۶- پِرت perth

… از قبل

وقتی بعد از مراسم تحویل سال و شروع اولین دقایق ۲۰۱۵ به سمت هتل بر می گشتم، همان گدا را دیدم که در همان جای قبلی نشسته بود و به ته سیگارهایی که در مدت چند ساعت گذشته کشیده بود، نگاه می کرد. با خودم فکر کردم از اینکه برای دیدن مراسم سال نو نیامده و همان جا نشسته و سیگارهایش را دود کرده، چیزی از دست نداده.

می دانید، چند ساعت قبل از ساعت ۱۲ نیمه شب آخرین شب سال ۲۰۱۴، وقتی دسته دسته مردم را می دیدم که به سمت مرکز شهر در حرکتند، فکر کردم که حتما امشب شاهد اتفاق خاصی خواهم بود. اما اینطور نبود. منظورم از اتفاق خاص، مثلا مراسم آتش بازی فوق العاده یا کنسرت موسیقی ویژه نیست. نه. بلکه شاید فکر می کردم باید معنایی در این جمع شدن و روحی در این جمعیت حضور داشته باشد. اما اینطور نبود.

اولا مراسم شهر ملبورن نسبت به مراسمی که سه سال پیش در سیدنی دیده بودم، حرف زیادی برای گفتن نداشت. همه مراسم خلاصه شده بود در یک آتش بازی از فراز ساختمان های بلند شهر، و چندین اجرای موسیقی در برخی از نقاط.

اما حرفم این نیست. از “معنا” حرف میزنم. نظرم این است، همه کسانی که آن شب در شهر جمع شده بودند، نوعی سرخوردگی را تجربه کردند ولی انبوه جمعیت مرهم و پوششی بود برای زود فراموشی این درد تلخ. شاید در نگاه ساده اندیشانه، به کار بردن عبارت “درد تلخ” لزومی نداشته باشد و اغراق آمیز به نظر برسد. ولی به گمانم، ما در دنیای مدرن در جریان انتشار فضای “عدم معنا” گم شده ایم.

این همه آدم به سمتی بروند و بنشینند و انتظار بکشند و بعد در مدت ۲۰ دقیقه همه چیز تمام شود و برگردند به خانه؟! شاید این بین، یک عبارت happy new year هم گفته شود. حرفم این است که نباید اینطور باشد. نه. نباید این باشد. دنیا نباید به این سمت برود. به نظرم جمع شدن، جمع شدن آدم ها حرمت دارد. این حرمت نباید فقط در احترام به نظم و رعایت قوانین -که در استرالیا به خوبی دیده می شود- خلاصه شود. این نباید همه ماجرا باشد.

ندیدم همه این آدم ها همدیگر را ببینند. فضایی برای تعامل نبود. در یک کلام فراوانی آدم بود، بدون هیچ آفرینشی.

نمی دانم شاید من ایرانی از دنیایی می آیم که بار بودنم سنگین است. من هزاره های تاریخ بی رحمی، امیدهای کمرنگ و سرنوشت محتوم عقب افتادگی در دنیای مدرن را به دوش می کشم. شاید به همین دلیل است که با این خلا معنا نمی توانم کنار بیایم. شاید هم لجبازی می کنم و غر می زنم تا در پس یک فکر واپس گرا، در دنیایی که به یورش روابط مجازی ارج می نهد، نادیده گرفته نشوم. شاید این باشد.

وقتی همه چیز خوب پیش برود، چالش هویت و درک خود در جهان پیرامون، به یک موضوع فانتزی تبدیل می شود که احتمالا فقط به درد محافل روشنفکری می خورد. اما من از ایرانی می آیم که باید هر روز با “بودن”، چگونه “بودن” دست و پنجه نرم کنم. این فرسوده ام می کند، اما بی مزه ام، نه.

می خواهم بگویم حلقه های پی در پی دود سیگار گدای یک لقمه نان در شب سال نو، معنای بیشتری دارد از خط سیر گام های سبک و سرگردان چند صد هزار خیره به ناکجا و منتظر. این خیره به ناکجا و منتظر، احساسی است که در کشوری که من از آنم، هم هست. آنجا جور دیگر، اینجا جور دیگر. از کشورها و سرزمین ها حرف نمی زنم، از زمان و آدم حرف میزنم، هرچند که این مقوله ها به هم بی ارتباط نیستند.

احتمالا روح عرفان مسلک من ایرانی که ریشه هایش بی ارتباط نیست به تحقیر ناشی از تردید در برابر بیگانه و جبر جغرافیای سرزمین، وادارم می کند به خودداری از فرو رفتن در لذت خلا. من اگر خلا را دوست داشته باشم، خلا خیامی است نه خلا بی معنایی.

نمی دانم. شاید روزگار این اندیشه من و چنین اندیشه های “واپس معناگرایی” گذشته باشد. واپس گرایی را امروزه کسی نمی پسندد، اما شاید وقت آن رسیده که جریان دنیای مدرن می خواهد با “واپس معناگرایی” هم مقابله کند. شاید اینگونه باشد.

بگذریم…

حالا که می نویسم در شهر “پرت” perth، یکی از پَرت ترین شهرهای دنیا و مرکز ایالت “استرالیای غربی” Western Australia هستیم. اولین مرتبه است که این شهر را می بینم. چند عکس گرفته ام از فضاهای این شهر، اما چنان نیست که راضی ام کند به گزارش تصویری، حداقل فعلا. همین قدر بدانید که آثار هنری (مجسمه و اینستالیشن) در شهر به اندازه کافی هست. رودخانه شهر Swan نامیده می شود و به اقیانوس هند راه دارد. اختلاف ساعتش با “ملبورن” و “سیدنی” سه ساعت (عقبتر) است.

دیدگاه‌ها

  1. عزیزمحمدی

    سلام ، برایم جالب است روی گدا و سیگار آن خیلی تمرکز و تکیه کردی مثل اینکه باهاش از نظر روحی یک ارتباط برقرار کردی ها ! ببخشید دیگه زیادی داری سخت می گیری قرار در اونجا و اون مکان به آرامش برسی و همسفرانت با شما و آنجا بودن را لذت ببرند . بقول خودت آن گدا چیزی را از دست نداده ، چون سخت به خودش نگرفته . !!! به امید روزهای شاد و سبز …
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. من لذت می برم اما به روش خودم. سپاس از تو.

  2. 0000000

    تو کلا همه چی و جدی میگیری الا خندیدن رو .
    یکم خوب باش دیگه .
    حرفم بهت میزنی سریع بهت برمیخوره .
    حالا بیا تا پاسخ بنویس : سلام .
    حالا اگر من بهت گفته بودم واپسگرا که دیگه هیچی .
    اصن میدونی چیه هیچ کس جز خود آدم نمیتونه منتقد خوبی برای آدم باشه . چون همه خودشون و خوووووووب میشناسن .
    اما اونی که از خودشون شناختن لزوما چیز خوبی نیست . فکر نکن حالا که فهمیدی واپسگرایی خیلی خوب ، نه عزیز من ازین خبرا نیست . آدمی که هنوز به آدمهایی که رفتن و مردن به سنگ قبر به قبرستون علاقه داره ، ب ای من نماد ی آدم افسرده و تاریک ، حتی اگه آرش نورآقایی باشه .
    حالا بیا بنویس : سلام . باشه ؟ ی وخ جواب من و ندی ها ، چال ش و نپذیر . منم نمیتونم با این جمله ها تحریکت کنم ، چون اینجور تحریکا از ابزارهای ابتدایی روانشناسی که تو دبیرستان میخونیم .
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

  3. الف

    سلام.
    چند روزی هست که با سایتتون آشنا شدم. آرشیو رو کامل خوندم. بی نهایت لذت بردم.
    تحسینتون می کنم و ازتون ممنونم بابت تمامی تلاش ها و زحماتی که میکشید.
    سفر به سلامت
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از توجه و لطف شما.

  4. فریاد

    همه چیز میتونه به هرشکلی برای همه وقت حضور داشته باشه ، حتی نظر شما به هر سویی، حتی اون مردم به هر شکلی ، حتی اون مرد با هر تعداد نخ سیگاری …
    جدای از اینکه خیلی وقتها این بینش های موشکافانه که ذهن آدم رو مدتها درگیر خودش میکنه میتونه ایده ها ، و مکتب های جدیدی رو به وجود بیاره و تجربه هم این و نشون داده . و همینطور شرف نظر ازینکه شاید از زوایای دیگه تصاویر اینطوری نباشه .
    اما به “نظرمن ” وقتی تو شب سال نو ، منتظر اتفاقی ام و نمی افته مقصر منم نه بقیه . درواقع مربوط به شب سال نو نیست ، مربوط به همیشه است ، سال نو رو بهونه ای میدونم برای اینکه اون اتفاق بیافته ، حالا نیافتاده ، نمیتونم که این وداع تلخ از سال گذشته و ورود به سال جدید رو مقصر بدونم . نه ! واقعا نه !
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. فکر کنم درست می گید.

  5. afsoon

    how can you…
    how can you “sm_le”
    without “i”
    how can you be “f_ne”
    without “i”
    how can you “w_sh”
    without “i”
    how can you be “fr_end”
    without “i”
    “i” am very important!
    but this “i” can never achieve “s_ccess” without “u”
    where are youuuuuuuuuu?
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس.

  6. یاشار

    این نوشته شما من رو یاد رمان Brave new world اثر Aldous Huxley انداخت. در ایران به اسم دنیای قشنگ نو چاپ شده، اگر وقت داشتین بخونیدش، شاید خوشتون بیاد.

    http://en.wikipedia.org/wiki/Brave_New_World
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. امیدوارم وقت کنم بخونمش. فکر کنم خیلی جالب باشه. سپاس از معرفی این کتاب.

  7. آناهیتا

    همه حرفهایتان درست بود در این متن . ما درگیر همین روحی هستیم که روی چندهزار سال عرفان این خاک بنا شده است و گاهی همین درد سر و سردرگمی می شود برای ما . در همان لحظه جشن و عکس و شور و نوا و غوغا و بعد می پرسیم خوب که چه ؟
    واین سوال بزرگ من است ……………
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. ماله فقط عرفان نیست. مساله فقط حضور در جشن نیست. به هر حال، سپاس.

  8. مریم ناوی

    استاد ما جهان سومی ها مخصوصا از نوع ایرانی اش عادت کرده آیم جشن ها و شادی هامون همیشه در بی نظمی شلوغی و راس ساعت نبودن اجرا بشه! جشنی که مثه بچه مثبت ها صندلی برداری از خونه ساندویچ تمیز و سالم بر داری از خونه که کیف نمی ده! جشن باید با دو ساعت تاخیر شروع بشه هزار نفری رو گشت ارشاد به سبب بر هم زدن مصالح امنیتی دستگیر کنه دو هزار نفر به علت منفجر شدن مواد محترقه کشته و مجروح بشن سه هزار نفر زیر دست و پا و شلوغی له بشن بعدشم تا بوق سگ تو کوچه ها کاروانهای ماشین دنبال هم راه بیفتد بوق بزنن همسایه ها جد و آباد هفت پشتمون رو آباد کنند دست آخرم لاقل با صد نفر باید ماچ و بوسه آبدار داشته باشیم اونوقت سالمون تحویل می شه! البته بگذریم از دیدارهای رفت و برگشتی ایام نوروز در خونه خاله و عمه و پسرخاله و دخترخاله های که فقط سالی یک بار تو اون روزا هفت هشت بار از صبح تا شب همدیگر رو می بینیم! علتش این بود که کیف نکردی! ساندویچ کثیف و کوکای مشهدی هم که دیگه جای خود داره!!
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. گاهی فکر می کنم بهتره فقط موضوعات سطحی رو در این وبسایت بنویسم. چون تا یک کم عمیق می نویسم دیگه انگار کمتر کسی میفهمه. انگار اینکه چی نوشتم و چی گفتم، فهمیده نمیشه. این برام گاهی خیلی زجرآوره.

  9. ایران

    سلام

    از این که لذت میبری ، خوشحالم.

    همه ما آدم ها یه وقت هایی خوشی هامون کم میشه و خودمون به دست کارهای روزمره زندگی میدیم. مثل نوروز که کنار خونواده جمع میشیم و منتظریم از تلویزیون اعلام کنن که سال نو شروع شد و بعد بهم تبریک سال نو میگیم ، خلاص. شاید قدیما وقتی کودک بودیم نوروز قشنگتر بود.
    برای سال میلادی هم همینطوره. کلی آدم از خونه هاشون میزنن بیرون که ساعت دوازده شب ، آتش بازی نگاه کنن. حالا خوبه استرالیا هوا گرمه. یه دوست میگفت با این که دستاش یخ زده بود توان عکس گرفتن نداشت ، برای گرفتن عکس از آتش بازی ها بیرون زده بود. اما هیچ چیز برایش جالب نبود. درد تلخی که همه ما بهش عادت کردیم و شاید از اون هم لذت میبریم. شاید پک زدن سیگار برای مرد گدا ، درد تلخ شیرینی بود که سعی داشت به فراموشی بسپرد و مطمئنا هیچ چیز رو از ندین مراسم از دست نداده بود. بگذریم…

    خوب باشی ایرانی…
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از تو.

  10. و.ک

    اصلاح کردم متنم رو . لطفا دومی رو تائید کنید . اولی غلط املائی داره
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. بله، حتما.

  11. و.ک

    سلام

    اول عرض کنم که : شما مجبور نیستی به کسی توضیح بدی که به خاطر طرز فکر اون بخوای سطح وبلاگت رو پائین بیاری .

    دوما : خیلی عجیب نبود که اینچنین بی معنا برگزار بشه . چیزی که ما ازش فراری هستیم . میدونید تجربه چیز دسته بندی شده ای نیست . یادمه که همیشه از دوستی میشنیدم که میگفت : یا دوس دارم به ی جای دنج برم برای ریلکس کردن یا جائی که پر از جمعیت باشه جوری که حتی پدرمم اگر اونجا بود نشناستم . من این رو متوجه نمیشدم ولی تو متن شما کاملا دسته بندی شد و تعریف گرفت برام .
    سوما : تمام تلاش ما اینه که از هر دور هم جمع شدنی به مقصودی برسیم . درواقع دور هم جمع شدن بیخودی فایده ای نداره . شاید هم ما به قاعده ی یک تیر و چند نشون ایمان داریم . و بقیه طور دیگه فکر میکنن . البته موافق اون بقیه هم نیستم . اما شما واپسگرا نیستین . درواقع تا اینجا که من شناختمتون . شما تنها بسیار کمال گرا هستین . همین که میگین : ” جمع شدن آدم ها حرمت دارد” گواه ادعای منه .

    چهارما : این یکی خیلی شخصیه ولی من خودم رو صاحب این نظر میدونم که : دستاورد جامعه ی سرمایه داری و ماشینیسم : اجتماعات بی معنا و سریع العبور امروزی رو شکل داده . البته فقط نظر منه , نه چیز دیگه

    و در نهایت بابت زیاده گوئی پوزش میخوام . قلمتون توانا
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از توجه شما. منظور من از این متن، توجه به “بی معنایی” در اندیشه مدرنیته است. یا اینکه شاید ما نمی تونیم معنای اون رو درک کنیم.

  12. پروین

    یک زمانی برام سوال بود که چرا در کشورِ برخوردار و مدرن و تکنولوژیکی مثل کره جنوبی ، اینقدر آمار خودکشی بالاست و نه در کشورهای محروم و پر آشوبی مثل عراق یا افغانستان یا نیجریه مثلا. بعد به این نتیجه رسیدم که برای برخوردارها ، ظاهرا دیگه آرمانی وجود نداره که بخوان براش مبارزه و زندگی کنن ، اما “داشتن و به دست آوردن ” برای نابرخوردارها ، چنان انگیزه ی ادامه ی زندگی رو ایجاد میکنه و قوت میبخشه که به ” بودن ” ، و قانع نبودن به وضعِ موجود بیشتر فکر میکنن تا ” رفتن” ، و دلزدگی از تگرار روزمرگیهای بدون معنا.

    شاید این فرمول بتونه پاسخ این سوال رو در خودش داشته باشه که چرا یک بچه کوچولوی جهان سومی [ نمیدونم این لقب ، هنوز و بعد از فروپاشی مرزهای بلوکهای قدرت جهانی ، هنوز اصالت داره یا نه] ، هنوز از بازی با یک بادبادک یا تیله هیجان زده میشه و یک بچه کوچولوی جهان مدرنِ سرمایه داری [ به مفهومِ عام] پی در پی ، آخرین ابزار سرگرمیهای دیچیتالش رو عوض میکنه و همچنان خودش رو ناراضی و مغبون می بینه؟

    دوستی داشتم آلمانی و اهل شهر بِرمِن . ایران و تهران رو خیلی دوست داشت . میگفت تهران رو به خاطر بی نظمیهاش ، به خاطر این که صبح که از خونه بیرون می آیی ، نمیدونی چه چیزهایی در انتظارته و این که اصلن شب به خونه برمیگردی یا نه(!) ، و به خاطر همه ی کوچه پس کوچه های تو در توی جنوب شهرش دوست دارم . از این که موتور سیکلت میاد توی پیاده رویی که نباید بیاد و این یعنی حوصله داشتن برای کل کل ، بر سر اثبات حقوقی شهروندی منِ پیاده . چیزی که در بِرمِن ، دهه هاست تثبیت شده و نباید براش مبارزه ایی کرد . توی کشور خودم حوصله ام سر میرود از این که همه چیز منظم و تمیز و قانونمند و سر جای خود شه . همه چیز مثل دیروز . انتظار هیج تغییر یا تحول شگرفی را نمیشود داشت و ….” .

    آرش عزیز ، نمیدونم روحِ حرفتون رو گرفته ام یا نه ، اما به هر حال به سهم خودم ممنونم از طرح موضوعی که نوشتید. مبحث عمیقیه که در قالب کامنت نمیشه بهش پرداخت.
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از اظهار نظر و ارائه تحلیل. موفق باشید.

  13. مریم ناوی

    بابت کامنت طنز آلودی که برایتان گذاشتم و موجب تکدر خاطر شما فراهم گردید از صمیم قلب عذر خواهم. البته طنز ما از سر هجو و تمسخر نیست نکات تلخی است که در این دنیای به شدت دیوانه وار تعقل گرایی قالبی جدید برای بیان آن می یابم! همانگونه که شطحیات حلاج سرش را به باد داد بهلول آموخت قالبی دیگرگونه برای بیان شطحش بیایند و طنز را یافت! قلم زیبای شما را ما هماوردی به سزا برای دلداری نوشتن نیستیم ! درک می کنیم آنچه که روح بلند و بزرگ شما را دلخسته و دل آزرده میکند اما دایره واژگان محدود و حقیر ما را آن قدرتی نیست که جوابیه ای و یا حتی همدردی و یا تاییدی بر آن سبک و سیاق بنگارد! و سکوت نیز جواب دلخواهی بر این نوشتار پر درد نیست که تنها خوانشی و عبوری و گذری! به مدد اینکه سخن از دل برآید لاجرم بر دل نشیند شما نیز اینگونه بنگارید که ما دریافته آیم عمق دلنوشته تان را اما رخصت دهید به زبان خویش پژواک دردمندی شما را در این چاه ویل پاسخگو باشیم! بار دیگر عذر فراوان بابت ضجر آلوده نمودنتان!
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. از دست تو.

  14. مهدیس

    سلام. دقیقا آنچه فرموده اید را بارها با بند بند وجود درک کرده ام به احتمال قریب به یقین ناشی از تربیتی است که مدام از من می‌پرسد “اینجا چگونه‌ای؟” گاهی آنقدر این سوال آزار دهنده می‌شود که سرم را در هر خیال اغواگر وسوسه‌انگیزی فرو می‌برم تا خودم را در کوچه‌ی کوتوله‌های کولِ کورِ لشِ لنگ جا کنم و با آنها با همان قدم‌های سبک و سرگردان بروم خیره به ناکجا نظاره کنم و منتظر بمانم! اما درست در همان لحظه که خیره مانده‌ام دوباره چیزی در من می‌گوید “نه، این آغاز وا دادن است.” آغاز راهی که تقصیرش را خودش توجیه می‌کند و درست در همین بزنگاه‌ها است که یکی از همین گداهایی که ” بودن به هر بهانه را” دود می‌کند و به آسمان می‌فرستد سر راهت سبز می‌شود و وا دادنت را به سخره می‌گیرد تا تو “چگونه بودن را به تخت تشریح بکشانی”. اما وقتی هر روز مردمانی را می‌بینی که با پابند “خلاهای بی معنا” خود را در اعماق روزمرگی غرق می‌کنند آن وقت کار سخت می‌شود. چرا که سختی کار دیگر در انتخاب چگونه بودن نیست. ماجرا این است که حتی در چنین شرایطی که هیچ وقت هیچ چیز خوب پیش نمی‌رود هم، آیا مسئله چالش هویت و درک خود از جهان پیرامون چیزی بیش از یک چیدمان نظری است؟ که برآمده از روح ایده‌آلیست یا سانتی مال ماست … و بگیر هزار چیز دیگر از این قسم تشریح‌های گاه و بی‌گاه “بودن” و “چگونه بودن”. بگیر تن به هر کاری ندادن، خود را در پیله اخلاق پیچیدن، بگیر خیال خام ساختن و اصلاح کردن در سر داشتن، و برای آنکه خطی از حضور و تاثیر از ما به یادگار بماند در وطن ماندن و هزار جور توهم دیگر از این دست که ما به آن معتقدیم. توهماتی که من همچنان امیدوارم معطلی‌های همیشگی برای تعریف و توجیه دوباره‌شان -برای خودم و تنها خودم- منجر به خسران نگردد.
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس مهدیس عزیز.

  15. شبنم

    سلام
    ممنون که نوشته هاتون آدمو به فکر فرو میبره…
    ممنون که عمیق می نویسید…
    ممنون…
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. نتونستم اون چیزی که میخوام رو بنویسم. افکار پریشان زیاد، قدرت نوشتن رو تقریبا ازم گرفته. میدونم الکن مینویسم. باید راهی برای اظهار درست اندیشه پیدا کنم. سپاس از شما.

  16. حسین

    چراغ و رونق گردشگری قلعه تقی آباد خاموش شد.
    خانم نصرت پور غلام پیرزنی با چهره شاد و خندان و صدایی با لهجه شیرین ابوزید آبادی که عمر خود را در این قلعه بین راهی صرف کرده بود بعد از ماهها بستری و درگیری با بیماری به علت کهولت سن در ۸۶سالگی دار فانی را وداع گفت.

    نصرت پور غلام برای بازدید کنندگان و جامعه محلی و گردشگران به خاله نصرت شهرت پیدا کرد تا جایی که علاقه عکاسان و گردشگران و مستند سازان به این پیرزن روستای کویری موجب شد تا هم از این روستای کویری بازدید کنند هم از زندگی خاله نصرت گزارش و عکس و فیلم تهیه پس از مدت کوتاهی خاله نصرت به خاطر زوق هنری و اخلاق نیکویش با برخورد به گردشگران و میهمانان و بازدیدکنندگان شهرت جهانی پیدا کند.

    دست بافته های خاله از جمله گلیم و خورجین و جل که دهه های گذشته برای مصرف روستاییان بر دار دستگاه تنیده و نقش می بست چند سالی بود که مورد توجه و سفارش گردشگران قرار گرفته بود.

    سفارشهای زیاد و کهولت سن و توجه دیر هنگام به این ظرفیت بالای هنری و گردشگری موجب شد همه را در حسرت و افسوس قرار دهد.

    هنرمند و کارگاهش که می توانست مورد توجه مسئولین و بازسازی و مرمت قرار گیرد.

    مجموعه ظرفیت شترداری و شغل و نوع بافت کویری روستا که می شد با سرمایه گزاری و بازسازی منبع درآمد سرشاری برای ساکنین روستا باشد که نشد.

    خاله نصرت که می شد با حمایت و کمک و پشتوانه در کنارش شاگردانی را آموزش بدهد تا بعد از رفتنش هنرش و نامش زنده بماند که محقق نشد.
    خاله نصرت با خلاقیت ذهنی بر روی کارهایش نقش می انداخت بافت جل شتر و خورجین موتور و گلیم و زیر انداز که به مجموعه انها لبافی می گویند بدون کمترین آموزشی در نزد استاد فقط با نگاه کوتاه و کنجکاوانه و نشستن در کنار یک بافنده دوره گرد توانست اینهمه ذوق و هنر و خلاقیت را به هنرنمایی بکشاند و کار و نامی ماندگار از خود در دل کویر بر جای گذارد.

    دیروز صبح دار فانی را وداع و در جوار حرم ملکوتی و بارگاه مطهر امازاده هلال ابن علی(ع)آران و بیدگل آرمید.

    روحش قرین رحمت الهی باشد.
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. حسین عزیز، سپاس از اطلاع رسانی و از صمیم قبل برای درگذشت “خاله نصرت” ناراحت شدم. خیلی خوب شد که یک فیلم کوتاه ازش ساختیم و حداقل اون برامون باقی مونده. سپاس از تو.

  17. سمیه

    سلام
    میخواستم لپ تاپمو خاموش کنم یهو با خودم گفتم بذار یه سری به سایتت بزنم. با این متن عمیق و عالی مواجه شدم. قبلا بیشتر نوشته هات از این نوع بود ولی الان کمتر اینطور مینویسی. واقعا لذت بردم. خیلی خوب تحلیل کرده بودی. وقتشه که دیگه تورلیدری رو بذاری کنار و تمام مشاهداتت رو روی کاغذ بیاری. فقط اگه یه روزی خواستی بنویسی همینجوری عمیق باشه. یکی از ابیات حافظ یادم اومد وقتی متنتو خوندم ولی نمینویسمش.
    همواره عمیق باش
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. تازه دارم میفهم تورلیدر بودن یعنی چی. مشاهداتم رو تو همین سایت مینویسم، فکر کنم خوبه همین جا. سپاس از تو.

  18. گلاره

    مرسی!عالی بود!…
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس.

  19. مژگان

    سلام؛نمیدونم اونادیگه چرا؛امادرموردخودمون میتونم بگم اینقدردرطول تاریخ عذاب کشیدیم که خاطرات به نوعی باژنوم ماعجین شده ونسل به نسل به مارسیده؛غم رابه شادی ترجیح میدیم؛اوناهم که خوشی زیر دلشون زده
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. شاید.

  20. فرشته

    سلام. خیلی خوب بود تحلیلت. گاهی فکر میکنم شاید به همین دلیل بیشتر کسایی که مهاجرت میکنن هرگز راضی نمیشن.
    حالا یه سوال: توی اروپا چقدر با این موضوع برخورد کردی؟ من به شخصه گمان نمیکنم حجم “بی معنایی” کشوری به پررنگی استرالیا باشه.
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. این متن به مکان خیلی اشاره نداره، به یک فرهنگ جهانی مدرنیته داره اشاره میکنه. نمی خوام این داستان رو به مکان ارجاع بدم.

  21. Navid

    با سلام و احترام . کمتر پیش میاد اژانسهای مسافرتی تو پکیج استرالیا شهر پرت رو هم بزارند ، لطفا مطالب و عکسهای بیشتری از این شهر بزارید اگر امکانش هست با تشکر.
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. اگر شد، حتما. موفق باشید.

  22. وحیده

    سلام خدا قوت
    لذت بردم از اینکه حس آشنایی رو خوندم تا حالا کسی این حس غریبو که همه جا حس میکنم حتی تو مهمونی های خانوادگی این طوری با واژه ها تعریف نکرده بود . ممنونم
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از توجه شما.

  23. فريبا

    سلام

    “در یک کلام فراوانی آدم بود، بدون هیچ آفرینشی…”

    “من از ایرانی می آیم که باید هر روز با “بودن”، چگونه “بودن” دست و پنجه نرم کنم. این فرسوده ام می کند، اما بی مزه ام، نه”

    “حلقه های پی در پی دود سیگار گدای یک لقمه نان در شب سال نو، معنای بیشتری دارد از خط سیر گام های سبک و سرگردان چند صد هزار خیره به ناکجا و منتظر.”

    “اما شاید وقت آن رسیده که جریان دنیای مدرن می خواهد با “واپس معناگرایی” هم مقابله کند”

    زنده باد.
    عالی بود. لذت بردم.
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. قربانت.

  24. مه مطهر

    استادی داشتم که می گفت معجزه همین چینهای پشت انگشتان ماست که با تا شدن انگشت پوست دستمان درد نمی آید و کشیده نمی شود این کلام را در پانزده سالگی شنیدم و در سی و دو سالگی همین چند روز پیش که دکتر احتمال بیماری نه چندان مهربانی را در بدنم می دهد درک کردم. چندی است که زندگی را ساده می گیرم و از هر اندکی در ذهن خود بزرگی خلق می کنم. آرش جان شاید معنا همان گردهم آمدن باشد. رفتار جهان اولیها متنی است که دیدگاه عمقی نگر و عرفان مسلک ما ایرانیها آن را پنجاه سال عقب تر می خواند و تاویل می کند. هرمنوتیک واپسگرا شاید. ما در تاریخ خود آموخته ایم که دنیا باید پیچیده باشد، تا بهمان بچسبد برای همین است مردم این خاک شاد نمی شوند و همیشه به دنبال بهانه ای بزرگتر برای شادی می گردند. سال گذشته از حلقوم مرگ بیرون آمدم می دانی همان چپ کردن ماشین را می گویم و امسال به گمان پزشکان چیزی درون من رشد می کند و یا مختل است که جا را برای زندگی تنگ کرده (البته هنوز آزمایشها کامل نشده که جوابش را بدانند) و این یعنی همین دو دقیقه دیگر همه چیز تمام می شود. شاید این روزها در لحظه بودن را بیشتر تجربه می کنم و این تجربه حضور عمیقترین معنایی است که به لحظه ها می دهم. به هرحال خیلی از خواندنش لذت بردم و دلگیر نباش آنچه در ذهن متبادر می شود وقتی به قلم و کلام می آید رنگ می یبازد پس از نفهمیده شدن رنج نبر دوست من
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از تو. حالا می بینمت و در مورد قضییه ای که اینجا نوشتی حرف میزنیم. مراقب خودت باش و به امید دیدار.

  25. ح

    سلام. شاید شما اگر از جنس همان مردم بودید همه چیز را شادتر و زیباتر و لذت بخش تر میدیدید.اینوط نیس؟
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. شاید.

  26. م.معظم

    سلام
    سال نو میلادی شما به خیر و خوشی
    هر چند تحویل سال در غرب روز به روز به یک عادت که باید انجام بشه فقط تبدیل میشه و هیچوقت نمیتونه مثل نوروز ما باشه . امیدوارم نوروز ما رو به سردی میلادی نره !
    امیدوارم سفر خوبی به روش خودتون و البته با تنوع و کشفیات جدید داشته باشید 🙂

    Bonne Chanse
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از شما.

  27. گندم

    سلام فقط یکی از سال تحویل های زندگیم را در جمعی بزرگ بودم ،در ایران ، راست می گید اونجا معنا بود چون همه این روح ایرانی را با خود داشتیم همه با هم برای خوشبختی هم دعا کردیم ، دعا کردیم حالمون خوب بشه متحول بشیم و سبک بشیم و وقتی که برمی گشتیم این احساس با ما بود که سبک شدیم و سرخوش و امید، نوری به دلمان انداخته بود.
    اشک و اغوش همه جا بود مردم یخ نبودند وقتی نوشته شما را خواندم احساس کردم تعداد زیادی آدم تنها اومدن کنار هم تا این تنهایی در لحظه تحویل سال ازارشون نده و بعد برگردند .
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از اینکه تجربه خودتون رو نوشتید.

  28. محمد صادق سبط الشیخ انصاری

    معنا، البته الزاما هما ایرانیان اینگونه نیستند و نمی اندیشند ولی تعدادشان نسبت به بقیه دنیا فکر کنم بیشتر باشد. بعضی وقتا فکر میکنم خلاء بهتر است. معنا فقط زجر دارد
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. احتمالا همینطوره.

  29. آناهیتا

    هیچ قرار نیست فهم و ادراک افراد از جهان پیرامونشان یکسان باشد .مانند یک نقاشی و هر نوع هنری هرفرد درک خود را دارد .و ادراک در روانشناسی را بیشتر مطالعه فرمایید .و البته مراقب باشیم همگی که مغرور ادراکات خود درباره جهان پیرامون خود نشویم.
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. بله.

  30. یک آشنا

    سلام
    من عمق اندیشه های شما رو درک می کنم و البته حرفهایی رو که علی رغم طرح کردن آن گاهی برای درست و نادرست بودنش بر سردوراهی ها و چند راهی ها قرارتون می ده. گاهی رها شدن از این چالش های فکری و تعقیب و گریزهای ذهنی کار ساده ای نیست. شما از گروه آنسانهای متفاوتی هستید که با هر تلنگر دچار طوفان ذهنی می شوند.این خیلی خوب است و گاهی هم بد. خوب و بدش رو هم خودتون خوب می شناسید. گاهی اوقات بد نیست که سنجشگر ذهنیمون رو هر از گاهی از کار بندازیم خیلی چیزها رو فراموش کنیم و به ذهنمون فرصت فراغت بدیم. خیلی سخته اما ممکن هست. همون کاری که با جسممون انجام می دیم ….البته حرفهای دیگری هم هست که طرحش در اینجا ممکن نیست
    ……
    اما روی دیگر سکه: کاش سال تحویل های ما هم اینجوری بود! حداقل اگر خودمون رو اقناع نمی کرد بچه هامون احساس شادی می کردن.
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از توجه شما.

  31. لیدا

    سلام
    اول کلی خوشحالم که باز اینطوری می نویسی …دوم یه چند سالی هست من نسبت به مراسم تحویل سال خودمون و عید دیدنی های بی روح و تشریفات و…همچین حسی رو دارم بخصوص بعد از شنیدن صدای توپ که نشان آغاز سال ۹۳ بود ،حالا با خوندن این متن فکر کردم من ایرانی تو ایران هم با این خلا معنا نمی توانم کنار بیایم ،چرا؟!!
    شاد باشی
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. فکر می کنم کلا بی معنایی یا شاید هم ظهور معنای جدید داره فراگیر میشه.

  32. نسرین عالیخانی

    استاد عزیزم درود
    از کودکی همیشه از تلویزیون بیزار بودم. چرا که اجازه نمی داد دور هم بنشینیم و با هم وقت بگذرانیم. خوشبختانه یا شاید متاسفانه هنوز هم همین طرز فکر را دارم البته با تنفر بیشتر نسبت به تکنولوژی های جدید امروزی که روابط را خشک و بی روح و ماشینی کرده است. تبادل احساسات و عواطف جای خودرا به نگاه های سرد و بی روح انسان هایی داده که به نظر من صرفاً از روی عادت مثلاً برای تحویل سال نوی میلادی و حتی سال نوی خودمان دور هم جمع می شوند و اصلاً فلسفه ی این دورهمی ها به دست فراموشی سپرده شده است .
    از اینکه جرات بیات این واقعیت های تلخ را دارید خوشم می آید و فکر می کنم آنهایی که این ریز بینی ها را زیر سوال می برند نمی توانند مانند شما بیاندیشند و موفق باشند.همین
    ………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از توجه و محبت شما.

  33. پروین میرعنایت

    ازخوندنش لذت بردم .معنا مساله مهمیه که خیلی ازروانشناسان به آن پرداخته اند واصلا هدف زندگی را رسیدن به معنای زندگی می دانندومعنادرمانی رامطرح می کنند
    ………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از شما.

  34. Amen

    سلام
    اون چیزی که شما درک کردید و سعی میکنید به اشتراک بگذارید را نه میشه تو یک متن مختصر گفت و نه میشه تو یک کامنت جواب داد. باید نشست و روش زندگی گذاشت تا “معنا” را فهمید؛
    اما ما در فراوانی آدمها گم شدیم و دلخوش به آفرینش حلقه های دود سیگاریم.
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. موافقم.

  35. math

    سلام
    شما این نوع مراسم رو با لحطه تحویل سال در جوار بارگاه امام رضا(ع) مقایسه نمایید. فکر می کنید چرا با هر حربه ای این اعتقادات رو می خواهند کمرنگ کنند. این ها طرفیتهایی که توی جامعه ما وجود دارد ونه جای دیگه
    با ارزوی موفقیت و سلامتی
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس.

  36. زهرا دیانی

    استاد این چبزی که میفرمائید فقط توی “پرت” نیست… همه جااای دنیا این اتفاق میفته… به عنوان مثال، اگه نگاهی به پیامهای دوستانتون بفرمایید همین حسو خواهید داشت… جمله ی تلخی هست ولی واقعی لست….باعث شرمساریه ولی چون فارسیم خیلی خوب نیست به انگلیسی میگم….we don’t communicate…. we just carry on having a conversation…. as a result we hardly undersrand what our friends, students, or colleagues say. Since we are lost in different interpretations regarding language….البته این چیزی نیست که من بگم… این حرفو لکان و دریدا و هگل قبلا گفتن…. کلا میخوام بگم… یه درد مشترکه…
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از توجه شما.

  37. Masi

    دقیقا همینطوره ، یکی از زیباترین و عمیق ترین نوشته هاتون هست، خیلی دوستش دارم.

    معنا بی تردید یکی از مهمترین پدیده هاست….اینکه اتفاقات حامل ِ چه معنایی هستند در درونشون ! ما به اتفاقات چه معنایی می بخشیم و پدیده ها و اتفاقات چه معنایی رو به ما و زندگی ما و تفکر ما می بخشن. فکر می کنم تمام ماجرا در این یک کلمه خلاصه بشه….معنا

    مثل یک شعر به زبان کاملا بیگانه، ممکنه بخونیم یا بخونن برامون(مثل همین جشن سال ِ نو)
    اما فقط وقتی ملموس میشه، وقتی در نظرمون زیبا یا زشت میاد که “معنایی” رو به ذهن ما برسونه ، اونم نه معنی لغت به لغت واژه ها بلکه ” درون مایه و معنایی که میخواسته باچیدن این کلمات به روح ما تزرق کنه.

    تمام اتفاقات ِ شاد و زیبای جهان فقط وقتی نشئگی روح و لذت میارن که “معنایی” داشته باشن یا معنایی رو در ما زنده کنن.

    این معنا از کیفیت نگاه ما به دنیا منشا میگیره بگمانم. تک تک ما

    این نوشته تون بی گمان در خاطر من می مونه.
    ……………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس که وقت می‌زارید و مطالعه می‌کنید و نظر می‌دید.

  38. Masi

    خواستم در ادامه بگم من بسیار این موضوعی که نوشتین رو فهم کردم ، با تک تک سلول هام ، با بند بند وجودم
    فقط اینکه من اصلا نویسنده ی خوبی برای اونچه در فکر و قلبمه نیستم .

    ممکنه زیاده گویی کرده باشم اما بازم اونچه که “باید” رو نگفته باشم.

    این نوشته تون معرکه ست!
    ……………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از شما که همراه هستید.

  39. لیلا

    سلام
    با تمام این تفاسیر که از استرالیا کردی و این متن که از نوع نوشته های عمیق و به قول معروف واوو بود. من از استرالیا از روی دست نوشته های تو ازش خوشم اومده حتی برای مهاجرت و زندگی
    میشه گفت با این نوشته ات استرالیا به چالش کشیدی.

    موفق باشی
    …………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. زنده باشی. همین عالیه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *