گیلگمش

اینکه نمیتوانم کشورم را از سقوط قهقهرایی اش نجات دهم، برایم خیلی زجرآور است.

هر روز و هر روز گریه های خاموش درونی…

دیدگاه‌ها

  1. مريم.صالحى

    خانه ام آتش گرفتست
    آتشی جانسوز
    هر طرف می سوزد این آتش
    پرده ها و فرش ها را
    تارشان با پود
    من به هرسو میدوم گریان
    در لهیب آتش پر دود
    وزمیان خنده هایم تلخ
    و خروش گریه ام ناشاد
    از درون خسته و سوزان
    میکنم فریاد ، ای فریاد ..،
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  2. نازي

    با تمام وجودم با شما موافقم ایکاش میتوانستم کاری کنم.
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. کار میشه کرد، اما کافی نیست و همه جانبه نیست.

  3. فرشته

    کم نیستیم کسانی که این احساس رو نسبت به ایران داریم. اما فکر می‌کنم به جز مشکلات و سنگ اندازیها، ماها هم همدیگه رو گم کردیم. خودمون رو تنها می‌بینیم. اگر طوری می‌شد، شرایطی پیش می‌اومد که همدیگه رو پیدا کنیم… خیلی خوب می‌شد…
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. باید همین کارو کرد. راهش همینه. و البته پیدا کردن کافی نیست، بلکه پایداری میخواد. خیلی پایداری میخواد. و البته اعتملد کردن به هم، شرط اصلی است.

  4. مسعود رمضانپور

    درود بر شما و افکار بلندتان

    باز هم شما کاری از دستتان بر می آید و انجام می دهید و کمی امیدوارترید هر چند کارهای بر زمین مانده بسیارند اما یک معلم، دست و پا بسته تر از آن است که بتواند خارج از قالب تعیین شده به سوی ویرانی و نابودی کاری انجام دهد با این حال به هر صورتی که بتوانم دست و پا می زنم چون که از جنس رودم نه مرداب. تلاش های شما بسیار مؤثّر و با ارزشند. چاره ای نیست باید به امید فردایی بهتر بود.
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از محبت شما و به امید دیدار دوباره.

  5. بهزاد

    گیله گمش!!
    چه اسطوره غم انگیزی!!

    بنده در کلاس درس تاریخ سوم دبیرستان مقالات و بحث هایی زیادی پیرامون نام خواستگاه گیلگمش داشتیم، اول نام عجیبش توجه مرا جلب کرد بعد افسانه اش ،به نظر میرسد نام و داستان او بی ارتباط با نام گیلان و تمدن مارلیک نباشد به طور خلاصه:

    ۱-گیل+گمش

    گیل=گیلان

    گمش=گاومیش

    در زبان گیلکی گمش همان گاومیش است سمبل قدرت و برکت که نقش مهمی در شکل گیری تمدنهای نخست داشت،در بین اشیای کشف شده درتپه مارلیک مجسمه های گاو میش وجود دارد که خود گویای این حقیقت است\بنا به نظر برخی از کارشناسان تشابه هایی در ساختار مجسمه های تمدن مارلیک و بین النهرین هست که گمان میرود این دو تمدن با هم در ارتباط بوده اند
    \در افسانه گیلگمش به سرزمینی سبز اشاره میشود و با توصیفات و اشارات میتوان حدس زد ان سرزمین سرسبز احتمالا شمال ایران بوده به نظرم در نام او و افسانه اش هنوز معما های ناگشوده فراوانی وجود دارد که میتوان با برسی و تفکر بیشتر انها را گشود
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. بهزاد عزیز، میدونم که حواست هست، اما با این حال تاکید می کنم که نکنه تو دام این بیفتیم که همه چیز رو ایرانی ببینیم و از زاویه ناسیونالیستی بررسی کنیم. بله، شاید گیلگمش معنی گاومیش گیلکی بده، اما خوب که چی؟ داستان کلا در مورد انسان هاست چه ربطی به گاو و گاومیش داره. درضمن مکان های زیادی در دنیا هست که سرزمین سبز هستند.
    به هر حال، موضوع من اصلا بررسی گیلگمش نبود. فقط به عنوان یک عنوان ازش استفاده کردم.

  6. دوست

    سلام
    ما را که درد عشق و بلای خمار کشت یا وصل دوست یا می صافی دوا کند

    جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. همیشه شعر تسلی بحشه.

  7. م.معظم

    سلام. سوپرمن و اسپایدرمن و بت منم که باشی یه دست صدا نداره !
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  8. hory

    سلام جناب آرش. حسی که دارید غمگینم می کنه ولی گلیلگمش این پادشاه پهلوان تونست ردی از خودش باقی بذاره با کشتن دو گاو وحشی و منظومه ای که ( گرچه خودتون استادید و بهتر از من میدونید.) مضامین عشق، تربیت، کوه و دشت ،دریا و راز تولد و مرگ و… رو در بر گرفته. باور دارم که نام شما دلسوز ایران زمین نیز جاودانه خواهد شد. چون برای نهادینه شدن بعضی از این مضامین در کشورمون شما بسیار زحمت کشیدید. گر چه رسم زمانه ما این نیست که در زمان بودن به یاریت بشتابند و تسکینی برای آلامی باشند که از سر دلسوزی برای این وطن پدید اومده . همین بزرگداشت صد سالگی استاد ستوده که چندین ماه وقت و زندگیتون رو برای جاودانه موندن این پیر ایرانشناس و ایران دوست گذاشتید تا همگان بدونند در زمانی که هستی باید قدردانت باشند؛ نمونه ایست برای درک روحیه آرشی که دوست داره برای ارتقا فرهنگ کشورش هر تلاشی رو انجام بده . از دوستان و دوستداران آرش میخوام نذارن آرش تنها بمونه . صدای گریه های خاموش درونیش رو بشنوند، دلداری و یاری اش کنند.
    ……………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس. شما لطف داری.

  9. سمیه

    به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل
    وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
    مهم اینه که تو داری تلاشتو میکنی. ما خیلی عقب تر از اونی هستیم که باید باشیم. فقط داریم درجا میزنیم
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام.

  10. هانيه

    حستون رو میفهمم…. سخته وقتی داری همه تلاشتو میکنی واسه هدفی که برات مقدسه، یا بهت بخندن، بگن خوش بحالت که سرخوشی، یا سرزنشت کنن که بجای این کارا، کمی به فکر آینده خودت باش…
    کاش اتحادی بود تو این راه…. یا به قول شما اعتمادی
    …………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  11. کاوه

    با سلام و آرزوی سلامتی
    چیزی که برای من عجیبه و جای سوال اینکه کسانیکه مدعی فرهنگ آبا واجدای هستند همه چیز را تاریک وسیاه می بینند اگه شما زمان شاه بودید چیکار میکردید من میگم هیچی تو پاتوقای روشنفکری می نشستید و برای هم گریه میکردید توی این سرزمین کم نیستند انسانهای بزرگ و مومنی که هر آنچه که از دستشان بر می آید خالصانه در جهت آبادی ایران عزیز انجام داده انقلاب بزرگی و ۸سال دفاعی مقدس و با همه تنگناها چه در صنعت فرهنگ تا به امروز از پای ننشسته اند کسی منکر کاستی های فراوان نیست اما سیر قهقرایی دیگه نوبره بعید میدونم تاریخ ۳۴ ساله کشوری که در آن زندگی می کنید به دقت ورق زده باشید کسی که همه را سیاه ببیند از او خیری برای هم نوعش نیست عزتمند باشید.
    …………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. فکر کنم با هم اختلاف عقیده داریم، یا حداقل از دو زاویه مختلف به موضوع نگاه می کنیم.

  12. درست میشه

    سلام
    «گیل گمش برای به دست آوردن گیاه جاودانگی به ژرفای آب میرود.. او گیاه را به دست می آورد، ولی گیاه را مار می دزدد،مار گیاه زندگی را می خورد و پوست می اندازد…. گیل گمش ناکام به دیارش باز میگردد»
    …………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  13. ا.ت

    با عذرخواهی از آقای نورآقایی نتوانستم در جواب کاوه این جملات را ننویسم ای کاش می دیدمت که اینجا مجال و مکان مناسبی برای گفتگو و بیان عقاید نیست:
    شما جوری از زمان شاه صحبت می کنید که انگار آن زمان یک تعداد خارجی و بیگانه دست اندر کار بودند. آقای کاوه زمان شاه چه هیزم تری به شما فروختند که مثل هوو به آن نگاه می کنید؟ کسی می گفت همه دنیا سه زمان گذشته و حال و آینده دارند فقط ما هستیم که علاوه بر این سه زمان، یک زمان شاه هم داریم. خنده دار نیست!
    روشنفکرها می نشستند در کافه و گریه می کردند پس چه کسی مردم را به قول شما در همان زمان شاه، آگاه کرد تا کسانی که داعیه انقلاب و تغییر داشتند راحت بر مسند بنشینند و آنها بعدها بفهمند که چه اشتباهی کردند و چه کاری کردند؟ شما چه کردید؟ دستاورد شما چه بوده است؟
    آقای کاوه مشکل اینجاست که روشن فکرهایی که شما از آنها با طعنه یاد که نه انتقاد می کنید هر روز با باز شدن نقاط کور و روشن شدن چراغ های خاموش ذهنشان و واقع بینانه نگریستن به پیرامون خود، شاهد خاموش شدن و عقب ماندگی ذهن آحاد جامعه اشان بودند و با همه تلاش هایشان دوباره خود را سر پله اول می دیدند.
    درد ما از آنجایی شروع شد که ناخودآگاه یا خودآگاه یکدیگر را کوباندیم به در و دیوار و حکومت ها را زیر سئوال بردیم بدون اینکه بدانیم همه از یک آب و خاک هستیم. ایران را ارثیه پدرانمان قلمداد کردیم. تحمل دیدگاه مخالف را نداشتیم.
    آقای کاوه چرا همه چیز را با هم قاطی می کنید خواهش می کنم التماس می کنم هر وقت دستتان کوتاه می شود آویزان شهدا نشوید.
    فکر کنم در جامعه نیستید یا اگر هستید خیلی سطحی به مسائل نگاه می کنید و می گذرید که سیر قهقرایی را متوجه نمی شوید.
    کمی چشم هایتان را باز کنید چشم سر را نمی گویم …
    با پوزش اگر صلاح ندانستید پاک کنید. تشکر
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام.

  14. lمهدیس

    می گویی نمی توانی نجاتش دهی، مگر نجات را چه معنی میکنی که خود را اینگونه ناتوان یافتی، چشم های باور من دیر گاهی است امید را به فرزندان در گاهواره دوخته است که شاید فراتر از غم نان و آبِ هم سالی های من گاه گه به پرواز نیز بیندیشند… ما دست های خود را سالهاست در باغچه کاشته ایم، من امید زایش از این دانه های به هرز رفته ندارم، که فصل ما به سرایی خشکسالی بود و به سرایی دگر یخبندان… چه امید داری از این بد عهدی ایام…. من اما بهار را باور کرده ام، که شکوفه هایش را دیده ام به چه سخت جانی سر برآورده اند از این لجنزار نکبت و دورغ و تزویر. نباید بگزاریم نوای بلبلان گم شود که مرغان هرزه گو به دیار ما گوش فلک ربوده اند.
    و تو همسایه ی درد که خود از ستوده ها امید می گیری، باید نیک بدانی که چه امید آفرینی به این روزگار پلشتی گزینِ خویشتن پرست… هر گاه فرزندان این سرزمین به دور یکدگر جمع کردی تا دوستی ها را از دوری و دیری طلب نکنیم، هرگاه کران امن شدی برای سراینده داستان ماهیگیری که معشوقه اش را در ساحل جا گذاشته بود ، هر گاه همه پندار نیکویت را بکار بستی تا زنی را تصویر کنی که در تاکسی امید شد برای پدر و مادری که نمی توانستند دربست به اسلامشهر بروند و هزاران گاه دگر، نجات دادی، امید بخشیدی به دشت پر ملالی که از عطش مهر، دوستی، و لحظه ای انسانیت می سوزد. زین پس بیشتر مراقب خودت باش مراقب آن اندیشه های رنگینی که پر از سخاوت است و نگاهی که دردهای وطنم را آیینه است.
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس مهدیس جان. شما لطف داری.

  15. Masi

    شما حق دارین جناب نورآقایی….کاملا حق دارین.

    این که آگاهین به توان و پتانسیل این کشور این درد رو عمیق تر هم کرده…..

    میدونم خنده های این کشور لاغر شده و بی جون، میدونم که پاهاش بی توان شدن و فرسوده، اما اینم می دونم که تا وقتی امثال شما هنوز امیدوارین و متعهدانه دارین تیمارش می کنین، هنوز میشه ادامه داد …….
    ………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. محبت دارید شما.

  16. لیلا

    سلام
    در واقع ما برای خودمان گریه می کنیم، برای زندگی که نمی کنیم، برای آینده ای که نداریم.

    زنده باد آفتاب سحر
    که سرش را می‌چرخاند، پیدایت می‌کند
    و تلالو اولش را برای تو پست می‌کند،
    زنده باد!
    شمس لنگرودی
    …………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس بابت این شعر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *