قصه‌های تاکسی ۱۱

من: فرودگاه چند؟

راننده: کدوم فرودگاه؟

من: مهرآباد

راننده: چند میخوای بدی؟

من: پونزده خوبه

راننده: (با لبخند) بیا بالا، حراجش کردیم.

سوار شدم.

راننده: (سرش را به سمت چپ چرخانده بود) بابا نکنید این کارا رو. ماه رمضونه به خدا. دلمون می‌لرزه.

سرم را به همان سمتی چرخاندم که او نگاهش به آن‌جا بود. اولش نفهمیدم قضییه چیست. بعد فهمیدم که به اندام یک خانم نگاه می‌کند.

راننده: (رو به من) دیدی چه تالاپ تولوپی می‌خورد؟! به‌به.

لبخندی زدم.

راننده: کجا میری؟ شیراز؟

من: نه، میرم اهواز.

راننده: اهواز خیلی گرمه الان. چرا میری؟

من: جلسه دارم.

راننده: نرو بابا. تلفنی حرفاتو بزن، پولشو بگیر.

این دفعه خنده‌ام گرفت.

راننده: کارت چیه؟

من: سفر

راننده: سفر مگه شغله؟

من: آره. گاهی هم درس می‌دم.

راننده: چی درس می‌دی؟

من: میراث فرهنگی

راننده: اوهو. مچتو گرفتم. تو کار زیرخاکی هستی پس؟

این دفعه با صدای بلندتری خندیدم.

راننده: آره دیگه. دمت گرمه داداش. میلیاردی حال می‌کنی.

ترجیح دادم فقط گوش کنم و لذت ببرم از حرف زدنش.

راننده: (چشم‌هایش را ریز کرد و مستقیم نگاهم کرد) به جایی وصلی؟

من: یعنی چی؟

راننده: بالا دیگه. به بالا، وصلی؟

باز خندیدم.

راننده: چند سال پیش پسرعمه‌م زیرخاکی پیدا کرد. فروخت ۱۲۰ میلیون. توپ شد وضعش.

من: به تو هم چیزی رسید؟

راننده: نه بابا. تکخور دیوث همشو خودش ورداشت. راستی ببین، من زنم اهل کازرونه. اون‌جا هم خیلی زیرخاکی داره. بیا برو اون‌جا.

من: زیرخاکی‌ها به من نمی‌رسه. من فقط درس می‌دم.

راننده: اصلش تویی دیگه بابا. بقیه پیدا می‌کنن، میارن پیش تو. تو باید قیمت بزاری. جون داداش این‌جوری نیست؟

من: نه!

راننده: (انگار با خودش حرف می‌زند) منم باید برم دنبال زیرخاکی. برم کازرون. نه. نمیزارن. به ما نمی‌رسه. فکر کنم الان دیگه همشو بردن.

کلی خندیدم. در همین حین به فرودگاه رسیدیم.

دیدگاه‌ها

  1. سعید توانا

    دلم تنگ شده بود برای داستان های تاکسی مرسی آرش جان عزیز
    …………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. پس این قصه تقدیم به شما.

  2. م.معظم

    سلام

    خنداندن استاد میراث کار سختیه! خدا یه زیر خاکی توپ نصیبش کنه !آمیینن:)
    …………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. عجب.

  3. نگار

    چه لذت بخش بود استاد به شیرینی کلاستون
    این آدمها انگار بخشی از میراث ناملموس این سرزمین جادویی هستن. گاهی اسطوره میشن،گاهی اسطوره میسازند، گاهی حقیقت رو نادیده میگیرند، گاهی نادیده رو باور میکنند.
    …………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. در مورد اول، شما لطف داری. در مورد دوم موافقم.

  4. شمیل

    اندیشه، گفتار، رفتار و کردار این راننده ی تاکسی را می توان در بسیاری از مردم ایران دید و به گفته ی فردوسی و مولانا ار نشانه های گدارویان نادیده (اصطلاح امروز ندید، بدبد)، گستاخ و آزمند است. گدارویانی نادیده ای که برای زیاده خواهی در پول و هر چیز دیگر در هر چیز دست به کثیف ترین گفتارها، پندارها، رفتارها و کردارها میزنند. خدا رحم کند! بخوانیم:

    در شاهنامه و در داستان رستم وسهراب پسری نوجوان و جویای نام می آید تا پدر را بر تخت سلطنت بنشاند، این دو همدیگر را ندیده اند و نمی شناسند، با هم گلاویز می شوند و سرانجام پسر به دست پدر بر خاک می افتد. برای چه؟ فردوسی می گوید:

    همه تا در آز رفته فراز
    به کس بر نشد این در راز باز
    و پس از کشته شدن سهراب:
    همی بچه را باز داند ستور
    چه ماهی به دریا، چه در دشت، گور
    نداند همی مردم، از رنج آز
    یکی دشمنی را ز فرزند باز
    و یا:
    همه تلخی از بهر بیشی بود
    مبادا که با آز خویشی بود
    باید گفت که “آز” در گذشته معنای دیگری نیز داشته که امروز از یاد رفته است.
    در ادبیات مزدیسنا آز آفریده دید فزون خواهی است. در یسنای ۶۸ بند ۸ آمده است : . . . آب روان، درخت بالنده را می ستائیم، برای ایستادگی در برابر آز دیو آفرید . . .
    و در جای دیگر، هنگامی که کاووس در آرزوی رسیدن به آسمان چهار عقاب به چهار سوی تختی می بندد و بر آن می نشیند می خوانیم که عقاب ها:
    پریدند بسیار و ماندند باز
    چنین باشد آن کس که گیردش آز.

    و مولانا:

    از خدا جوئیم توفیق ادب
    بی ادب محروم شد از لطف رب
    بی ادب تنها نه خود را داشت بد
    بلکه آتش در همه آفاق زد
    مائده از آسمان درمی رسید
    بی صداع و بی فروخت و بی خرید
    در میان قوم موسی چند کس
    بی ادب گفتند کو سیر و عدس
    منقطع شد نان و خوان آسمان
    ماند رنج زرع و بیل و داسمان
    باز عیسی چون شفاعت کرد حق
    خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
    باز گستاخان، ادب نگذاشتند
    چون گدایان زله ها برداشتند
    لابه کرده عیسی ایشان را که این
    دائم است و کم نگردد از زمین
    بد گمانی کردن و حرص آوری
    کفر باشد پیش خوان مهتری
    زان گدا رویان نادیده ز آز
    آن در رحمت بر ایشان شد فراز
    از ادب پر نور گشت این فلک
    و ز ادب معصوم و پاک آمد ملک.
    …………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از شما.

  5. سیما(سلمان زاده)

    خیلی قشنگ بود ممنون
    خدا کنه نره کازرون…
    موفق باشید
    …………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. برای دیدن فامیلای زنش هم که شده، باید بره.

  6. یاسمن

    سلام وقت همگیییییییییییییی بخیر
    چه خووووووووووب بود، یاد شب هایی افتادم که همگی (من و مامان و خواهرام) تو جامون دراز میکشیدیم ،
    از رادیو قصه شب پخش میشد و کلی با هیجان گوش میدادیم که آخر داستان چی میشه ……
    مررررررررررررررررررررسی از این حسی که دادین ….(نوستالژی)
    …………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. ارادتمندم.

  7. مهرزاد

    جالب بود! ممنون…!
    جالب‌تر اینکه اسم شهر ما توش اومده بود!!
    این داستان، نوع نگاه مردم عامی رو به قضیه میراث فرهنگی نشون میده …
    …………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. همینطوره.

  8. مريم

    سلام آرش جان. واکنشهاتو مجسم کردم و خندیدم. این ماجراهای تاکسی خیلی باحاله

    و وضعیت میراث فرهنگی!! متاسفانه بسیار بسیار ناخوشایند و تلخ…
    …………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. آره، دوست دارم این ماجراها رو.

  9. مهدیس

    سلام. چه راننده بی ادبی بود!!! این راننده تاکسی هام یه گنجی دارن تو این شغلشون. اگه گفتین؟ ” گوش مفت “!!!!
    …………………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. میشه این بی ادبی رو تحلیل کرد. و البته بگم که این نوع حرف زدن، در اجتماع ما مردان (در همه جای دنیا) کم نیست. پیشنهاد می کنم (اگر گیرت اومد) کتاب “باغ وحش انسانی” رو بخون.

  10. نازلی

    گفته است:
    هر کسی از ظن خود شد یار من!
    می فهمی و می خندی ✔
    قصه های تاکسی خوبن
    …………………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس.

  11. مریم واعظ علائی

    در ماه رمضان چند جوان پیرمردی را دیدند که پنهانی غذا می‌خورد. به او گفتند: «ای پیرمرد مگر روزه نیستی؟»
    پیرمرد گفت: «چرا روزه هستم. فقط آب و غذا می‌خورم.»
    جوانان خندیدند و گفتند: «واقعاً؟»
    پیرمرد گفت: «بله، دروغ نمی‌گویم، به کسی بد نگاه نمی‌کنم، کسی را مسخره نمی‌کنم، با کسی با دشنام سخن نمی‌گویم، کسی را آزرده نمی‌کنم، چشم به مال کسی ندارم، غیبت نمی‌کنم و …»
    بعد پیرمرد به جوانان گفت: «آیا شما هم روزه هستید؟»
    یکی از جوانان درحالی که سرش را پایین نگه داشته بود به آرامی گفت: «خیر، ما فقط آب و غذا نمی‌خوریم!»
    …………………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس.

  12. گندم

    کاش فرودگاه دورتر بود …
    …………………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. حرف های بیشتری زد که نمی تونستم بنویسم.

  13. zahra

    سلام

    قبلا” گفتم که قصه های تاکسی رو خیلی دوست دارم .

    خوشحال شدم دیدم دوباره حوصله کردید و این سوژه رو انتخاب کردید.

    از راننده تاکسی بی چاک دهن حالت تهوع به آدم دست میده که البته با ۲ تا لیچار رفع میشه!
    …………………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس.
    در رابطه با خط سوم، لطفا جوابی رو که به مهدیس دادم، شما هم مطالعه کن.

  14. فرزاد

    سلام
    وقت بخیر .
    جناب نورآقایی لطفا اگه دیدینش آدرس این زیر خاکی های کازرون رو بگیرید … !
    من خودم کازرونم … سهم شما هم جدا 🙂 … 🙂
    شاد و سالم باشید
    …………………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. حتما.

  15. رسول ايرانشناس

    عجب جملات خودمونی و دلچسب و پوست کنده ای . سبک نوشتنت رو دوست دارم .ممنون
    …………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. قربانت.

  16. پروانه

    سلام
    خیلی خوب بود،با خوندنش ناخودآگاه خنده به لبم اومد اما…
    من موافق این قضیه نیستم که ایشون بی ادبی کردن،هر کسی با سواد و معلوماتی که داره و تو هر جایگاه اجتماعی که هست صحبت میکنه و راجع به یه سری چیزا نظر میده، راننده صبح تا شب به غیر از مسافر با کسی در ارتباط نیست،مگه میشه کل روز با کسی حرف نزنه؟شغلش ایجاب میکنه،رانندگی جزء مشاغل سخته مخصوصا تو ایران و من به شخصه براشون احترام قاءلم..
    …………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس برای ارائه نظر.

  17. گلاره

    🙁 مردمی که خودشون هم به خودشون رحم نمی کنن. 🙁
    …………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  18. سوفی

    “ترجیح دادم فقط گوش کنم و لذت ببرم از حرف زدنش”
    لذت!!!!!!!؟؟؟؟؟؟
    …………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. بله.

  19. المیرا

    اون قسمت که گفته بابا ماه رمضون این کارها رانکنید دلمون میلزره….یک آن فکر کردم که شما تو اون سمت تاکسی داشتی ساندویچ بزرگی را گاز می زدی!!!

    به همراه نوشابه @@@استغفرالههههههههه

    مرد شیرین سخن وبانمکی بوده …راستی داشت باهات اون حرفها را شوخی می کرد در مورد زیرخاکی و….یا واقعا می گفت؟من شوخی وجدی صحبت بین مردها را اصلا نمی فهمم!!!
    …………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. من هم نفهمیدم.

  20. المیرا

    آرش عزیز …. دوباره اومدم تاکسی نوشته ام را برایت بنویسم ….خیلی فکرم را اشباع کرده ودنبال راهی برای انتقال احساسش هستم…

    ظهر تابستان است … در تاکسی می نشینم …وبعد از آن سلام سرسری وقراردادی برای بیان مقصد …

    نگاه مرد جوان وحالت به خصوص صحبت کردنش مثل جرقه ای بر افکار خسته ام می تابد…. من قبلا این مرد را دیده ام….قبلا این نگاه را دیده ام!!!!میلیونها مرد ومیلیونها خاطره از سالها قبل تاکنون خیره در برابر چشمانم می گذرد….. وبعد از ۵ دقیقه همان نگاه خاص وحرف زدن به خصوص اش تکاپوی ذهنم را پایان می دهد….کل قصه آن چشمان غمگین وصدای آرام وتلخ را به یاد می آورم….۲ سال قبل در یک صبح ملایم بهاری در ماشینی دیگر ومکانی دیگر این مرد مرا به مقصد دیگری برده بود…ومن به سخن آورده بودمش….چون حس می کردم خیلی تلخ تر وغم زده تر از ظاهر جوان وجذابش است….یک اندوه جانفرسا در چشمانش بود…..ونوع صحبت کردن به خصوص اش …انگار در غباری ازغم اسیر بود…..گفت زنش زندگی را ول کرده رفته ونوازدی کوچک را رها کرده برای مادرشوهری پیر وبیمار ….مادر ۷۵ ساله این مرد که بچه کوچکش را نگه می داردتا او در آژانس وماشین کارکند و زنی که نمی خواهد بچه اش راببیند …وبه شوهرش پیغام داده تو ازپس مخارج من بر نمیایی ومن الان نامزد دارم….ودارایی ناچیز این مرد را به عنوان مهریه برداشته….همه این صجبت ها از ۲ سال پیش در مغزم مانده….واین مرد مرا به یاد نمیاورد….هنوز هم مثل ۲ سال قبل مغموم وساکت است….ونگاهش تلخ است…دوباره مثه ۲ سال قبل به حرف میارمش ووقتی شروع می کند می گویم کل داستان را به یاددارم وباز هم به حرفش میاورم …می خواهم کمی از این تلخی را کم کنم….فراموش می کند که زنی جوان وشوهردار ومسافرش هستم….ومن هم فراموش می کنم مقصدم را وعلت را….هموطن ام است ….انسانی تنهاست…برادرم است…باید بتوانم در این ۳۰ دقیقه موثر باشم….و باید تمام مرزهایم را هم حفظ کنم….همه این نقش هارا بکار می گیرم….ونهایتا انگار حضور نامریی شوهرم بر افکارمرد غلبه دارد …همان تعداد اندک سوالش راجع به اوست نه من….ودرنگاهم به دنبال درک احساساتم به او ست….می دانم زخم خورده است هیچ تظاهری به عشق .و خوشبختی یا نارضایتی وغم ندارم…..به سوالات خیلی محدودش پاسخ میدهم….سوژه را تغییر میدم به سمت ماشین .و رانندگی …و….متوجه میشم علاقه به ماشین بازی نداره…..ونهایتا بعد از یک دور کامل شمسی قمری به مقصد می رسم ومتوجه میشم ارزونتر از همیشه با من حساب کرد…صحبتش را نمی کنم ….وبا محبت خداحافظی می کنم درپاسخم برای.اولین بار لبخند می زند…هرچند هنوز هم تلخی دارد….می روم به دنبال کارم ولی در تمام روز قلبم را چنگ می زنند….وغمگین ام از این استیصال…..از این بن بست …مردی که ارزشش با پول قیاس شده…همانطوری که زن با زیبایی اش!!! وچقدر بیرحمانه است این قضاوت ها ……می توانم زنش وحرف هایش را تجسم کنم درد هایش را ….

    وتمام اندوهی که در کلامش بود وقتیکه گفت …من دیگه اون زن را اصلا دوست ندارم….قلبم درد گرفت….چه دلیلی داشت بگه دوستش ندارم اگه در پس ذهنش انتظار واحتیاج به عشق موج نمیزد؟؟؟؟

    شب برای شوهرم کل داستان مرد را گفتم وهردو اشک ریختیم…..برای همه عشق هایی که زیر چرخ دنده های زمان له می شوند ….برای کودکانی که از ابتدا یتیم اند….وزنانی که عشق را درجای دیگری جز کانون خانواده می جویند….دلم به اندازه همه دنیا گرفت آرش جان…
    ……………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. باز میگم که بنویسید. این بهترین جمله ای است که میتونم به شما هدیه بدم.

  21. المیرا

    سلام وتشکر آرش عزیز….راستش من هدفم اینحا صرفا تمرین نوشتن نیست …بیان احساسات درونی ام درفضایی است که دوستش دارم …خودت وجنس خوانندگانت را……….ولی حتما به راهنمایی پرمحبت شما عمل می کنم
    ………………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. خیلی هم خوب. زنده باشی.

  22. المیرا

    سلام…امروز سوار یک تاکسی شدم که ازهمون اولش (برعکس همیشه)متوجه شدم با یک سوژه مناسب آرش خان عزیز روبرو هستم…
    از همون مدل هایی که شما تو این قصه نوشتی….از اون پیرمردهای شوخ وسرحال که هرکسی را به حال میارن وبا کلی خنده وانرژی از ماشینشون پیاده میشی…بله این آقا پیرمردی بود سوار بر پرایدی خسته!!!

    که ازهمون اول تصمیمم دربست بود ولی ماشینش پر مسافربود وتصمیم گرفتم مسیرمسافرها را بگم وبعد که رفتن تقاضای دربست بدم…وبعد که مسافرها پیاده شدن ومن وپیرمرد شنگول تنها شدیم شروع کرد به سربه سر من گذاشتن وصداشو انداخت سرش …..پرسید ترکی ؟گفتم خوب اصالتا هستم یعنی ازطرف پدری…بعد شروع کرد آهنگ های شاد وکوچه بازاری ترکی خوندن…واسه من می خوند ومی خندید…غش غش….دوباره پسری جوان شده بود…درحال دل بردن ازدخترکی….شعرهای عاشقانه می خواند مال زمان خودش….ترجمه هم می کرد…

    {{{{خوشگل خانوم زیبا خانوم ….گل های خوشگل میزارم دورموهات…..ومیام خواستگاری ات….اگه به من ندادنت….به جهنم….میدزدمت می برمت…}}}این میدزدمت می برمت را با انرژی زیادی می گفت وغش غش می خندید…منم می خندیدم بیشتر به خاطز دل او…حس دختری ۱۴ ساله در دهکده های دوردست قصه ها راداشتم….پیرمرد ۱۷ ساله شده بود….شدیدا به یاد زوربا یونانی افتادم….گفت تو که فقط می خندی؟؟ وبعد انگار با خودش حرف میزد چشمانش در عمق گذشته ها بود…

    اون وقتها که می خوندم برای دخترهای خوشگل …..من از دور هم می فهمیدم که دختره خوشگله براش شعر می خوندم ….دخترا وا میستادن برسم بهشون بعد می رقصیدن برام وکمر وبدن را می لرزوندن…..آآآآآخخخ…چقدر برام غمیش میومدن..صدام خوب بود دخترها کیف می کردن …بعد انگار افسوس خورد که پیر شده وانقلاب شده وزنها دیگه تو خیابون وانمیستن برقصن براش…هنوز هم داشت تو خاطرات دورش پرسه میزد ولذت های قدیمشو مزه مزه می کرد که رسیدیم ….وبا لبخندی خداحافظی کردم…ولی ظاهرا پیرمرد تو این دنیا نبود……

    من فکر کردم الان دخترها به خاطر صدای خوش کسی وانمیستن برقصن وغمزه بیان…..همه چی عوض شده ….دیگه هیچ پسری نمیاد زیر اطاق شیرونی از این مدل شعرها بخونه ….واقعا تو این دوره چه جوری باید عاشق شد؟؟پشت لپ تاپ .وگوشی….یا تصویر تلگرام….اصلا ما چی باید تعریف کنیم از جوونی مون؟؟؟؟؟؟؟؟

    من به نوه هام میگم یک سایتی بود به اسم آرش که برامون قصه های سفر به دور دنیا را می نوشت ومن شب ها میومدم می خوندم وبا کلی رویاهای قشنگ می خوابیدم…..
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. جالب بود. زنده باد.

  23. Masi

    😂😂👌👌 دوست داشتم این قصه رو
    حتی با ادبیات راننده هم مشکلی نداشتم

    و ظاهرا شما کلا یک کلمه ایی جواب دادن در سبک و سیاق و روش و منش تونه😂🙈 سعی ام نکردین قانعش کنین که تو کار زیرخاکی نیستین.
    …………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. بله. درست متوجه شدید.

  24. لیلا

    سلام
    این داستانها آرش واقعی است دیگه؟؟!!
    کتاب باغ وحش انسانی یافت نمی شود من حدود ۲۰ ساله دنبال این کتابم نیست.
    این طور صحبت کردن محاوره ای بین اقایان عادی است ولی واسه ما خانم ها نه.
    پس حتما فیلم ” بوی خوش زن” را بدون سانسور حتما باید ببینی
    …………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. بله همه‌ی قصه‌های تاکسی که در این سایت نوشتم، واقعی است و برای خودم رخ داده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *