بایگانی برچسب: حرف خ

خسوف

در خیالم خیره شده‌ام به خطوطِ خستهٔ چهره‌ات، به خنده‌ات که محو شده. ناگاه خمرهٔ خالی دلم پُر می‌شود از آن همه خاطراتِ خجستهٔ خلوتمان. خاموش می‌مانم در خویشتنِ خویش و پندارهایم که دائم در هم می‌خَلَند، در خلأیی خفقان‌آور فرو می‌بَرَندم. با این حال در همان آن، به یاد می‌آورم که روزگاری، هر روز، …