فرهادی که یلدا را ندید

فرهاد زیر برف در آن گردنه، با مُشتش گردن خدا را فشرده بود به گمانم.
«که هی تو، که چنین بی‌خبری!»و من می‌پرسم:
امشب که شب تولد خداست، در سرزمینی که خانه‌ی خورشید است، چرا باید چهلم مرگ چهارده ساله‌ای همزمان بشود با عروسی یک پیر.
……………………………………
پی‌نوشت: این متن به مناسبت مرگ دردناک یکی از کولبران کردستان نوشته شد که همزمان با روز آخر پاییز جنازه‌اش در میان کوه‌های اورامان (گردنه ژالانه)کشف شد.

دیدگاه‌ها

  1. لیلا

    سلام
    ایوان گونچاروف توی کتاب اُبلوموف یه جمله داره که وقتی خوندمش چندبار با خودم تکرار کردم:
    “‌در غرب، رویاها برای تبدیل شدن به حقیقت بنا می‌شوند‌‌‌ و‌‌ در‌ شرق رویاها برای فرار از حقیقت!”
    به همین دلیل جغرافیا خودِ سرنوشته!!!
    ……………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. احتمالا درست گفته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *