روز: مرداد ۳۰, ۱۳۹۱

شش

مردی بر شانه ام می زند و سخنی می راند زنش نگاهمان می کند نمی دانم چه می گوید شاید بغضم را که تنها می بلعیدم دیده در کنار مدیترانه که بقیه لمیده اند من نشسته ام و با انگشتانم اشک اقیانوس را آزمایش می کنم یقینا هر جاده ای ته دارد اما خاطره ها …