ta vaghti ke zanooha jorate lamse zamin ra dashte bashad
ama cheshmanat chize digari migooyand
HICHGAH NAKHAHAM OFTAD:
HICH GAH
to az ghaedeye zanooha peyravi nemikoni
………………………………………………………………………
جواب: سلام.
تا آن زمان که در آزادی ظلمت بار نابینایی و نبودن, چراغ بینش می افروزی
تا آنجا که هم آغوش سفری و هم بستر جاده , تو را افتادنی نیست
و این قصه ی توست, شعله ای که افروخته ای و آتشی که پاس داشته ای
تا بماند و خاموشی نگیرد, که حیات بی اندیشه و بی شعله و بی پرواز,
تهی ست , تلخ است, تاب آوردنی نیست.
تا روزی روزگاری هر آنکه فرهنگ نامه ای را گشود,
نیک اندیشی را مترادف زندگی یابد و پرواز را نشانه ی حیات….
…………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
ایده آلیست…یا همه چیز یا هیچ چیز. راه میانهای هم نیست. امیدوارم هر آنچه می خواهی رو به دست بیاری آرش کمالگرا
…………………………………………………………………….
جواب: سلام زهره ی بزرگ مهربان.
پارادوکس وقتی ایجاد میشود که متن خود را نفی کند یعنی مطلبی آید و مطلب بعدی با آن نقض شود مثل اینکه “از تهی سرشارم” یا آنکه “روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم” یا به قول مولانا کی شود این روان من ساکن این چنین ساکن روان که منم
که پارادوکس در آن با کلمات روان و ساکن شکل گرفته و در نوع خوانش که باید رعایت شود. پس در متن شما تناقض از نوع پارادوکس نیست بلکه از نظر من تقابل است یعنی شما ایستاده فرو می افتید. شاید بشود معنایی تناقضی از آن گرفت اما فکر میکنم اگر در چینش کلمات تغییری دهید آنگونه که به طور مثال اوج و حضیض را با هم ببینیم میتوان به پارادوکس رسید. به نظر من در اینجا کلمه ایستاده این پارادوکس شما را از بین میبرد. با اینکه دست بردن بر کارها درست نیست اما شاید ( البته من فرد ادبی نیستم و بهتر است خودتان آنرا از نقطه نظر ادبی تصحیح نمائید) بتوان گفت:
تا چه وقت، فروافتادنم را با پرواز به عقب بیندازم.
گو اینکه در این حالت متن روانی کار شما را ندارد اما پاردوکسی میان فرو افتادن و پرواز شکل میگیرد.
………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. راستش اصلا عنوان این متن با خود متن ربطی نداشت. من اون شب در یک درگیری شدید ذهنی به خاطر پارادوکس های زندگی ام بودم. ولی متن واقعا بر اون اساس نوشته نشد. با این حال سپاس از تو، سپاس از لطف و دقت نظرت.
Behzad
سلام
نام این دوستمون که از زوریخ کامنت گذاشتند، خیلی برام آشناست.
امکان داره نام خانوادگی ایشان را بفرمایید؟
اگر اشتباه نکنم همکلاس بودیم…
متشکرم
……………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. فامیلی ایشون یادم نیست ولی ایشان در یکی از دانشگاه های زوریخ یک پروژه درباره ی experience design داشتند.
Behzad
این دوست من راهنمای گردشگری هستند، برای همین این سوال رو در این سرسرای خواندنی مطرح کردم. مدتی است از او بی خبرم…
به هر حال بازهم سپاس.
………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. ببخشید که کمکی نکردم.
دیدگاهها
ta vaghti ke zanooha jorate lamse zamin ra dashte bashad
ama cheshmanat chize digari migooyand
HICHGAH NAKHAHAM OFTAD:
HICH GAH
to az ghaedeye zanooha peyravi nemikoni
………………………………………………………………………
جواب: سلام.
به یادگار ای مرد،زخمهایت را هدیه کن….
تا به اشک درمانش کند….
………………………………………………………………..
جواب: سلام. به یاد اون روزهایی که این ها رو می نوشتم.
آرزوی اشتیاق برایتان دارم.
…………………………………………………………………………….
جواب: سلام صالح. دلم برات تنگ شده. اگر دوباره به ایران آمدی خبرم کن.
درنگ نکن؛بعد از ان ایستاده بر زمین؛بدون بال؛برواز کردنت تماشایی است….و
با سلام واحترام
………………………………………………………………….
جواب: سلام. با حال بود. سپاس.
زندگانی سیبی است گاز باید زد با پوست
……………………………………………………..
جواب: سلام.
سلام،خسته نباشید استاد. (:
…………………………………………………………………
جواب: سلام. کار انجمن صنفی خوزستان رو به کجا رسوندید؟ بیام اهواز می کُشمتون.
تا آن زمان که در آزادی ظلمت بار نابینایی و نبودن, چراغ بینش می افروزی
تا آنجا که هم آغوش سفری و هم بستر جاده , تو را افتادنی نیست
و این قصه ی توست, شعله ای که افروخته ای و آتشی که پاس داشته ای
تا بماند و خاموشی نگیرد, که حیات بی اندیشه و بی شعله و بی پرواز,
تهی ست , تلخ است, تاب آوردنی نیست.
تا روزی روزگاری هر آنکه فرهنگ نامه ای را گشود,
نیک اندیشی را مترادف زندگی یابد و پرواز را نشانه ی حیات….
…………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
ایده آلیست…یا همه چیز یا هیچ چیز. راه میانهای هم نیست. امیدوارم هر آنچه می خواهی رو به دست بیاری آرش کمالگرا
…………………………………………………………………….
جواب: سلام زهره ی بزرگ مهربان.
با سلام
پارادوکس وقتی ایجاد میشود که متن خود را نفی کند یعنی مطلبی آید و مطلب بعدی با آن نقض شود مثل اینکه “از تهی سرشارم” یا آنکه “روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم” یا به قول مولانا کی شود این روان من ساکن این چنین ساکن روان که منم
که پارادوکس در آن با کلمات روان و ساکن شکل گرفته و در نوع خوانش که باید رعایت شود. پس در متن شما تناقض از نوع پارادوکس نیست بلکه از نظر من تقابل است یعنی شما ایستاده فرو می افتید. شاید بشود معنایی تناقضی از آن گرفت اما فکر میکنم اگر در چینش کلمات تغییری دهید آنگونه که به طور مثال اوج و حضیض را با هم ببینیم میتوان به پارادوکس رسید. به نظر من در اینجا کلمه ایستاده این پارادوکس شما را از بین میبرد. با اینکه دست بردن بر کارها درست نیست اما شاید ( البته من فرد ادبی نیستم و بهتر است خودتان آنرا از نقطه نظر ادبی تصحیح نمائید) بتوان گفت:
تا چه وقت، فروافتادنم را با پرواز به عقب بیندازم.
گو اینکه در این حالت متن روانی کار شما را ندارد اما پاردوکسی میان فرو افتادن و پرواز شکل میگیرد.
………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. راستش اصلا عنوان این متن با خود متن ربطی نداشت. من اون شب در یک درگیری شدید ذهنی به خاطر پارادوکس های زندگی ام بودم. ولی متن واقعا بر اون اساس نوشته نشد. با این حال سپاس از تو، سپاس از لطف و دقت نظرت.
سلام
نام این دوستمون که از زوریخ کامنت گذاشتند، خیلی برام آشناست.
امکان داره نام خانوادگی ایشان را بفرمایید؟
اگر اشتباه نکنم همکلاس بودیم…
متشکرم
……………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. فامیلی ایشون یادم نیست ولی ایشان در یکی از دانشگاه های زوریخ یک پروژه درباره ی experience design داشتند.
این دوست من راهنمای گردشگری هستند، برای همین این سوال رو در این سرسرای خواندنی مطرح کردم. مدتی است از او بی خبرم…
به هر حال بازهم سپاس.
………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. ببخشید که کمکی نکردم.
حس کردم فیلم «با گرگها میرقصد» داره تکرار میشه…
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام.
باید عشقی داشت، عشقی بزرگ ، از آن رو که این عشق برای نومیدی های بی دلیل و فروافتادن های ناگاهمان عذر موجهی بتراشد!!
کامو
بال های پروازتون پر زور و قوت !
شما همیشه در پروازین استاد….
………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. محبت دارید.
سلام
میگذرند،
زودتر از آنچه فکر کنی میگذرند؛
عشقها،
اضطرابها،
هیجانها؛
باد و بارانهایِ یک تابستانند …
رسول یونان
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس.