هنوز

یار رفته و ساغر افتاده و ساقی خفته و شمع مرده… 

هنوز اما صبحی ندمیده.

دیدگاه‌ها

  1. مریم

    (حتما پروانه هم سوخته)
    چه شعر غمگین و زشتی. همه چیز از دست رفته و نابود شده .دلم گرفت اونم روز جمعه
    چندتا دیگه از مطالبتون که خوندم اونا هم از نیستی و نابودی و تلخی میگفت چرا؟
    پس اسمتا اشتباه کردم گذاشتم انرژی؟
    فکر میکردم شما خستگی ناپذیرید
    از عشق بازی و معشوق و بدن عریان بنویس تا حال و هوا عوض بشه.

  2. سمیه

    بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
    فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
    اگر غم لشکر اندازد که خون عاشقان ریزد
    من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

  3. ...

    اندر محسنات شعر بعد از کامنت اول:

    چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم
    چو لاله لال بکردی زبان تحسینم

  4. *

    با سلام
    میشه برای ساغر،ساقی و شمع فکری کرد ولی یار ….
    صبح هم خواهد دمید ،چون تا به حال نشده شبی به سپیده و صبح ختم نشه.
    باآرزوی سلامتی و موفقیت

  5. لیلا

    سلام
    یک تنهایی ابدی….
    …………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *