زایش و زوال موج

در جزر و مدِ جهان، جایی میانِ جنونِ دریا و جزمِ ساحل، به امواج چشم دوخته‌ام.

هر موج، جوانه‌ای‌ست در جُست‌وجوی جاودانگی، ولی زایشی است که به زوال می‌رسد.

هر جزئی از آب می‌جنبد به تبع جوهرش، اما جبر هم زخمش را خواهد زد. 

و در این جدال جاوید است که جهان زاده می‌شود؛ نه زنجیرِ زندگی می‌گسلد نه مرگ پا پس می‌کشد. 

زمزمه‌ای از زوایای پنهان شب می‌شنوم که نجوا می‌کند: بجوشیم، بجهیم، بجوییم.

باد در این همهمه، جا‌به‌جا می‌وزد و جَزَع امواجی که پیشتر زندگی را جرعه جرعه سرکشیده‌اند به جزایر جمود می‌رساند.

آری، روزگار چندان زلال و زاهد نیست که امیدهای واهی را بر جهل ما ببخشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *