چندین سال است که با نوشتهها و سخنرانیها، هموطنانم را به سفر در ایران تشویق میکنم. اما گاهی میاندیشم که چه اصراری هست که این مردم را به دیدار از ویرانهها بخوانم و تنها از زیبایی مکانی که زمانی بود، سخن بگویم.
پارادوکس زمانی بروز میکند که به عنوان راهنمای گردشگری وظیفهام این است که گردشگران را با جلوههای طبیعت ایران آشنا کنم، اما در این میان همیشه تاسفم از انقراض شیر ایرانی و وضعیت بد یوز آسیایی و تخریب درختان جنگل هیرکانی و آلودگی دریای مازندران و انباشتهای زبالههای میان راهها چشمگیرتر بوده است. و به عنوان راهنمای گردشگری وظیفهام این است که گردشگران را با نمودهای فرهنگی و باستانی ایرانی آشنا کنم، اما در این میان همیشه ناراحتیام از عدم حفاظت درست و اعمال حراست بیمنطق و اغراقهای بیپشتوانه و ناآگاهیهای زجرآور و بیاعتناییهای عمدی و سهوی بارزتر بوده است.
با اینحال نمیتوام در کشورم سفر نکنم و نمیتوانم دیگران را به سفر فرانخوانم. چرا؟
اکنون این نوشتار شاید که جواب آن “چرا” باشد.
دوستتر دارم که نتیجهای که قرار است از نوشتن این متن در انتها بگیرم، در ابتدا بگویم. سخن این است: “برای لذت دیدار از ایران، باید حکیم – گردشگر بود.” حکیم – گردشگر کسی است که میتواند از نگاه سطحی بگذرد و به بینش عمیق دست یابد. او کسی است که در بنمایهی تکرار همهی بناها و باغها و تپهها و سفالها و آیینها، فلسفه و حکمتی را تشخیص میدهد که دیگران از شناخت آن طفره میروند.
اکنون، بقیهی متن مربوط است به مثالهایی که اثباتی بر این ادعاست.
یک: کسی که از موزههای شهرهای مختلف ایران دیدار میکند، سفالهایی میبیند کهنه و رنگ و رو رفته، که شاید در وهلهی اول نظرش را جلب نکند. اما اگر بداند که در این نقوش گیاهی و حیوانی و اسطورهای و انسانی، چه ویژگیهای واقعگرایانه و طبیعت گرایانه و انتزاعی و نمادینی نهفته است، گویی که چشمهایش را شسته است و طور دیگری نگریسته است. نقش زیگزاگ و خورشید و قوچ و ماهی سفالینهها، او را تا مرزهای اندیشههای برگرفته از تقدس و آفرینش و باروری و تازگی میبرد.
حکیم – گردشگر میداند که سفالینههای کشف شده از «گودین تپه» و «تپه گیان» و «موسیان» و «تل باکون» و «شوش» و «سیلک»، از آیینها و باورها و توتم آدمیان پرده برمیدارند و رابطهی عمیق ما را با نیاکان نادیده گوشزد میکنند.
دو: کسی که کنگرههای شکستهی باروی تخت جمشید را میبیند، شاید در دل بگوید که “به دیدار خرابهها عادت کردهایم”. اما اگر بداند که این کنگرهها، کوهها و درهها را تداعی میکنند و از آن زمان تاکنون در جلوی چشم ما بودهاند و ما ندیدهایمشان، شاید سخنی از جنس دیگری بگوید.
حکیم – گردشگر میداند که کنگره، در باروی تخت جمشید هست و بر بالای دیوار پیرامونی تخت سلیمان هست و در ایوان بزرگ تاق بستان هست و تاج شاه ساسانی به این شکل است و لباس مرد بختیاری نیز بدین طرح است، از این پیوند طولانی، حظ میکند و شعف میکند و در سکوت فرو میرود و اندیشه میکند، چنانکه حکیمان کنند.
سه: به تجربه میدانیم کسی که به اصفهان سفر میکند، از دیدار دیدنیهایش لذت خواهد برد.
اما لذت حکیم – گردشگر عمیقتر است، چرا که میداند در پس نام «نقش جهان» و «چهار باغ» و «هشت بهشت» و «سی و سه پل»، مفاهیم عرفانی و اسطورهای شگرفی نهفته است.
او میداند که در بینش عرفانی، «نقش جهان» (imago mundi)، تصویری از کل جهان را ارائه میدهد، چنانکه همهی جهان باید در «نقش جهان» حضور داشته باشند. به همین خاطر است که در مرکز پایتخت صفویان، تعداد بسیاری از کاخها و باغها و بناها و بازارها و مساجد طراحی و ساخته شدند.
حکیم – گردشگر میداند که در نظر پدران و مادران او، تعداد اقلیمهای مربوط به جغرافیای این جهان، هفت است و اقلیم هشتم، اقلیم متفاوت دیگری است که گاهی تداعیگر بهشت و نمونه آرمانی هفت اقلیم دیگر است. او «هشت بهشت» اصفهان را هرچند که روز به روز از زیباییهای ظاهریاش کاسته میشود، اینگونه میبیند که ستایشش میکند.
بیشتر:
بسیارند کسانی که در ایران سفر میکنند، اما در نمییابند آنچه را که باید دریابند.
و این تنها حکیم – گردشگر است که راز چشمه و چنار را میداند و آب نر و ماده را میشناسد و «هشتی» را تفسیر میکند و «ستی» و «پیر» را معنا میکند و حضور «سرو» را میبیند و «کٍل» را ارج مینهد و «شیر سنگی» را مینگرد و «کَباده» را احترام میکند و «قلعه» را به «دختر» پیوند میدهد و …
آرش نورآقایی
دیدگاهها
تفکرت، احساست، گفتارت و نوشته هایت بی نظیر است…
سلام،افتخار می کنم که مدتی هرچند کوتاه،شاگرد حکیم – گردشگر بودم.
آب نر و ماده رو نمی شناسم! می شه درباره اش مطلب بذارین؟
این که گفتی یعنی چه؟ پست های رمزدار هم که میزاری!
با سلام
اعتراف میکنم که من هم یکی از همون ساده بینها بودم، از اونهایی که میرن سفر که فقط بهشون خوش بگذره و بیشتر به طبیعت خیره میشن تا به آثار باستانی و تاریخ و اسطوره و … . اما از وقتی که پا تو مؤسسۀ … گذاشتم، نظرم نسبت به سفر تغییر کرد. اما هر چی بیشتر میبینم و بیشتر میخونم، گیج تر میشم ! آخه چطور میشه باخوندن مطلب ودیدن یک اثر، اون ناگفته ها رو درک کرد؟! لا اقل من قانع نمیشم. بعضی وقتها آرزو میکنم که ای کاش میتونستم با ماشین زمان به اعماق بودها سفر کنم. آرزوی با مزه ایست ،نه!
اما من چراغی پیش رو داشتم که راه رو روشنتر کنه، آیا همۀ مردم این امکان رو دارن؟! مسلمآ نه و چقدر خوبه که همۀ مردم( از هر طبقه ای) از امکانات مکفی و لازم بهره مند بشن و به معنای واقعی گردشگر باشند و نه مسافر صرف.
و چقدر خوبه، روزی برسه که من هم به معنای واقعی به یک حکیم- گردشگر تبدیل بشم و بتونم اونچه که نادیدنیست رو ببینم.
گمان میکنم منظور آقای نور آقایی از آب نر(تشتر یا تیشتر) و آب ماده (ناهید) باشد(طبق اسطوره ها)
باآرزوی سلامتی و موفقیت
این مطلب شما منو فقط یاد چند بیت شعر میندازه که اتفاقا این روزها خیلی با خودم زمزمه میکنم
همه میگویند اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشمها را باید شست ، جور دیگر باید دید …..
زندهباد شما.
………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. همچنین.