واتیکان و روسیه؛ پنداری از مقایسهٔ کوچکترین و بزرگترین کشورهای دنیا
«واتیکان» انگار یک صفحهٔ «اقلیدسی» است که در آن، ستونهای «برنینی»، با نظمی عاشقانه، نگاه را به افقی بینهایت میدوزند. انگار در این کشور، در یک تابلوی مینیاتوری، هندسهای مقدس در فضایی فشرده به تصویر کشیده شده است و گویی هر گوشهاش، بیکرانگی را در یک «مختصات دکارتی»، ترسیم میکند.روسیه اما، همچون صفحهای «هذلولی»، از «دریای بالتیک» تا «اقیانوس آرام» گسترده شده است. «میدان سرخ» چون «مستطیلی طلایی» با نسبتهای «فیبوناچی»، قلب را چون نتهای «چایکوفسکی» به تسخیر درمیآورد، و زمان را در هندسهٔ باشکوه گنبدها به دام میاندازد.
زیارت کلیسای «سن پیتر» و سیاحت شهر «سن پیترزبورگ»، یکی در کوچکترین و دیگری در بزرگترین کشور دنیا هم تجربهٔ قابل توجهی است.«کمدی الهی» را در آنجا میشود فهمید که خدا در نقاشی «میکلآنژ» در سقفِ «سیستین» (در واتیکان) تلاش میکند دست آدم را بگیرد، ولی همین آدم در مجسمهٔ میکلآنژِ «آرمیتاژْ» خمیدهْ و زانویش را در بغل گرفته، و خبری از خدا هم نیست.از طرفی «کمدی انسانی» در نقاشیهای «رافائل» و «رامبرانت»، خودشان را نشان میدهند که در هر دو سن پیتر (یکی در واتیکان و دیگری در آرمیتاژ) برای «رنسانس» آدمیزاد چنان زیباییهایی آفریدند.
جمع جبری این دو سفر به من نهیب میزند که همین آدم از «دکامرونِ» «بوکاچیو» تا «برادرانِ کارامازوفِ» «داستایفسکی» چه راهی را پیموده است.هیچ کدام از سن پیترها، بهشت «دانته» نیستند، و البته مشکلی نیست. ما میدانیم که خود شخص «سن پیتر» هم چنان معرفتی به مسیح نشان نداد، پس از «پتر کبیر» انتظار بیش از این، نباید داشت.
سخن آخر اینکه، آدم در واتیکان و روسیه، در هر دو کشور، مثل «آنا کارنینا»ی «تولستوی» با تراژدی مواجه میشود و همزمان به شفقت چهرهٔ «مدونا»های نقاشیهای «داوینچی» نیاز دارد.