اعتیاد… کهن اسطوره “قربانی کردن خود” است.
چندان عشرت نکردم، که چنین حسرت میخورم. اما پاییز که وقت گل نیست.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقی ریزد… گویمش آرام…همهی شب را فرصت این کار است.
من کرامات دارم… ببین… میتوانم بنویسم.
کس نمیداند… در بیابان فنای من، وقتی شب میشود چه غوغایی است.
خاک کوی دوست که ما ندیدیم چه ثمری دارد. اما خاک پای درخت توت جلوی خانه خودمان برگهای زرد را میزبانی میکند.
دنیا دروغ است. من قانع به خیال شدهام.
من نگاه کردم. او سکوت کرد. من فریب خوردم.
ابله… مردم را با مردمک برانداز میکنی.
از درون میسوزاند. لذتی دارد. و سنگین به نگاهم وا میدارد. نامش غم است.
شاید تا قبل از این دورانی که در آنیم، هیچگاه کنجکاوی و حتی نیاز جامعهها نسبت به یکدیگر، تا به این اندازه نبوده است. به همین دلیل، موضوعاتی همچون گفتگوی تمدنها، صلح جهانی، حفظ محیط زیست و ثبت آثار میراث جهانی در راستای گرامیداشت حافظه و میراث بشری، به عنوان یک ضرورت در دنیای امروز مطرح میشوند.
مرد کشتی میگیرد با مرگ، وقتی که همآغوشی میکند.
درد دارد…مینالد…آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ … دم خود را بیرون میدهد. درد دارد…مینالد…آدم…