه و دستان را نوازد
· راه یافتن: هدایت شدن، رسوخ کردن، تسلط یافتن، موفق شدن، آگاهی یافتن، معرفت پیدا کردن، رسیدن
قابل ذکر است که دامنه برساختههایی که واژه “راه” در آنها وجود دارد بسیار بیش از آن است که در بالا اشاره شد. احتمالا خواننده گرامی توجه دارد، بیشتر واژهها و افعالی که با “راه” یا “ره” ساخته میشوند علاوه بر معنی حقیقی، دارای معانی مجازی هستند و در بسیاری موارد با مفاهیم عرفانی و فلسفی در ارتباط هستند.
برخی دیگر از ترکیبهایی که با واژه “راه” ساخته میشوند عبارتند از: چشم به راه، رو به راه، مرد راه، میان راهی، راه و رسم، راه و چاه، راه دراز، راه دور، راه نارفته، راه روی، راه راست، راه چپ که در اینجا نیز، هر کدام از عبارات نه تنها معانی مستقیم خود را دارند، بلکه دارای یک یا چند مفهوم مجازی هم هستند.
همچنان که در بخش افعال مربوط به “راه” دیده میشود، بیشترین معنی مجازی و مفاهیم مربوط به ادب و عرفان ایرانی از این بخش استنباط میشود. در ادامه میتوان به “بیراه گفتن” اشاره کرد، فعلی که این روزها به معنی “حرف نادرست زدن” معنی میشود. یا اینکه، فرق بسیاری هست میان “راه به سر شدن” به معنی “به پایان رسیدن راه” با “سر به راه شدن” به معنی “موافق شدن” یا به زبان عامیانه امروزی، “آدم شدن”.
در زیر و برای حسن انجام این نوشتار به چند بیت شعر از شاعران ایرانی که از واژه راهنما استفاده کردهاند اشاره میشود تا معانی کهن “راهنما” در اندیشه ایرانیان مشخص شود:
نظامی در هفت پیکر:
جز به آموختن نبودش رای
بود عقلش به علم راهنمای
پروین اعتصامی در یکی از قصیدههایش:
چگونه راهنمائی، که خود گمی از راه
چگونه حاکم شرعی، که فارغی ز احکام
راهنمائی چه سود در ره باطل
دیبهٔ چینی چه سود در تن بیجان
منوچهری در یکی از قصیدههایش:
به همه کار تویی راهنمای تن خویش
خسروی تو دل تو راهنمای تو کند
غزل خواجوی کرمانی در نعت رسول:
تاج ده پیمبران باج ستان قیصران
کارگشای مرسلین راهنمای انبیا
ملک الشعرای بهار در یک مثنوی:
راهنمایان فروزان ضمیر
راه نمودند به برنا و پیر
مولانا در یک رباعی:
میگردم من که بلکه پیشم افتی
ای راهنمای راه پیچیدهی من
سنایی:
مر ترا چشم و گوش داد خدای
راه بنمود مرد راهنمای
صائب تبریزی در یک غزل:
ما را به کعبه جاذبه شوق میبرد
دل بیسبب به راهنما بستهایم ما
آرش نورآقایی
دیدگاهها
سلام
متشکرم برای دانشی که به اشتراک گذاشتید .
ربطی به متن شما نداره ولی امروز یک کلمه قدیمی و زیبا را یاد گرفتم که به جای مسواک بکار می رفته است : روفان
گفتم شاید برای شما هم خالی از لطف نباشه
…………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از شما. بله، خیلی جالبه.
درود
مقاله آشنا در گیلگمش!
دست مریزاد
خیلی خوب بود
…………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. زنده باشید. سپاس.
خوشبختانه این مطلب رو در مجله ی وزینتون ( با جلد سبز خوش رنگ و بوی خوش پودر سنگ) مطالعه کرده بودم.
اونقدر اطلاعات درست و تامل برانگیز و جدید داخل مجله بود، که گاهی فکر میکردم کتاب درسی هست نه مجله و باید امتحانشو بدم که حق مطلب ادا بشه.
دستمریزاد و توانتون افزون.
………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. دم شما گرم. سپاس
درود
بسیار جالب
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس.
درود آرش جان
سراغ “راه” را از گوگل گرفتم منو به اینجا راهنمایی کرد 🙂
با خوندن متن زیبات یه چیزی یادم اومد. سمت فیروزکوه به رودخونه میگن “هراز” که جاده هراز تهران شمال همون جاده کنار ردوخونه توصیف میشه. نمیدونم دو واژه هراز و راه چقدر هم ریشه هستند ولی ربط شون خیلی زیاده. مثلا بچه بودیم میگفتن اگه توی صحرا گم شدید هراز رو پیدا کنید و دنبال اش کنید 🙂
ارادت
………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام رفیق. ارادتمندم. به امید دیدارت.
کوروش