متن تاریخی-ادبی زیر بر اساس اشیای «موزۀ ملی ایران» و با توجه به ترتیب زمانی و دورههای تاریخی نوشته شده است.
…………………………………………………………..
در آغاز،
سنگی در کَشَفرود خراسان
کشف شد در سرزمینم،
که هنوز نامی نداشت در آن زمان.
باد میوزید. باران میبارید.
…
خاک سیراب شده بود!
آب سراب نبود وقتی در تپه سراب
گِل گرازی شد در مُشت هموطن کرمانشاهی.
…
در همان جای جهان
بانویی زمزمه کرد باروری را؛
زیبایی پدیدار شده بود در پیکرۀ ونوس.
…
و روزی،
بر جامی سفالی،
بُزی پرید در سیستان،
نمایی از پویایی آفرید و
روایت کرد جهان آن زمان را.
…
زیر تیغ آفتاب کرمان
دستهای هنرمندی
خدایی سبز آفرید،
ایستاده میان جانوران جیرفت،
مرزی میان اسطوره و باور.
…
نخبگان تپه یحیی در کرمان جان
با اندیشهای بزرگ،
چند خط کوچک نوشتند.
تاریخ به تاریخ مزین شد.
…
شیران غران خوزستان
پنجه در پنجه،
در حلقۀ قدرت اَرجان
درخت مقدس را پاسداری کردند
و شکوه و شگرفی به تاریخ افزودند.
…
در همان دیار
در آستانۀ زیگورات،
آنجا که باد صدای نیایشِ اونتاش ناپیریشا را با خود میبُرد،
گاوِ نگهبان حریم مقدس را پاس میداشت.
…
نام نامی مرزها
در فارس،
در آپادانا،
زیر پی دیوارها،
نوشته شده بود بر الواح.
…
تندیس بیسر داریوش
اما با خنجر
نوشته است بر ردایش
تا هر که ببیند بداند
همه
به فرمان او گرد آمدهاند.
…
شیر زرین
از دهان جام هگمتانه
بیصدا غرش میکرد.
…
قصۀ غصۀ مرمرین پنهلوپه،
از اژه به گوش پارسه رسیده بود،
در روزگاری که راههای جهان
در تختجمشید،
و فرهنگها
چون رودهای گوناگون
در بستر همین خاک
به هم میرسیدند.
…
در مارلیک
طلای نرم گیلان
گویی به شعری حماسی تبدیل شد؛
جانداران سرزمین
در میدان جام
هر یک به سمت زندگی تاختند.
…
مرد شَمی،
آن قامت خاموشِ برنزی،
با چشمانی پر از تردید و یقین،
از دل تاریخِ مالمیر خوزستان
به سوی ما نگریست.
…
شاپور
در لحظهٔ شکار
جاودان شد؛
فلز مازندران
ضربان تند قدرت را
در خود نگاه داشت.
…
اما در چهرآباد زنجان،
مردی ساده
خوابید.
هزار سال گذشت؛
بیآنکه بداند
روزی تماشاگران
در چشمهایش در پی زندگی میگردند.
…
در کاشان
با گچبری
هندسهٔ دعا را نوشتند،
و کاشی زرینفام
بر دیوار
آواز نور را تکثیر کرد.
…
رضا عباسی
با خطی نازک
در دل سکوت
انسانی معمولی کشید؛
چهرهای بیادعا،
که گویی تمام تاریخ
از خلال آن
نفس میکشید.
…
این است
راهی که زمان
از میان ایران گذشت:
از سنگ نخستین
تا خط آخرین،
از پیکرهای کوچک
تا محرابی که
گویی بهشت را
در کاشیهایش میریزد.


















دیدگاهها
متن به خیال می برد آدمی را و تصورش موجب فخر هر ایراتی است
………………………………………………………………………………
چواب: سلام و سپاس.