تمام روز در آغوش معشوق زرد:
دوستان خوب آلمانی، دوچرخههایشان را برداشتند و یکی هم به من دادند و رفتیم برای یک دوچرخه سواری طولانی در تمام مدت روز در یک فضای فوقالعاده. همهی عکسهای زیر را در مسیر دوچرخهسواری گرفتهام.
بدون شرح
بدون شرح
بدون شرح
بدون شرح
بدون شرح
آنقدر منتظر شدم که این دو نفر پیدایشان شود. جایشان خالی بود.
دریاچه «کنستانز» با پرندگان بیشمارش
در تمام مسیر درختان سیب و گلابی پر از میوه بودند.
بدنه این اتومبیل قدیمی از پلاستیک ساخته شده و با ۵۰۰ یورو میتواند مال شما باشد.
بدون شرح
بدون شرح
از داخل چند کلیسا هم دیدار کردیم. جایی که ایستادهام و عکس را گرفتهام، یک باغ کوچک از گیاهان دارویی است که توسط یکی از کشیشهای همین کلیسا در ۳۰۰ سال پیش ساخته شده و تا همین حالا گیاه دارویی در آن پرورش میدهند.
داخل کلیسا
این نقاشی داخل کلیساست و موضوعی که به تصویر کشیده در رابطه با آمدن یک کشیش عالیرتبه به جزیرهای است که کلیسا در آن واقع شده. وقتی کشیش به جزیره میرسد، همهی مارها و دیوها و حیوانات خطرناک جزیره را ترک میکنند.
همان کلیسا از زاویهای دیگر. دوستان آلمانیام به من گفتند که این کلیسا با توجه به قدمت و اهمیتی که در منطقه داشته، جزو فهرست میراث جهانی یونسکو است اما من مطمئن نیستم.
بدون شرح
بدون شرح
یک کلیسای دیگر: مسیح بر صلیب میان زمین و آسمان. یاد مقالهی «از ترک فرش تا لمس عرش» خودم افتادم.
اینجا در واقع یک روستاست. فروشندهای نبود، خودت گردو و کدوی به عمل آمده در همین روستا را برمیداشتی و پولش را میانداختی داخل صندوق سیاه.
بدون شرح
آن مصرع معروف اینجوری باید باشد: کی« می» شود انگور ما
ابن مجسمه را یکی از هنرمندان آلمانی در شهر «کنستانتز» ساخته. تصویر یک روسپی را نشان میدهد که در یک دستش پاپ و در دست دیگرش شاه قرار دارند. این مجسمه میچرخد. معنیاش چیست؟
یکی از خانههای قدیمی شهر: بر روی دیوار نقاشی شده.
یک اتفاق فوقالعاده و باورنکردنی: خانم دست چپی «تراودل»، همسر دوست آلمانیام است. اما آن مرد و زنش که در تصویر میبینید ما را برای عصرانه دعوت کرده بودند به خانهاشان. باورتان بشود یا نه، خانم دست راستی نویسندهی کتاب «زنان خوب به بهشت میروند، زنان بد به همهجا» است که یکی از پرفروشترین کتابها در ایران بوده. بد نیست بدانید این کتاب به ۳۲ زبان ترجمه شده.
یکی دیگر از دوستان خانوادگی دوستان آلمانی، همهی ما را برای شام دعوت کرده بود. بنابراین به خانه برگشتیم، دوچرخهها را گذاشتیم و اتومبیل را برداشتیم و از آلمان به سوئیس رفتیم تا شام بخوریم. شب فوقالعادهای بود. این آلمانیهایی که همیشه همه از سرد مزاجیاشان برای من گفته بودند، بهترین صندلی میز را به من تعارف کردند و پذیرایی فوقالعادهای کردند. حسرتم از این بود که رفتهرفته ما ایرانیها عادت شبنشینی را فراموش میکنیم و اینها شبنشینی در منزل دوستان را رواج میدهند. یادم هست خیلیها به من میگفتند که خارجیها دوستانشان را به خانه دعوت نمیکنند، و فقط بیرون از خانه با هم قهوه میخورند و وقت ندارند که همدیگر را ببینند. وقتی صحت این موضوع را پرسیدم، تعجب کردند و از شبنشینیهای فردا شب و شبهای دیگر در منزل دوستان دیگرشان برایم گفتند.
دیدگاهها
سلام … من هم که میشنیدم باور نمی کردم …
سلام مگه نشنیدی که ونیز شهر عشاقه ؟ پس چطور بدون من رفتی ونیز ؟
خوشحالم که به آرزوی کودکی ات رسیدی . لذذذذذذذذت می برم از خوندن سفرنامه ات . سفر بی خطر . امیدوارم در ایران بتونم باهات همسفر باشم . می پذیری ؟
سلام و وقت بخیر
خسته نباشید
به خودم گفتم: هیس، فقط ببین و هیچی نگو.
فقط یک کلمه ; زیباست
موفق باشید
فقط نفس بکش!
………………نفسم بند اومد!
چه طبیعت فوقالعاده ای
اصلا فکر نمی کردم آلمان انقدر زیبا باشه
و مردمانش انقدر خونگرم
سلام
بچه تر ! که بودم ، دوستی که خانواده اش ساکن مونیخ بودند می گفت : آلمان درخت هفت رنگ داره . و من امروز این هفت رنگ رو در نقاشی خدا دیدم .ممنون از لطف شما .
با آرزوی بهترین ها
با درود
بازم کارت عالی بود.
سفرت به این کشور مقارن شده با پاییز ! پادشاه فصل ها !
خلق زیبایی با طبیعت و به تصویر کشیدنش با شما . عالیه.
در مورد مجسمه :
شاید هنرمندش با اون حضراتی که در اواخر قرن هجدهم در فرانسه فرقه ای تشکیل دادند و در کلیسا بجای مجسمه ی مریم” مجسمه ی عقل ” را بصورت یک زن رقاصه به نمایش گذاشتند هم فکر بوده باشه !! ( متاسفانه در این لحظه جزئیاتش یادم نیست ).
تا میتونی حال کن ( و جای ما رو هم خالی کن ) جون تو تا بیای ایران دوباره با این محیط خفقان آور مجبوری دست و پنجه نرم کنی و یا اینکه بری و مثل همیشه ات در دامان طبیعت خودتو تخلیه کنی.
متفاوت بود، آن صندوق سیاه را که با خودت میاری ایران!!!!
پاییز هیچ حرف تازه ای برای گفتن ندارد
با این همه
از منبر بلند باد
بالا که می رود
درخت ها چه زود به گریه می افتند!!
(انگار فقط پاییز ما اینطوره،اینطور دلگیر…)
نگرانی ها و دلتنگی های وقت رفتنت یادت هست؟
حالا هیچ کدومشون حقیقت ندارن و این یعنی زندگی و فرداهایی که همیشه با معیارها و مقیاس های فکری ما سنجیده نمی شن. انگار که هر لحظه در لحظه ی بعد از خودش شگفتی و حیرتی رو پنهان می کنه تا به وقتش غافلگیرمون کنه، چه خوب و چه بد.
با درافکندن خود به دره، شاید سرانجام به شناسایی خود توفیق یابیم…
و هر عکس، به شعری نگفته می ماند…
چه عکس های باحالی. خیلی برام جالبه که نورآقایی جهانگرد از سردی ی اروپایی ها میگه در حالیکه این حرف ها فقط ضدیت ها و تبلیغ های نادرست و دروغیه که رادیو تلویزیون از زمان بچگی ما و مادربزگهامون به خورد ملت شهید پرور ایران دادن چقدر خوبه که نورآقایی عزیز و همه ی کسانی که از اروپا میان برامون از جمع های گرمشون میگن و جالبه که این و بدونین آرش جان هر کس که اروپا زندگی کرده بیشتر از بدی های ایرانی های مقیم اونجا میگه نه از بومی ها.این ها یه تلنگر که ما به خودمون بیام و ببینیم دقیقن کجاییم و اون چه که بهش باور داریم و یا یه عمر به باورمون چسبونده شده و چسبوندن درسته یا غلطه .آرش خوش باشی . عکس هات باحالتر شدن به نظرم .
سلااام.خیلی خوب بود.خیلی خوب….خوش بگذره
منم تجربههای مشابهی از مسیرهای دوچرخه در هانوفر داشتم. آلمانیها بی نهایت مودب و مهربون بودن. من خونه کسی نرفتم و شانس ملاقات نویسندهای رو نداشتم. ولی خانم صاحب اغذیه فروشی وقتی فهمید من الان این سوپ پسته خوشمزه رو میخوام تو خیابون بخورم برد خونش برام گرم کرد چون تو مغازه ش ماکرفر نداشت. آدمها از دوچرخه پایین میومدن تا آدرسو بهم نشون بدن و گاهاً تا پیچ خیابون همراهیم میکردن. حتی پیش اومد که برن از تو ماشین نقشه شهرو بیارن که بتونن کمکم کنن. هیچ هموطن ایرانیم اینقدر برام وقت نذاشته بود
یک خاطره: شب خیلی دیر برگشتیم و صاحب هستال با روی خوشی ازمون استقبال نکرد، ولی هیچ بی ادبی هم نکرد. صبح قرار بود ساعت ۱۱ اتاق رو تحویل بدیم که خواب موندیم و با صدای تلفن رسپشن از خواب پریدم. دقیقا منتظر بودم باهام بد حرف بزنه ولی…:
– من: ازش عذرخواهی کردم که ما خواب موندیم و خواهش کردم یه ربع بهمون وقت بده.
– آقای آلمانی: حدس میزدم. دیشب دیر اومدین. تا قبل ساعت ۱۱ و نیم بیاین پائین که صبحانه رو از دست ندید. چون متأسفانه نمیتونم پول صبحانه رو بهتون برگردونم
…………………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. جالب بود. به نظرم آلمان کشور خوبی برای زندگی است. حداقل با مزاج من سازگاره.