تخت جمشید

فرسنگ‌ها دورتر از شهرهای پرهیاهو، مکانی هست که سنگ، فرّ دارد در آنجا. اگر قرار باشد اثبات کنیم که سنگ‌ها روح دارند، نقطه‌ی شروع همین جاست.

در این سرزمینِ پر از کنگره و ستون و نقش و کتیبه،
انگاره‌ی جماد و نبات و حیوان و انسان در قالب رؤیاهای تجسم یافته بر روی دیوارها و پلکان‌ها و دروازه‌ها، چنان ماندگار شده‌اند که انگار نه انگار قبل از ایشان کسی اینجا آمده و مانده و رفته است.

به آدم‌های سنگی نگاه می‌کنم، سنگدلی نمی‌بینم. دست هیچ کس خالی نیست و سر هیچ کس بی‌کلاه. جایی را سراغ ندارم در دنیا که تنوعی چنین از اقوام، یکجا ایستاده باشند کنار هم، برای سده‌ها.

برخی از آنها دستی جلوی دهان گرفته‌اند، گویی رازی در دل دارند. من نیز دستم را دور گوشم حلقه می‌کنم تا گویش گویایشان را بشنوم. همیشه حرف‌هایی برای گفتن هست و رازهایی برای پوشیدن.
باور دارم در این باغ سترگ سنگی گل‌ها بو، درختان سایه و چهارپایان جان دارند، آدمیان هم سرمدی‌اند.

و در تمام این دوران‌ها، زیر آفتاب و مهتاب، در اندیشه‌ی هر آشنا و غریبه‌ای، لحظات مالیخولیایی سرافرازی و سرافکندگی این تخت خوشبخت نگون‌بخت، فقط گذر کرده و گذشته است.

دیدگاه‌ها

  1. لیلا

    سلام
    به آدم های سنگی نگاه میکنم، سنگدلی نمیبینم. دست هیچ کس خالی نیست و سر هیج کس بی کلاه…👏👏👍👍🌹🌹
    همیشه زیبا مینویسی
    آفرین به این قلم زیبایت
    نوشته ی فوق العاده ای بود
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. ارادتمندم. محبت داری.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *