شهری میشناختم که دو شهروند داشت، یکی شهریار و دیگری شمشاد.
آن دو هر شب که با عبورِ پرشتابِ یک شهابْ شروع میشد و شگون میبخشید، شمعی شعبدهباز روشن میکردند و شعرهایِ شاد و شیرین و شگفت میخواندند. شهریارْ شولای درویشی به تن میکرد و شمشال مینواخت، و شمشاد به عشق شقایق میاندیشید.
آن دو هر شب که با عبورِ پرشتابِ یک شهابْ شروع میشد و شگون میبخشید، شمعی شعبدهباز روشن میکردند و شعرهایِ شاد و شیرین و شگفت میخواندند. شهریارْ شولای درویشی به تن میکرد و شمشال مینواخت، و شمشاد به عشق شقایق میاندیشید.
روزی شیخِ ابوالپَشمِ شکمپرست، به شیپورِ شیطانیاش دمید و شیشهی شب را شکست.
از آن پس، شیر شرّ شد و شوق، شیون.
دیدگاهها
هر کسی میتونه این متنو به خودش نسبت بده و برای زندگی خودش تفسیر کنه. لباسی که به هر قامتی اندازست! گذشته از اینها، چرا شهیار با شیخ ابوالپشم نمی جنگه؟؟ چرا اجازه میده شیطان دسیسه کنه؟؟ چرا شهیار اجازه میده که شوق تبدیل به شیون بشه؟؟
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. بله، میشه هر کسی تفسیر خودش رو داشته باشه. جواب هر سوال هم با خود شخص.
من بیمار این نوشته های واج آرایی شده ام ، انگار کلمات و آهنگشون دارن تو مغزم می رقصن. منظم و با ریتم می رقصن!
فقط چرا تهش تلخ شد؟!
…………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. تلخی و شیرینی با هم هستند.
سلام
نمیدونم از دست این شیخ و ملا ها باید به کجا فرارکنیم تا دست از سرمان بردارند.
کلا اینها با دوستی و زیبایی دشمن هستند و کارمان با اینها به شیون و خونریزی میکشه.
…………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. نمیدونم واقعا.