از آن زمان که یادم هست، از خیلی دور که یادم هست، از دورهی ایلامی و ماد و هخامنشی و سلوکی و اشکانی و ساسانی و اموی و عباسی و طاهری و صفاری و سامانی و غزنوی و سلجوقی و اسماعیلی و اتابکی و ایلخانی و تیموری و صفوی و افشاری و زندی و قاجاری و پهلوی، تا به امروز، تا به جمهوری اسلامی، همیشه خون خواستهای. همیشه خون خواستهای. همیشه خون خواستهای.
ای خاک میهنم، تو را چه میشود! تو را با این همه خون چه کار است!
به تو که نظاره میکنم، میبینم که با هر خون، کوچکتر و کوچکتر شدهای.
به تو که میاندیشم، میفهمم که با هر خون، حقیرتر و حقیرتر شدهای.
به تو که گوش فرامیدهم، میشنوم که با هر خون، ضعیفتر و ضعیفتر شدهای.
ای خاک میهنم، تو را چه میشود! در ازای این همه خون، به ما چه دادهای!
میدانم. میدانم و شاید تو نمیدانی که آنچه میدهی، خونبهای دیگری است برای خونهای بیشتر.
ای خاک میهنم، تو خون سرخ ما را مینوشی و نفت سیاه را به ما میبخشی.
ای خاک میهنم، ای مادرم، تو را دوست دارم! دیگر نه خون بگیر، نه نفت بده. و بگذار به وقتی که وقتش است، خود در آغوش تو درآییم.
دیدگاهها
در ادامه ی مبحث پسرکشی قدیم طرحی در دست تدوین دارم که چرایی سخن تو را بر می رسد. دارم به این می اندیشم که ما در ملکتمان چرخه های پسرکشی و پدر کشی داریم. انقلاب ۵۷ شروع یک چرخه ی با پدر کشی بود که به پسر کشی انجامیدو تا پدر کشی بعد زمان درازی است که کاملا در انحصار پسرکش هاست. این از نظر روانشناسی هم درست در می آید. عقده ی رایج روانپریشی در جامعه ی ایران ادیپ است و الکترا. باقی را در مقاله می نویسم. راستی من همچنان در سکوت محض می نویسم. هر چند وب دیگری هم دارم که این روزها به روزش کرده ام و یک مقاله هم در آن گذاشته ام. نشانی اش را برایت می فرستم. به خودی ها بده. ممنون.
این مام وطن نیست که تشنه خون است. فرزند ناخلف است که در آغوش مادر، خون فرزند دیگر را می ریزد تا به ناحق سهم بیشتری بگیرد؛ جای تعجب نیست که مادر نتواند بر این فاجعه صبر کند. از زمان هابیل و قابیل چنین بوده و زمین یکپارچه که مأوای تمام انسان ها بوده، روز به روز به تکه های کوچک تر تقسیم شده.
ما به عنوان فرزندان کوچک این سرزمین با حفظ روح، هویت، زبان و هرآنچه که باعث همبستگی مان شده و می شود به مام وطن کمک کنیم تا یکپارچه و قدرتمند بگذرد.
در جایی که صوفی گری و مهدوی گری غوغا میکنه و تفکر و تعقل غریبه است
در زمانی که دسته های میلیونی ملت توی خیابون خودزنی و سینه کوبی میکنن و روشنفکرامون ازشون عکس میگیرن تا جایزه ببرن!
در حالی که اکثریت ملت دوس دارن سختی بکشن و اینو حق خودشو می دونن و منتظرن یکی بیاد و …
من میگم:
خلایق هرچه لایق!
.
.
.
اینا رو ول کن آرش جون خودت چطوری؟
جملات زیبا ، تکان دهنده وعمیق هستند.
این مام وطن نیست که تشنه خون است. فرزند ناخلف است که در آغوش مادر، خون فرزند دیگر را می ریزد تا به ناحق سهم بیشتری بگیرد…تا حدی با ” زمینی” موافقم.اتفاق بدی که افتاده اینه که ایرانی دربرابر ایرانی ایستاده…انگار یه جنگ ایدئولوژیک درگرفته و این وحشتناکه..تا زمانی که مردم شعور رو به شور ترجیح ندن هیچ اتفاقی نمی افته
سلام
بسیاری از این مطالبی که نوشته اید حقیقت دارد و من را به یاد اشعار میرزاده عشقی انداخت.
اما فکر می کنم وطن هرگز خون نمی خواهد.
درک نادرست ما از سیاستمداران، اهدافی که برای آن مبارزه می کنیم و سنجیدن سیاست با ترازوی احساس و عشق آنچیزیست که ما را در همه این سالها و به خصوص پس از انقلاب مشروطیت به جایی رسانده که مجبور شده ایم بهایی بسیار گرانتر برای خواسته مان بپردازیم بهایی که در بسیاری از مواقع مساوی با مرگ و خون دادن بوده است.
از نظر من آنچه رخ داده اینست: ما فقط مبارزه کرده ایم بدون اینکه بدانیم به کجا می رویم.
و انچه تاسف بار است این موضوع است که هنوز هم به همین کار ادامه می دهیم.
و اینکه
وبلاگ شما رو به دلیل سفرنامه و عکس هایش، نقدها و تحقیقاتی که درباره گردشگری دارید و اشعاری که می نویسید می خوانم. اما مدتی است که اینجا رنگ سیاسی گرفته
زندگی واقعی و مجازی ما پر از سیاست است کاش وبلاگ شخصی شما دوباره مثل قبل بشه
راستی بیگانه کیست؟
بیگانه آن عنصر وهمیِ خیالی در خطبه های جمعه است یا آن هایی که همواره چیزی جز ویرا نه های این خاک را نمی خواهند؟!
بیگانه کیست؟
به راستی بیگانه ی این مرز و بوم آن کس نیست که تمدن فاخرِ حیرت آورِ کورش و داریوش را بت پرستیِ دوران جاهلیت می خواند؟
بیگانه ی این سرزمین آن کس نیست که حتی یکتا پرستی یگانه ی این خاک را به هیچ می انگارد و آن را در میان دستار پنهان می نماید؟
و حتی از ظهور تفکری نو پس از تمدن اول نیز هیچ نمیداند؟
بیگانه ی این خاک آن کس نیست که جوانان زیبایش را که چون گلی شکوفا آئینه ی تمامِ کمالاتِ این سرزمین و گذشته و آیندۀ آن است را به سادگی پرپر می کند و باز آن را به عناصر خیالیِ بیگانه نسبت می دهد!!!
راستی بیگانه کیست؟
آیا آن بیگانه نیست که این خون را میخواهد؟!؟
سلام
کاشکی جایی به نام خاورمیانه وجود نداشت
کاشکی وطنم نفت و گاز و معادن و…. نداشت
عوضش خنده و نشاط و آرامش و شادی و طراوت و دل خوش و راستی و کرامت …. داشت
غلامحسین ساعدی یه نامهای مینویسه سپتامبر سال ۱۹۸۱، انگار داره وضعیت الان رو شرح میده:
“همه چیز تعطیل است؛
رفت و آمد تعطیل است، دیدار دوستان تعطیل است، کتاب تعطیل است.
خنده، خنده ی واقعی تعطیل است، گریه هم تعطیل است.
روده درازی چرا…
زندگی تعطیل است.”
……………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام.