عقدا

در عقدا،

آفتابْ زودتر بیدار می‌شود،

بر دیوارهای کاه‌گلی می‌تابد،

و میان باغ‌های انار، رنگ زندگی را صیقل می‌دهد.

در این شهر،

آب آرام می‌گذرد،

و صدایش قرن‌هاست که در گوش خاک ماندگار است.

در سایهٔ ساباط‌هایش،

پیوسته صدای قدم‌ها به گوش می‌رسد

و در کاروانسرایش، باد، قصهٔ مسافران دور را بازگو می‌کند و شیههٔ اسبانِ خسته را بازتاب می‌دهد.

شبانگاهان،

تصویر ماه بر دیوارهای کاه‌گلی می‌افتد تا چهرهٔ گذر قرن‌ها را بازتاب دهد.

ستارگان هم پایین‌تر می‌آیند؛ 

آن‌قدر نزدیک که می‌شود لمس‌شان کرد.

صبحگاهان،

انارها آرام می‌تپند؛ گویی هر انار هم‌فرکانس با کرهٔ زمین نفس می‌کشد و همزمان با او از خواب بیدار می‌شود.

کویر عقدا، 

سکوتی دارد که شبیهِ دعاست

و تسبیحی از یاقوت‌های سرخ‌ در شاخسار باغهایش آویخته است.

در این باغ‌ها، نسیمْ هاتفی‌ست که قصهٔ آفرینش را به هر شاخه‌ای وحی می‌کند. 

در این سرزمین،

عطش و آرامش متضاد مکملند 

و تو اگر نیکو گوش بسپاری، لابه‌لای صدای باد، می‌توانی زمزمه‌ای بشنوی:

قصهٔ عشق خاک و خورشید، که از روز ازل در این حوالی آغاز شده تا به ابد.⁩

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *