با اینکه اقلیم «فارس» همیشه تنها بخشی از امپراطوری ایران بوده و اکنون نیز تنها یکی از سی استان کشورمان محسوب میشود، اما معنا و مفهومی فراتر از یک منطقه محدود جغرافیایی را در ذهن ایرانیان و غیر ایرانیان تداعی میکرده و میکند.
زمانی بسیار طولانی، «فارس» نامش را به کل کشور ایران داده بود، از دیرباز تاکنون، دریای جنوب ایران را به نام «خلیج فارس» میشناسند، زبان و خطمان در تمام دنیا زبان و خط «فارسی» نام دارد. دانشمندان نامهای علمی جانوران و گیاهان کشورمان را همانقدر که با پسوند «ایرانیکا» میسازند، با پسوند پرسیکا پیوند میدهند.
هدف نوشتار زیر، بررسی چرایی اهمیت نام «پارس» (فارس) است.
میدانیم که از سال ۱۹۳۵ میلادی است که بر طبق تقاضای دولت وقت، سرزمینی که ما در آن زندگی میکنیم به «ایران» تغییر نام داده است. در واقع واژه «ایران» به جای واژه پرس (به لهجه فرانسوی)، پرشیا (به لهجه انگلیسی) و … که همگی از «پرسیس» یونانی گرفته شدهاند، آمده است.
و اکنون سوال اساسی این است که چرا «پارس» (و یا واژههای مشابهی که همین معنا را در زبانها و لهجههای مختلف داشتند) این همه شناخته شده بود. جوابها شاید اینگونه باشند: اولین امپراطوری پهناور و قدرتمند ایران در سرزمین پارس شکل گرفت. روزگاری طولانی پایتخت ایران بود. در کتیبههای بسیاری از این سرزمین سخن به میان آمده است. خارجیان، ایرانیان را با این واژه به دنیا شناساندند و …
شاید مجموع همهی پنداشتهای بالا، جواب سوال ما باشد و دیگر نیازی نباشد که بقیه مطلب را بخوانیم. اما بگذارید ببینیم دلیل همان پنداشتهای بالا چیست.
پارس (فارس):
دکتر «بهرام فره وشی» در کتاب «ایرانویج» آورده است: “از میان قبیلههایی که در حدود ۱۷۰۰ پیش از میلاد در شمال دریای مازندران و بین دریای سیاه و دریای مازندران چادرنشینی میکردند، دو قبیله ایرانی مادی و پارسی که با یکدیگر تفاوت اندکی در گویش داشتند، به سوی سرزمینهای جنوبیتر کوچ کردند و به نواحی غرب دریای مازندران آمدند و در آنجا ساکن شدند و نام نژادی خود را به آن نواحی دادند.”
«فارس» در دوره هخامنشیان، ساسانیان و زندیه، بیشترین اهمیت را داشته، گاهی وسعتش به حدی بود که شامل ابرقو، یزد، برخی از جزایر خلیج فارس، ارجان، بهبهان، شهر بابک و … میشده است. در واقع بخشی از استانهای همجوار استان فارس امروزی (یزد، کرمان، خوزستان، کهگیلویه و بویر احمد) در زمرهی «ایالت فارس» قرار میگرفتند.
در کتاب جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، در بخش فارس آمده است:
“ایالت فارس موطن پادشاهان هخامنشی و مرکز دولت آنهاست. یونانیان این ایالت را به نام «پرسیس» میشناختند و این کلمه را که فقط اسم آن ایالت بود، بر تمام ایران اطلاق میکردند. این اشتباه یونانیان تاکنون (زمان تالیف کتاب) در تمام اروپا شایع است و ما اروپائیان تمام مملکت ایران را به نام «پرشیا» که مشتق از همان «پرسیس» است، میخوانیم. در صورتی که خود ایرانیان مملکت خود را ایران مینامند و فارس که همان «پرسیس» قدیم باشد فقط یکی از ایالتهای جنوبی ایران است.”
در همین کتاب آمده است که “اعراب تقسیم ایالت فارس را به پنج ولایت بزرگ، که هر کدام یک «کوره» نامیده میشد، از پادشاهان ساسانی به ارث بردند.” این ولایات عبارت بودند از:
«اردشیر خوره» که شیراز کرسی و مرکز ایالت بود، «شاپور خره» که کرسی آن شهر شاپور بود. «ارجان» که شهری به همین نام کرسی آن بود، «اصطخر» که شهر قدیمی پرسپولیس کرسی آن بود و «دارابجرد» که شهری به همین نام کرسی آن بود.
نظری به کتیبههای زبان پارسی باستان:
«پارسی باستان» زبانی است که با خط میخی مخصوصی به نام «میخی پارسی» نوشته شده و نمونه آن در کتیبه شهریاران هخامنشی در عرض سیصد سال از زمان سلطنت «آریارمن»، نوه «هخامنش» تا زمان داریوش سوم به کار برده میشد.
زبان «پارسی باستان»، قدیمیترین ماخذ و ریشه زبان فارسی کنونی است و خود از زبان «ایرانی باستان» ریشه گرفته است. زبان ایرانی باستان نیز خود از زبان «هند و ایرانی» (آریایی کهن) نشات گرفته است.
کتیبههای خط میخی پارسی بر لوحههای زرین و سیمین و سنگی و گلی و در کمر کوهها و روی ظروف سنگی به نام آریارمن – آرشام – کوروش کبیر – داریوش کبیر – خشایارشا – اردشیر اول – داریوش دوم – اردشیر دوم و اردشیر سوم، در ایران و ترکیه و مصر پیدا شده و در موزههای ایران و لندن و پاریس و برلین و لنینگراد موجود است.
تاکنون قدیمیترین کتیبه از خط میخی پارسی باستان که کشف شده، لوحه زرین «آریارمن» (حدود ۵۹۰ تا ۶۴۰ ق.م.) است که اکنون در موزه برلین است. لوحه بعدی، لوحه زرین «آرشام»، پسر و جانشین «آریارمن» است.
آریارمن در لوحه زرین مربوط به خود چنین نگاشته است: “آریارمن شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، پسر چیش پیش شاه، نوه هخامنش. آریارمن شاه گوید: این کشور پارس که من دارم، دارای اسبان خوب و مردان خوب است…”
آرشام در لوحه زرین خود آورده است: “آرشام شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، پسر آریارمن شاه، هخامنشی. آرشام شاه گوید: اهورامزدا، خدای بزرگ، که بزرگترین خدایان است، مرا شاه کرد. او کشور پارس را دارای مردم خوب و اسبان خوب است به من عطا فرمود…”
نکتهای که از مفاد این لوحههای زرین بر میآید این است که این هر دو خود را شاه پارس (و نه جای دیگر) دانستهاند و از خوبی سرزمین پارس و مردمان و اسبان آن تعریف میکنند.
از کتیبه داریوش کبیر که در بیستون حک شده است، داریم: “من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه کشورها، پسر ویشتاسپ، نوه آرشام، هخامنشی.”
در اینجا با این که داریوش شاه کشورهای بسیاری است، اما با تاکید خود را به عنوان «شاه پارس» یادآوری میکند که نشان از اهمیت پارس دارد. موضوعی که باز به آن بر میخوریم.
در بخشی از کتیبه بیستون آمده است: “داریوش شاه گوید: این {مقام} شاهی که گئومات مغ از کمبوجیه ستانده بود این شاهی از دیرگاهان در تخمه ما بود پس از آن گئومات مغ آن را از کمبوجیه ستاند، هم پارس هم ماد هم سایر کشورها را او تصرف نمود. از آن خود کرد. او شاه شد. داریوش شاه گوید: نبود مردی، نه پارسی، نه مادی نه هیچ کس از تخمه ما، که شاهی را از آن گئومات مغ باز ستاند….”
در این جا داریوش باز هم اهمیت پارس را بر ماد و بر بقیه کشورها به گونهای خاطر نشان ساخته است.
در یکی از کتیبههای داریوش کبیر در تخت جمشید آمده است: “…داریوش شاه گوید: این کشور پارس، که اهورامزدا آن را به من ارزانی فرمود، زیبا، دارای اسبان خوب، دارای مردمان خوب است…”
در کتیبه دیگری چنین آمده است: “داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا این است کشورهایی که من با این مردم پارسی از آن خود کردم، که از من ترسیدند، به من باج دادند. خوزستان، ماد، بابل، عربستان، آشور، مصر، ارمنستان، …
داریوش شاه گوید: اگر چنین فکر کنی که از دیگری نترسم، این مردم پارسی را محفوظ بدار، اگر مردم پارسی محفوظ باشند، از این پس تا دیرترین زمان شادی ناگسستنی، این از اهورا بر این خاندان سلطنتی فرو خواهد رسید.”
از مفاد نوشتههای بالا کاملا مشخص است که داریوش به سرزمین پارس و مردمان آن ارادت و علاقه منحصر به فردی دارد و به زعم او، اهورامزدا نیز بر مردم و سرزمین پارس عنایت خاصی ارزانی میدارد.
در کتیبه داریوش کبیر در نقش رستم داریم: “من داریوش شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای شامل همه گونه مردم، شاه در این زمین بزرگ دور و دراز، پسر ویشتاسپ، هخامنشی. پارسی، پسر پارسی، آریایی، دارای نژاد آریایی.
داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا این است کشورهایی که من جدا از پارس گرفتم. بر آنها حکمرانی کردم، به من باج دادند…”
در اینجا داریوش نسب پارسی و آریایی خود را بر میشمارد و پارس را از بقیه کشورها جدا میسازد. پارس در این جا هم مورد لطف داریوش قرار گرفته است. به نظر میرسد که داریوش میخواهد به همگان بفهماند که این داریوش و پارس هستند که بر دنیا حکومت میکنند.
چنانکه در جای دیگری از همین کتیبه خاطر نشان میسازد: “… اگر فکر کنی که چند بود آن کشورهایی که داریوش شاه داشت، پیکرها را ببین که تخت را میبرند. آنگاه خواهی دانست، آنگاه به تو معلوم میشود که نیزه مردی پارسی دور رفته. آنگاه به تو معلوم میشود که مرد مردی پارسی خیلی دور از پارس جنگ کرده است.”
داریوش در کتیبهای در شوش، باز هم عبارت «پارسی، پسر پارسی، آریایی، آریایی از نژاد آریایی» را ذکر میکند.
در کتیبه داریوش در مصر چنین آمده است: “داریوش شاه گوید: من پارسی هستم، از پارس مصر را گرفتم. فرمان کندن این ترعه را من دادم. از رودخانه نیل، که در مصر جاری است، تا دریایی که از پارس میرود. پس از آن این ترعه کنده شد، چنان که فرمان دادم، و کشتیها از مصر از وسط این ترعه به سوی پارس روانه شدند، چنان که مرا میل بود.”
در این کتیبه، داریوش به این که پارسی است افتخار میکند و میخواهد به همه دنیا این موضوع را اعلام کند. او اهمیت پارس را گوشزد میکند.
بر فراز خارجی آرامگاه داریوش کبیر در نقش رستم، ۲۸ نفر از نمایندگان کشورهای تابعه در دو ردیف اریکه شاهنشاهی را روی دست خود نگاه داشتهاند. ملیت آنها به سه خط میخی پارسی، عیلامی و بابلی معرفی شده است. در این جا هم اول از همه نام مردم پارسی آمده است…”این پارسی است، این مادی است، این خوزی است، این پارتی است، این هراتی است…”
در کتیبه به جا مانده از خشایارشا در تخت جمشید آمده است: “من خشایارشا هستم، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای دارای ملل بسیار، شاه در این زمین بزرگ و دور و دراز، پسر داریوش شاه، هخامنشی، پارسی، پسر پارسی، آریایی، از نژاد آریایی.
خشایارشا گوید: به خواست اهورامزدا این است کشورهایی جدا از پارس که من شاه آن ها بودم…”
لازم به ذکر است که از سه نوشتهای که از کوروش کبیر باقی مانده است (دو کتیبه در پاسارگاد و استوانه بابل)، هیچ اشارهای به سرزمین پارس نشده. در بخشی از استوانه بابل آمده است: “من کوروش هستم، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانا، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار منطقه جهان، پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه انشان، نوه کوروش، شاه بزرگ، شاه انشان…”
اکنون متوجه شدیم که چگونه پادشاهان هخامنشی، مفاهیم سرزمین پارس، دریای پارس، مردم پارسی، مرد پارسی، اسب پارسی و نیزه پارسی را در کتیبههایشان که معمولا هم به سه زبان وجود داشت به مردمان تمام امپراطوری القا میکردند. و این موضوعی است که ما را به جواب سوالمان نزدیک میکند.
ساسانیان:
در زمان ساسانیان است که ما برای نخستین مرتبه نام «ایران» را در کتیبهها میبینیم و از آنجا که خاستگاه این خاندان هم از اقلیم پارس بوده، نسبت به آن توجه ویژهای دارند. چنانکه نام پارس قبل از نام دیگر شهر (کشورها) میآید. شاپور، پادشاه ساسانی در کتیبهی خود در کعبهی زرتشت، این گونه میآورد:
من مزدیسن، بغ شاپور، شاهنشاه ایران و انیران که چهر از ایزدان، پور مزد یسن، بغ اردشیر شاهنشاه ایران که چهر از ایزدان، پور پور بغ بابک شاه. خداوندگار ایرانشهرم و این شهرها (کشورها) دارم: پارس، خوزستان، میشان، آسورستان،…
سرزمین پارس بزرگترین ناحیهی جنوب غربی ایران بود و در جایجای نبشتههای برجای مانده از روزگار ساسانی، به اهمیت این سرزمین اشاره شده است.
نقش دیگران:
خارجیها از زمانهای گذشته همواره ایرانیان را به نام پارسیان میشناختهاند و شناساندهاند. سرزمین ما به نام سرزمین پارس و امپراطوری ایران به نام پرشیا، به آنها معرفی شده است و آنها هم همین روال را پیشگرفتند و ما را به دیگران معرفی کردند.
امروزه با اینکه نام کشور ما «ایران» است ولی نام زبانمان، زبان فارسی است و نامهایی همچون «خلیج فارس» و صورت فلکی «پرسیوس» و نامهای علمی همچون «لئو پرسیکا» (شیر ایرانی) در گفتار عامیانه و علمی ما و دیگران باقی است که در زیر به سه مورد از آنها اشاره میکنیم:
زبان فارسی:
زبان رسمی کشورمان به نام «زبان فارسی» شناخته میشود و نه «زبان ایرانی». شاید نام «زبان فارسی» به خاطر همان اهمیت اقلیم پارس باشد که خاستگاه شاهان هخامنشی است. اما از طرفی میبینیم که شیرینسخنترین شاعران نیز از اقلیم پارس برخاستهاند.
میتوانیم روند شکلگیری «زبان فارسی» که امروزه با آن صحبت میکنیم را به طریق زیر در نظر بگیریم: زبان هند و اروپایی ـ ایرانی باستان ـ فارسی باستان ـ فارسی میانه و فارسی دری.
امروزه، با آنکه واژههایی از زبانهای مختلف یونانی، عربی، سریانی، ترکی، فرانسوی، روسی و… به آن راه یافتهاند زبان فارسی همچنان زنده و عامل وحدت مردم کشورمان، ایران است.
دریای پارس و خلیج فارس:
یکی از قدیمی ترین نامهای خلیج فارس، «سینوس پرسیکوس» است که در نقشههای باستانی دیده میشود و به معنای «دریای پارس» است. اما این نام همواره تکرار میشود:
در متن «گیهان شناخت»، فصل دوم (بیان عالم سفلی و نهاد زمین)، بخش «مقدار زمین» آمده است: “بدان که بزرگترین دریا، «دریای پارس» است که او را دریای هند نیز گویند.”
در کتاب «ابو اسحق ابراهیم اصطخری»، «مسالک الممالک» آن جا که به ذکر دریاها میپردازد داریم: “بزرگترین دریاها «دریای پارس» است و «دریای روم»… در آخر «دریای پارس»، زمین چین است…”
در کتاب «حدود العالم» این گونه اشاره شده است: “چهارم «خلیج پارس» خوانند. حد از پارس برگیرد با پهنای اندک تا به حدود سند…”
از مواردی که ذکر شد متوجه میشویم که نام خلیج فارس از دیرباز با سرزمین پارس و به طور اخص با واژه پارس درآمیخته است.
واژه «پارسا»:
«پارسا» به معنی پرهیزکار، پاکدامن، زاهد و همچنین «پارسی» است. این که این واژه معنای پارس و پارسی میدهد، خود جای تامل دارد. جالب اینکه یکی از مراتب دین مهری، پارسی شدن یا پارسایی است. لغت «پارسا» در فارسی باستان به همین صورت پارسا و در فارسی میانه به صورت پارسیگ آمده است.
منابع:
*فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، نویسنده: دکتر محمد حسن دوست، ناشر: فرهنگستان زبان و ادب فارسى، چاپ اول، تاریخ نشر: ۱۳۸۳ شمسى
*ایرانویج، بهرام فرهوشی، تهران، دانشگاه تهران، موسسه انتشارات و چاپ، ۱۳۷۴
*فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی که به زبان آریایی (پارسی باستان) نوشته شده است، تالیف رلف نارمن شارپ، تهران، پازینه، ۱۳۸۴
*مقاله “دریای پارس و خلیج فارس”، علی اصغری آق قلعه، ماهنامه “گزارش میراث”، دوره دوم، سال دوم، شماره بیست و یکم و بیست و دوم، خرداد و تیر ۱۳۸۷
*جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، گای لسترینج، ترجمهی محمد عرفان، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۷
*کتیبههای پهلوی اشکانی (پارتی) (با طراحی گرافیکی)، نگارش داریوش اکبرزاده، تهران، پازینه، ۱۳۸۲
*زبان فارسی و سرگذشت آن، دکتر محسن ابوالقاسمی، انتشارات هیرمند، چاپ دوم، ۱۳۸۲
دیدگاهها
درود
اختصاص نام پارس برای ایران که قاعدتا می بایست برای ناحیه پارس در جنوب و در خوشبینانه ترین حالت استانهای همجوار آن کاربرد داشته باشد از نظر غربیان شامل همه ایران کنونی و حتی فراتر از آن کل فلات ایران در تاریخ(شامل ایران و کشورهای همجوار) می باشد. دلیلی جز این ندارد که یونانیان یا دیگر اقوام خاورمیانه در هنگام برخورد با ایران و آشنایی با آن قوم ، نام قوم حاکم یعنی پارس را به کل اقوام دیگر ایرانی که تشابهات نژادی و زبانی و فرهنگی بسیار زیادی با قوم پارس داشتند تعمیم دادند. البته در تاریخ مشهود است که پیش از نامیدن ایرانیان به پارس نام قوم پیشین ماد که در ایران حاکم بود را به کل ایران اطلاق میکردند و یونانیان حتی در زمان سلسله هخامنشی به آنها Medes یا مادها گفته اند.البته این قاعده برای خود یونانیان نیز اتفاق افتاده چنانکه ایرانیان به اولین قوم هلنی(نامی که یونانیان خود را به آن می نامند) که برخوردند ایونی بوده و در نتیجه به کل هلنی ها نام ایونی را اطلاق نمودند و در شرق این نام یونانی کاربرد دارد و اروپاییان به شیوه ای مشابه به هلنیان «گریک یا گریس» میگویند.
نام Pers(یونانیان صدای آ نداشته اند یا حداقل برای نام پارس به کار نبرده اند) را رومیان از یونانیان گرفته و در اروپا و نتیجتا در غرب گسترش یافت حتی اعراب در آغاز اسلام نام فارس را با همین شیوه بکار بردندو به کل ایرانیان تعمیم داده اند. به نظر من هم اکنون ایران نژادی مشخص به نام پارس یا فارس ندارد همانطور که نژادی مشخص با نام ماد یا پارت ندارد و نژادهای کنونی ایران بازمانده نژاد های گذشته هستند که هرکدام جداگانه برای خود هویتی مستقل یافته اند مانند کردها یا بلوچها و آذری ها و غیره و فارس یا فارسی یا به عبارت بهتر پارس و پارسی فقط یک زبان است که آن هم به یک گروه قومی خاص در ایران تعلق ندارد چون زبان پارسی استاندارد که زبان رسمی کشور است در واقع توسط هیچ گروه قومی در ولایات ایران تکلم نمی شود و هر قوم و قبیله ای لهجه و زبان خاص خود را دارد هرچند که تشابهات زیادی با زبان فارسی داشته باشد.