شب‌نوشت‌های یک شب

انتهای
بازار دراز روز
تازه
ابتدای
باغ راز شب
است.
جایی که
خم دال، سر دل می‌نشیند.

……………………………..

شانه خاصیت چسبندگی دارد
پس از آرایش موهایت.
آشکار است که سر به شانه چسبانده‌ای.

……………………………..

خطا را آن خوش‌نشین دل مردمک می‌کند.
سرنوشت اشک می‌شود تبعید از گوشهٔ چشم.

……………………………..

خرمن شعرش که «گلستان» شد، سعدی
کس ندانست که روزگار دلش «آتش» بود.

دیدگاه‌ها

  1. سیما

    شبهای «آذر»، اغلب «آتش» می‌زنند.

    زنده‌باد،
    باز هم.
    ……………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام و سپاس.

  2. Masi

    درخشان می نگارید.
    عجیب بر دل می شینه.
    اوایل که سایتتون رو می خوندم، گاها مطالب سنگین بود برام و شاید اغلب نوشته هاتونو چندین مرتبه می خوندم .
    اما این روزها هر نوشته ایی که کمتر از نوشته های شما، بار و وقار و محتوا داره عجیب دلم رو میزنه!

    می خوام بگم ذائقه و سلیقه سازین از بس با کیفیت می نویسین.
    شما با این نوع نوشته هاتون، احترام به ادبیات فارسی رو در دلم چندین برابر کردین.
    ممنونتونم.
    ……………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. هم باید بگم محبت دارید هم باید بگم خوشحالم برای این حس.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *