مرغ سحر به سوگ سیاوش نشستآوازش که اوج میگرفت همچون بانگِ عنقا بیداد میکرد و ما همه در هر گوشه، پردۀ شوق میدریدیم.پهلوان، آرام به تختِ تاقدیس مینشست و ترانه و ترنم به جام همگان میریخت و ما جامهدران بودیم.جانافزا، جانافزارمان میشد چکاوکوار، و ما بودیم که چنگ میزدیم انگار.حصار که میشکست، حیران میشدیم.خجستۀ خراسان …