با آن همه قایق باریک و بلند و سیاهی که روی سارافون سفید و آجری رنگ ملکهی آدریاتیک نقش بسته، بعید نبود که حدس بزنیم هر از گاهی آب چنان بالا میآید که حتی فرشهای قصرهای فانتزی و بیزانسی را خیس میکند.
در این مواقع هر کسی ماسکی رنگی به چهره میزند و میشود دلقکی و میرود به روی پلی دلخواسته، که هر یک بسان یک برآمدگی از چینهای لباس ملکه است.
ماسک نمیگذارد بدانیم که چه آه سردی نهفته است در راه میان قصر تا زندان. و نمیگذارد بفهمیم چه کسی دوک ونیز است و چه کسی شاهزاده مراکش. چه کسی تاجر است و چه کسی رباخوار.
ونیز، هر غریبهای را خیس میکند. جسمش را، روحش را.
دیدگاهها
سلام
این قسمت را همه سفرنامه هایت را خواندم. خیلی لذت بردم از نوشته های که در مورد شهرهای کشورهای اروپایی نوشته بودی. عالی بود.
اینطور احساس کردم تنهایی که سفر میروی خیلی در نوشتن ات تاثیر مثبتی داره. دستمریزاد آرش عزیز
این شعر واسه ونیز
پولهایم را به بانک سپردم!
دلم را به تو…!
زندگی روی آب هم لذتی دارد..!
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. زنده باد. بله وقتی تنها میرم سفر مکاشفه بیشتری نصیبم میشه. سپاس از شعر زیبا.