من معتقدم داستان هر کشوری، یک «پیرنگ» (plot) کلاسیک دارد. اگر این گزاره را به صورت پیش فرض بپذیریم، در ادامه اینطور فکر میکنم که این پیرنگ در ناخودآگاه مردمان کشور ما به صورت زیر نهفته است:
«عصر طلایی از دست رفته».
حتی فکر میکنم خرده پیرنگ «بازگشت قهرمان» هم کمکم در برابر این طرح اصلی در حال رنگ باختن است.
اینها را میتوان از گفتگوهای روزمرهٔ مردم و دریغها و افسوسهایشان به سادگی دریافت کرد.
در کشور ما دیروز از امروز زیباتر است.
یادم هست وقتی نمایشگاه «امپراتوری فراموش شده پارس» در بریتیش میوزیوم برگزار شده بود، چقدر در داخل و خارج از ایران بازتاب خبری داشت. انگار نه تنها خودمان، بلکه دیگران هم ما را با همان طرح داستانی (دوران از دست رفته و اقتدار فراموش شده) برانداز میکنند.
درون مایه، سبک، صحنه پردازی، شخصیت پردازی و کشمکش داخل داستان ما (داستان ایران امروزی) همه کمک حال همان پیرنگ اصلیاند. و هر ایرانی یک «تیپ» شخصیتی است که بر مبنای طرح اصلی، بازی خود را ارائه میدهد.
در این اوضاع، شاید فقط باید به یک چیز امیدوار بود: یک پایان غیر منتظره.
دیدگاهها
رنسانس در افکار که مشکلی نداره
در طرحوارهها هم!
حداقل از رنگباختن بازگشت قهرمان غصه نمیخوریم.
…………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس.
مشکل اصلی مون شاید بی قهرمانی باشه که نمی تونیم حتی با قوه خیال پردازی هم امید به بهبود داشت.
……………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. شاید.
سلام
امیدوارم یک پایان غیر منتظره عالی و خوب باشه نه بدتر🙏🙏🙏
…………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. امیدواریم.
سلام
پایان غیر منتظره، ای…، کاش…
…………………………………………………………………………………………
جواب: سلام.
بار اولی که این متن رو خوندم آخرین پاییز سدهی قبل بود، اینبار در اولین پاییز سدهی نو خوندم؛
به یاد «ایران» «در فاصلهی دو نقطه» افتادم.
……………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. یادآوری خوبی بود، بهویژه خط و جملۀ آخر.