روز و شب

وقتی شب می‌شود، من می‌مانم و تنهایی.
آن‌وقت دیگر نه از هیاهوی روز خبری هست، نه از حیا و نه از هَویٰ.
وقتی شب می‌شود، من می‌مانم و باقیمانده خودم از روز.
آن‌وقت نه از شجاعت روز خبری هست، و نه از قساوت من.
من تا امروز، که روزها شده و شب‌ها آمده، این تغییر مُد سفید به سیاه را درک نکرده‌ام.
نتوانسته‌ام چگالی زور روز را اندازه بگیرم و با رمق شب بسنجم.
باقیمانده شبم، کسر بزرگی‌ست از تهی‌هایم.
روزهایم تصاعدی تکراری دارد،
یک سِری است از رفتارهای به ظاهر طبیعی که نقطه صفر ندارد. در عوض شب‌هایم خیلی صفر دارد، که به بی نهایت میل می‌کند.

دیدگاه‌ها

  1. سیما سلمان‌زاده

    آسمان شبت پرستاره…
    ……………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام و سپاس.

  2. لیلا

    سلام
    شب،
    تکرار بینهایت ناگفته‌هاست
    شاید تو هم،
    جایی در دور دست‌ها
    ستاره‌ها را میشماری …

    بخوابیم
    …………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *