…..و آن گنجشک زخمی، خسته از لحظه های تب آلود درد،
دستخوش دغدغه های جورواجور، از گرسنگی جوجه های تازه سر از تخم درآورده تا…
نگاهش را به پنجره ای رو به خدا دوخته بود تا برایش واژه ای مهربان بگوید تا…
دستهای گدایانی را که رو به درگاهش دراز بود، به ابر پیوند بزند تا…
تمام دلخستگی ها را به باران هدیه کند…..
دیدگاهها
…..و آن گنجشک زخمی، خسته از لحظه های تب آلود درد،
دستخوش دغدغه های جورواجور، از گرسنگی جوجه های تازه سر از تخم درآورده تا…
نگاهش را به پنجره ای رو به خدا دوخته بود تا برایش واژه ای مهربان بگوید تا…
دستهای گدایانی را که رو به درگاهش دراز بود، به ابر پیوند بزند تا…
تمام دلخستگی ها را به باران هدیه کند…..