عجیب است؟

شاید عجیب و دور از ذهن باشد، اما به این فکر کردم که چه جالب خواهد بود که در کشورمان (مثلا در همین تهران) موزه ای احداث کنیم مبتنی بر یکی از سبک زندگی ایرانیان و آن عبارت باشد از “موزه ی برخوردهای خشن خیابانی”

چه بخواهیم و چه نخواهیم، دعواهای خیابانی یکی از روش برخورد ایرانیان با همدیگر در شهرها و بسیاری از مواقع در روستاهاست. اگر موزه ای برپا شود می توان در آن چوبدستی، چاقوی ضامن دار، پنجه بُکس، نانچیکو و … را نمایش داد. می توان اتاقکی درست کرد تا بازدیدکنندگان وارد آن شوند و فحش های رکیک را بشنوند. می توان جایگاه نگهداری چوبدستی و قَمه را در اتومبیل و در صندلی کنار راننده یا در صندوق عقب نشان داد. حتی می توان نشان داد که در چه شرایطی ایرانی ها در خیابان با هم دعوا می کنند که معمولا عبارت است از یک حادثه ی ناموسی یا یک اتفاق رانندگی.

همه ی ما شاهد این دعواهای خیابانی بوده ایم و گوشمان با دشنام ها آشناست، اما شاید حتی روانشناسان هم چنان که باید برای حل این مساله جدی نبوده اند. از آنجایی که ما همیشه سعی می کنیم، زشتی های کاملا پیدایمان را پنهان کنیم، به نظرم بد نیست که این ایده ی عجیب را اجرایی کنیم تا این نوع رفتارمان به خودمان نشان داده شود.

روزی که جسارت احداث چنین موزه ای را بیابیم (فارغ از این که بسازیم یا نسازیم) روز خوشایندی است.

دیدگاه‌ها

  1. حامی

    ما و این کارها !!!؟؟؟ واه واه !!خاک عالم !!نچ نچ !! نفرمایید جناب نورآقایی , ایرانی ها از لحاظ نجابت و مهربونی و آداب دونی سرلوحه ی همه ی کشورهای دنیان !! لطفا یک کم مطالعاتتون رو بیشتر کنید . آخه مگه یک همچین چیزی از ملت فهیم ایران برمیاد اصلا , این درگیری های لفظی جزیی هم که نمک زندگیه . همه اش کار این رسانه های زرده . این چرندیات رو با آب و تاب
    و برای فروش بیشتر به خورد خلق الله میدن . بقیه اش هم همه اش فتنه ی غرب و شرقه , ملت ما خیلی با فرهنگ تر از این حرفا
    هستند . اگر باد به گوش علیحضرتان برسونه که شما با این ایده قصد ایجاد فتنه و نفاق رو در بین برادران مسلمان دارید حسابتون
    با کرام الکاتبینه , تازه جنبه ی بد آموزیش دیگه بدتر . فحش ناموسی !!؟؟ استغفراله !! جواب بانوان محترمه و تربیت فردای این نوگلان شکفته و نشکفته ی انقلاب رو چی میخواین بدین!!؟؟
    لطفا شما سرتون به کار خودتون باشه و بذارید امور تربیتی این آب و خاک رو کسان دیگری که از شما با صلاحیت ترند به عهده بگیرند
    ( گذشته از شوخی ایده عجیبیه … از کجا میاری این ایده ها رو !!؟؟ )
    ………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. به وقایع فکر می کنم و ایده ها شکل می گیره. همین.

  2. علی بیگی

    سلام ارش جان بابت زحمت امروز بسیار ممنون .همچنین اینچنین ایده ای به نظرم تو کشور ما شاید لازم باشه.خوشحال میشم وبالاگم به نام( پارسوماش) لینک کنی پیروز باشی
    ………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. انجام شد.

  3. Fariba

    سلام
    جالب بود، ولی بدبختانه بلد بودن این جوررفتارها انگار لازمه زندگی تو ایران شده . هفته پیش تصادف داشتم طرف از فرعی اومد تو اصلی و محکم کوبید به ماشین طوری که کاپوت ، گلگیر ، جلوبندی چراغ همه داغون شد. خب تصادف مال ماشینه و توی این شهر اجتناب نا پذیره ، من خیلی عادی بهش فقط گفتم سر این خیابون تابلو ایسته و اونوقت تو با این سرعت جلوتم نگاه نمیکنی. تقاطع بند اومده بود مجبور شدیم بزنیم کنار که پرید تو ماشین فرار کرد البته شمارشو برداشتم پلیس هم اومد و با شهادت کسبه سر چهارراه بعداز ۳ روز دوندگیو از کار بیکار شدن تو شورای حل اختلافو شهرک آزمایش ، پیداش کردم و بهرحال خسارتمو کامل از بیمه ش گرفتم ولی خداییش انقدر که از در رفتنش حرصم گرفته بود بخاطر ضرر و افت قیمت ماشین ناراحت نبودم
    الان که این مطلبو خوندم فکر کردم راستی اگه کسی جای من بود که فحش و دعوا ازش بر میومد بازم یارو میرفت یا چون با زبون خوش و محترمانه بهش اعتراض کردم، فکر کرد بایه زن طرفه که …
    ………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. جالبه.

  4. رضا

    سلام آرش عزیز
    تو همیشه ایده های بسیار نو و خلاقانه ای ارائه میکنی اگر روزی ما در مملکتمان شهامت داشته باشیم زشتیها و کاستیهایمان را بپذیریم و آنرا حتی به نمایش بگذاریم می توانیم ادعا کنیم به سطحی از پیشرفت و تعالی فرهنگی رسیده ایم . ای کاش یک دهم از مدیران و مسئولین و متولیان فرهنگی ما همانند شما فکر می کردند. تا وقتی پنهان کاری کنیم و عیوب خود را نشناسیم چطور می توانیم برای آن راه حل بیابیم؟
    …………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام رضا جان. سپاس از لطف تو.

  5. ملکه

    سلام.
    وقتی امروز رکیک ترین دشنام ممکن رو از زبون یک پسربچه ۶ ساله در کنار مادرش می شنوم، مسلماً داشتن جسارت ساختن چنین موزه ای خالی از لطف نخواهد بود.
    …………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام به شما.

  6. شهریار

    سلام و درود
    قسمت اسید پاشی فراموش شده ، چپ چپ نگاه کردن و نفرین کردن هم برای دم دستی بد نیست
    ……………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. درست می گی، یادم نبود.

  7. عاطفه

    ایده ی جالبیه. همیشه سعی شده چشم و گوشمون بمونه. تو خیابون هم خودمون مجبوریم این کار رو بکنیم!!!
    فکر می کنم کمتر جایی تو دنیا باشه که اولین فکری که در اثر یه برخورد به ذهن دو طرف می رسه دعوا باشه. ولی ماها داریم تبدیل به آدم هایی می شیم که نه تنه اولین فکر،بلکه تنها فکری که به ذهنمون می رسه اینه. نه تنها تو خیابون، بلکه تو عمق های بیشتری از زندگی هامون!!!
    ……………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام.

  8. N

    سلام. در این سرزمین همه چیز ممکن است بلا شک!
    ……………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام.

  9. Merk

    هر وقت این موزه احداث شد لطفا یکی از بخش ها رو هم بدین به من تا عکس دعوا ها و نگاه های چپ چپ مردم کشورم رو به همدیگه بذارم اونجا که بقیه هم ببینن 😉
    اونقدر به بدرفتاری با همدیگه عادت کردیم که اصلا به چشممون نمیاد
    یکی از دوستام بعد از دو سال از آلمان برگشته بود و می گفت تو خیابون که راه میرم می ترسم، نمی دونم قبلا هم اینجوری بود یا نه ! اما چرا همه با هم دعوا دارن! و خودش گفت: فکر می کنم قبلا به این رفتارها عادت داشتم اما الان نمی تونم تحملش بکنم
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. تراژدی…

  10. Merk

    در مورد یکی از نوشته های بالا که مربوط بود به شنیدن یک حرف رکیک از زبون یک بچه ۶ ساله بود هم باید بگم، یادمه که یه زمانی توی محلمون دوچرخه سواری می کردم، هیچ مردی بهم نگاه هم نمی کرد و هیچ حرف زشتی از کسی نمیشنیدم، حتی خانم هایی که میدیدن من دارم با خیال راحت اونجا دوچرخه سواری می کنم خیلی خوشحال می شدن و با لبخند نگاهم می کردن، اما یه روز یه پسر بچه که فکر نمی کنم بیشتر از ۱۰ سال سن داشت چنان حرف زشتی به من زد که نزدیک بود از روی دوچرخه بیافتم، هنوز هم باورم نمیشه که اون این حرف رو به من زد، تنها چیزی که اون لحظه به ذهنم رسید این بود که، آیا اون بچه خانواده نداره؟ یا اینکه واقعا اینجور حرفها توی خانواده اونها عادیه؟
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. می تونم این حالت رو درک کنم.

  11. پیام

    سلام،
    به طور اتفاقی سایت رو باز کردم و دیدم این پست رو نوشتین گفتم شاید بد نباشه فقط ۲ تا از بدترین تجربه های شخصی خودم در این مورد رو براتون بنویسم. البته به خلاصه ترین حد ممکن، چون خودم میدونم که محدودیت این کامنت اجازه نمیده داستان حسین کُرد به اصطلاح لات بازی های شهروندان و همشهری های عزیزم را که تا حالا خیلی به من لطف داشتن به طور کامل بنویسیم.
    داستان اول مربوط به ۲۷ اسفند ۷ سال پیش هست. همه چیز از اونجا شروع شد که آمدم قانون رو رعایت کنم. ماشین اول پشت چراغ قرمز بودم و در انتظار سبز شدن هر چه سریعتر برای حرکت زود تر و انجام کارهای شب عید. چراغ روبرو سبز شد اما من می خواستم در چهار راه به سمت چپ بپیچم، بنابراین بیشتر باید منتظر می موندم. اما از اونجایی که مردم شکیبای ما همیشه بعد از سبز شدن چراغ روبرو بقیه انتظار برای سبز شدن چراغ گردش به چپ را در میانه های چهار راه به سر میبرند و این موضوع من رو خیلی عصبی می کرد تصمیم گرفتم پشت خط عابر بایستم تا چراغم سبز بشه. و ناگهان دیدم که یک راننده صبور و مهربان ۲ بار از پشت به ماشین من کوبید به این معنی که تا وسط چهار راه برم جلو. وقتی پیاده شدم که ببینم ماشینم چیزی شده یا نه، ایشون هم پیاده شد و بدون به زبان آوردن کلامی، یک سیلی ناقابل در گوش راست من کوبید و با پاره کردن پرده گوشم و از دست دادن ۳۰ درصد از شنوایی یکی از گوشهایم به من به روشی مهربانانه آموخت که: پسرم رعایت قانون کار درستی نیست! حالا مابقی داستان و تعقیب و گریزی که انجام دادم و طرف رو به کلانتری کشوندم بماند. اما بخش جالب داستان اینجا بود که بعد از ۶ ساعت معطلی در کلانتری وقتی نوبت ما شد، آقای پلیس زحمت کش و فداکار به من با لحن بسار مهربانانه تری از آقای سیلی زن و در کمال ادب فرمود که: اگر بفرستمت پزشک قانونی و معلوم بشه الکی گفتی گوشت مشکل داره پدرتو در میارم! این شد که ما از خر شیطون آمدیم پایین و سریعتر در آخرین روز های سال خودم به یک دکتر رسوندم که اونجا تشخیص پارگی پرده گوش رو داد.
    اما داستان دوم مربوط به ۴ سال پیش هست. که یک مهمان از آلمان داشتیم و بعد از کمی گردش و نشون دادن شهر قشنگ و تمیزمون تهران! داشتیم بر می گشتیم منزل. البته من در یک ماشین بودم و همسرم به همراه خانم آلمانی در ماشین دیگری و جلوی من. ساعت حدود ۱ یا ۲ نیمه شب بود و خیابون ها تقریباً خالی. دوباره اتقاق در پشت یک چهار راه رخ داد. به محض اینکه ماشین خانمم رسید پشت چهار راه، قبل از اینکه من برسم بهشون، یک ماشین دیگه حاوی ۳ نفر از احالی محترم اسلامشهر، دارای فرهنگ و تمدن ۲۵۰۰ ساله (که این روزا خیلی بحثش داغه!) رسیدند کنار ماشین و شروع کردند به ایجاد مزاحمت برای ماشینی که خانم بنده و خانم آلمانی در اون بودن. باور کنید که رگی از غیرت در من وجود نداره اما اون لحظه خیلی از این برخورد ۲۵۰۰ ساله ناراحت شدم. شاید بیشتر به خاطر اون مهمون آلمانی بود و نمی خواستم بویی از این فرهنگ غنی ببره!
    برای همین از پشت با ماشینم کوبیدم به ماشین مزاحم و اینجا بود که فهمیدم چه حماقتی کردم! (به قول معروف تر: چه غلطی کردم!). هر ۳ نفر از ماشین پیاده شدن. من هم چاره ای جز پیاده شدن نداشتم. و دیگه داستان های بعد از پیاده شدن رو دم صبح خانمم در تخت بیمارستان برام تعریف کرد که یک نفر از این افراد از سمت راننده به من حمله ور شد با یک قمه به طول ۴۰ ساتی متر. ۲ نفر دیگه هم هرکدام از سمت شاگرد یک قسمت از قفل فرمون من رو برداشتند و نمیفهمیدم که با چه شدت و به کجای بدن من میکوبن. اما یک لحظه خیلی کوتاه (بعد از فرار این دوستان) رو یادم هست که سفیدی استخوان زیر زانویم رو دیدم. نکته جالب اینکه در اون گیر و دار خانمم شماره ماشین آقایون رو برداشت و به مسئولین زحمت کش ۱۱۰ موضوع را بلافاصله اطلاع داد و در جواب فرمودند: امشب که دیگه دیره و ما نمی تونیم کاری انجام بدیم، صبح تشریف ببرید کلانتری و داستان رو توضیح بدید شاید همکارا کمکتون کنن!
    و خلاصه اینکه من ترجیح دادم ۱ ماه بستری باشم و ۲۰ عدد بخیه خوشگل رو هم تحمل کنم و زیاد هم مزاحم مسولین زحمتکش نشم.

    (راستی دیگه داستان زمانی که دبیرستان بودم و یک روز در بازگشت از مدرسه ۳ نفر از احالی محترم این بار “فرحزاد” مشت ناقابلی به چانه من اعطا کردند رو دیگه تشریح نمی کنم)

    نتیجه اخلاقی:

    ۱- رعایت قانون کار زشتی است، از آن بپرهیزید.
    ۲- اگر شخصی یا گروهی برای شما یا خانواده گرامی مزاحمت ایجاد کرد با آغوش باز بپذیرید و به او گل و شیرینی تعارف کنید.
    ۳- تا حد امکان از ایجاد مزاحمت برای مراجع قانونی پرهیز کنید و سعی کنید در مواقع بروز درگیری یا خودتان در حد توان مشکل را حل کرده و با آن کنار بیایید یا اینکه فرار را بر قرار ترجیح دهید، که البته من با این دومی در ۳ درگیری دیگه که بعد از این دو داستان نوشته شده در بالا برایم اتفاق افتاد وقعاً جواب گرفتم و بهتون توصیه میکنمش!

    ضمناً اگر روزی چنین موزه ای راه اندازی شد به منم خبر بدین. عکس هایی از نتیجه این برخورد های ناشی از فرهنگ ۲۵۰۰ ساله دارم که شاید ارزش قرار دادن در گوشه ای از این موزه رو داشته باشه. در واقع عکس های از خونریزی و دوخته شدن زانوی راستم هست!
    در پایان هم از آقای نورآقایی عزیز که حجم وبلاگشون رو پر کردم معذرت میخوام.
    بدرود
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام پیام. عجیب بود و تکان دهنده.

  12. ليلا

    اگه یه روز جسارتشو داشته باشیم….
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. بله، اگر.

  13. پسر ایران

    سلام حکیم دلم خیلی برایت تنگ شده.از ایده هات لذت میبرم .به یادتم
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. موفق باشی. سپاس.

  14. شهریار

    سلام و درود مجدد
    یک خاطزه در همین خصوص دارم حیفم آمد ننویسم ، دوستی داشتم که به علتی ۱۰ سال در زندان بود و چندی پس از آزادی با توجه به اینکه علاقه مند به تیم پرسپولیس بود و از تماشاگران و استادیوم رو های قدیمی بود با هم به ورزشگاه آزادی رفتیم ، پس از چند دقیقه با توجه به برخوردها و ناسازهای جمعی بالای ۱۸ سال که تماشگران به هم می دادند ، این دوست به من گفت برویم من کار دارم ، کسی که ۱۰ سال از زندگیش در زندان بود و با خلاف کار ها زندگی می کرد ، از این ناسزاگویی دسته جمعی خیلی متعجب بود و می گفت زمان اونها نهایت ناسزا ، شیر سماور بود اما شعارها الان کاملا پورنو بود و ….
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. من بچه که بودم خونمون با چمن زمین فوتبال استادیوم آزادی حدود ۵۰۰ متر فاصله داشت، اما بی تربیت از آب درنیومدم. و حالا فکر کنم ۲۰ سالی می شه که استادیوم نرفتم.

  15. مجتبی گهستونی

    با درود به نورآقایی عزیز و تشکر از ایده های همیشه بکر و تازه اش.
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام به تو. ارادتمندم.

  16. بهاره

    سلام,
    ایده جالبیه .سوالی که برام پیش ا ومد اینه که به نظر شما اگه از دید روانشناسی به موضوع نگاه کنیم فکر میکنید ایجاد چنین موزه ای چه فواید وزیانی میتونه به همراه داشته باشه تحلیل سود وزیان این ایده چیه ؟
    موفق باشید .
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. من از جسارت تاسیس چنین موزه ای حرف زدم، و این یعنی اینکه ما برای نمایش سبک زندگی که با اون بزرگ شدیم و زندگی کردیم، بدون تعصب رفتار می کنیم. دوست من وقتی روزی اینقدر بدون تعصب باشیم، خیلی چیزها عوض خواهد شد.

  17. نازي

    سلام امیدوارم خوب باشید بعد از یک دوره دوری وگرفتاربودن دوباره به وبلاگ قشنگتون سر زدم وبرحسب اتفاق مطلبتون برام خیلی جالب آمد من آلان این مطالب رو با تمام روح وجانم میتوانم درک کنم چون در جایی هستم که رفتار وکردار درست را میتوانم ببینم وحالا درک میکنم که کیفیت زندگی در چیست قبلا فکر میکردم نه بابا ما در ایران دار یم نسبت به خیلی جاها خوب زندگی میکنیم وحتی درمسافرتهایی که میکردم یا بهتر بودن را کمی حس میکردم یا بدتر بودن را اما حالا میتونم خیلی خیلی بهتر رو ببینم و بیشتر وقتها آه بکشم وافسوس برای مردم خوبون بخورم برای هرکسی که دوستش دارم این مطلب فقط زنگ اخباری بود برای خودم تا محکمتر بایستم و از داشتن این موقعیت خوشحال باشم چون در این مدت خیلی کارها رو انجام دادم که در ایران شاید وقت ز یادی میگرفت وشاید با بی اعتنایی کارمندان و بی ادبی آنها مواجه میشدم درهر مورد که کوچکترین آنها گذر کردن از خیابان است ممنون از مطلب جالب توجه تون موفق باشید.
    ……………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از شما.

  18. mnazah

    اگر قرار باشد بایستی و بع طرف هر سگی که پارس میکند سنگ پرتاب کنی هرگز به مقصد نمیرسی!!!!!!
    ……………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. نمی دونم.

  19. Masi

    رو به رو شدن با زشتی ها، خیلی پذیرش می خواد و شجاعت ….
    خودش نیمی از مشکل رو حل می کنه.

    خیلی ایده ی جسورانه ایی بود، که جز شما هم از کس دیگه ایی برنمیاد که حتی عنوانش کنه.
    ………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. محبت دارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *