گندم، گواهِ گذرِ گاوآهن از گرمای خاک است؛ گنجی است که تا از گریبانِ زمین بروید هر روز با آفتاب گفتوگو میکند.
گندم، گوهرِ گِل است، گُلِ خاک است، که در گرمی گهوارهٔ زمین جان میگیرد تا در قامتِ نانْ جانْ ببخشد.
گاه که گندمْ با گذرِ باد، در گودِ دشت، گیسوانش را در هنگامهٔ گلگونی غروب میگسترد، گنجشکها گردِ او میگردند.
گاهی نیز بیآنکه کسی ببیند، در گوشهٔ گمنامِ گندمزار، زمانی که نسیمِ خنک، گواهِ گریختنِ روز است، میگرید.
گندم از گِل تا گوشت، از گرسنگی تا گذشت، گفتوگوییست میان زمین و زمان. در نگاهش گیتیْ گرمایی گرانقدر دارد که زندگی را میگرداند. گرچه گاهی گرد و غبار، گلوگاهِ او را در گیر و گرفتهای جنگ میگیرد، اما باز گلگون میگردد، و گامبهگام، در گهوارهٔ هستی، گُل میکند و سفرهها را میگشاید.
آری، گندم، گریزان از غرور، همچنان گُلِگفتههای نگفتهٔ زمین را در خود دارد.