فکر می کنم اگر در تاریخ ایران و جهان بگردیم، بسیار باشند کسانی که برای فراموشی عشق سفر کردند، و چه کسی می داند که چه رویدادهای شگفتی در پس این عشق ها و سفرها نهفته است.
بگذارید بخش کوچکی از رویدادهای وابسته به هم را در رابطه با موضوع عنوان این نوشته به صورت گسسته برایتان روایت کنم:
۱- “مشتاق” که سیم چهارم سه تار به نام اوست به خاطر رهایی از عشق بود که سفر کرد. شاید او برای فراموشی عشق یک دختر شیرازی، به کرمان مهاجرت کرد.
۲- از مهاجرت “مشتاق علیشاه” حرف زدم و ترانه “پرستو” که مهاجرت در ذات اوست را به یاد آوردم.
ترانه “پرستو” اینگونه شروع می شود: پرستویی شد و پر زنون رفت / به صحراهای بینام و نشون رفت
۳- حالا که صحبت از ترانه است و موضوع هم سفر است ترانه “سفر” را زمزمه می کنیم:
سفر باید کرد، از این دریای طوفانی گذر باید کرد. از این شبها به صبح روشن خوب و اهورایی سفر باید کرد…
۴- رجالههای بیفرهنگ وارد اتاق شدند و به آن افسر شجاع ناجوانمردانه حمله نمودند. سپس پیکر نیمهجانش را از اتاق فرمانده لشگر به پایین پرت نمودند و با چوب و چماق نیمهجانش کردند. سپس جیپ نظامی فرمانده لشکر نظامی کرمان، یک یا چند نوبت از روی آن جسد عبور کرد…
پایش را با طنابی به ته خودروی جیپ نظامی بستند و پیکر وی را تا میدان شهر کرمان (مشتاقیه فعلی) بر زمین کشیدند و بر تیری چوبی آویختند ….
محشر کبرا بود. آنجا جسد را کاملاً برهنه کردند و به دار آویختند.
۵- غروبا که میشه روشن چراغا / میان از مدرسه خونه کلاغا
۶- مشتاق به جرم آنکه قرآن را با نوای سهتار میخواند، سنگسار شد.
قضییه چیست؟
ترانه “کلاغا” یادتونه؟ این ترانه عنوان یکی از آلبوم های “منوچهر سخایی” است. او همان کسی است که ترانه های “سفر” و “پرستو” که در بالا اشاره شد را هم خوانده است. ترانه “پرستو” را برای برادرش خوانده. و برادرش کسی نیست جز همان کسی که نام خیابانی در تهران به نام اوست. خیابانی که من بارها از آن عبور کرده ام تا از خیابان حافط خودم را برسانم به خیابان ۳۰ تیر و از آنجا به موزه ملی ایران بروم. خیابان “سرهنگ محمود سخایی”
“سرهنگ محمود سخایی” کسی است که در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در جریان کودتا کشتندش، با اتومبیل از رویش رد شدند، مثله اش کردند، به دار آویختندش، آلت تناسلی اش را بریدند و در دهانش کردند و چوب به ماتحتش فرو کردند.
او محافظ دکتر مصدق و رییس وقت شهربانی کرمان بود.
مکانی که سرهنگ سخایی را به دار آویختند همان مکانی بود که مشتاق در آن سنگسار شد.
آری، مشتاق عاشق سفر کرد به کرمان و ۲۳۰ سال پیش به خاطر عشق به موسیقی کشته شد. ۶۲ سال پیش در همان مکان مردی به خاطر عشق به میهن کشته شد. حالا یک عاشق موسیقی دیگر ترانه هایی سروده با عناوین “پرستو” و “سفر”.
پی نوشت: روزی، بالاخره روزی رُمانی خواهم نوشت برای ایران.
دیدگاهها
حالت خوبه ؟!!!!!!!!!!
………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. خوبم.
سلام. خیلی جالب بود واقعاً سپاس. اجازه بدید من هم دو تا داستان اضافه کنم دو داستانی که بهم ارتباط هم پیدا می کنند. (البته اگر بتونم احساساتم رو موقع نوشتن کنترل کنم).
اولی مربوط به سراینده ترانه ” مرا ببوس” می شه. آقای حیدر رقابی. از فعالان سیاسی سال های ۱۳۳۲. اون موقع ایشون دانشجوی رشته حقوق بودند و البته از هوادارن دکتر مصدق. طبع حماسی و مبارزه جوی ایشان وقتی با استعداد شاعری در هم می آمیخت تبدیل به منظومه های حماسی- وطنی می شد که میتینگ های سیاسی اون زمان رو پر شور تر می کرد. ایشون در سال ۱۳۳۲ دستگیر می شن و تا سال ۱۳۳۴ در زندان بسر می برند. ایشون در اون سالهای جوانی به دختر خانمی علاقمند می شه ولی پدر دختر که از گرایش های سیاسی ایشون خبر داشت با این ارتباط مخالفت می کنه و در نهایت رقابی دیگه هیچوقت اون دختر رو نمی بینه. ترانه مرا ببوس رو در زندان برای معشوق می سراید و با او وداع می کند و خود در جستجوی سرنوشت، هم پیمان با قایقران ها راهی طوفانها می شود. بعد از دو سال زندان با پا در میانی آقای شمشیری، شوهر خالشون از زندان آزاد می شه(دوستانی که در رستروان شمشیری غذا خوردند خوبه بودند که صاحب این رستورانها از طرفداران پر و پا قرص دکتر مصدق بودند. کسی که بیشتر دارایی خودش رو به پول نقد تبدیل کرد تا اوراق قرضه دولت مصدق رو بخره و دولت رو از ورشکستگی نجات بده) آقای شمشیری که فرد ذی نفوذی بود از جایگاهش استفاده می کنه و حیدر رقابی رو از زندان با این شرط که وطن رو برای همیشه ترک کنه آزاده می کنه. رقابی به آمریکا می ره فوق لیسانس حقوق و دکتری فلسفه می گیره (البته از آلمان) و در تمام سالهای دور از وطن دست از مبارزه نمی کشه. اونقدر برای سفرت ایران در امریکا درد سر درست می کنه ناچار می شه آمریکا رو برای مدتی به مقصد آلمان ترک کنه. بعد از انقلاب به ایران بر می گرده و در دانشگاه های اینجا مشغول به تدریس می شه ولی بعد از مدتی جلوی کارش رو می گیرن و اون دوباره از وطن رانده می شه. و در نهایت بعد از ابتلا به سرطان با کمک های برادرش جهانگیر رقابی دوباره به ایران می یاد تا در وطن آرام بگیره. حیدر رقابی هرگز ازدواج نکرد. آرامگاه ایشون در ابن بابویه قرار داره.
اما داستان دوم مربوط به آهنگی است به نام ” کاروان” با صدای زنده یاد استاد غلامحسین بنان.
” همه شب نالم چون نی / که غمی دارم … ” این قطعه توسط مرتضی محجوبی بیاد برادرش رضا محجوبی ساخته شده. رضا محجوبی نوازنده ویولون در خانواده ای اهل هنر به دنیا می یاد و از کودکی به همراه برادرش مرتضی محجوبی نوازنده پیانو به آموزش موسیقی مشغول می شه. دو برادر در کافه پدرشون در خیابان لاله زار در نوجوانی ساز می نواختند. هر دو از بزرگان موسیقی ایران زمین به حساب می یان و در ایرانیزه کردن دو ساز ویولون و پیانو نقش بسیار مهمی بر عهده داشتند. استاد رضا محجوبی در سال ۱۳۳۳از دنیا می ره (ایشون به بیماری عصبی مبتلا بود) و برادر هنرمند در سوگ او قطعه “کاروان” رو می سازه.
رقابی در رثای عشقی بی سرانجام که فدای عشق به میهن شد سرود و البته سالهای بسیاری در دوری از وطنی که هرگز آنگونه که او می خواستش، آباد و آزاد نشد، بسوخت و استاد مرتضی محجوبی در هجران برادر از صدای کاروانی که یار را با خود می برد می نالد.
اما پیشتر عرض کردم این دو داستان به هم مربوط هستند. استاد “مجید وفادار” نوازنده چیره دست ویولون و آهنگساز برجسته، از شاگردان رضا محجوبی بود. مجید وفادار همان کسی است که آهنگ ” مرا ببوس ” رو بر روی شعر حیدر رقابی ساخت و حسن گلنراقی اون رو با صدای گرمش اجرا کرد.
این داستان ها برای من خیلی منقلب کننده است. سپاس که حال ما را دیگرگون کردی آرش بزرگوار. تو خود در سفری و زبان حالت عشق وطن است. این هم داستان سوم.
………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس مهدیس عزیز. جالب بود. آهنگ “مرا ببوس” هم از همان ترانه هایی است که در جریانات بعد از سال ۱۳۳۲ ساخته شد و پوشش سیاسی به خودش گرفت.
تحجر و واپسگرایی ، هیچ وقت در طول تاریخ از بین نمیره . مثل قانون بقای انرژی میمونه . فقط صورت عوض میکنه !
خیابون سرهنگ سخایی ، گذرگاه پر خاطره اییه ، وقتی میخوای از حافظ بری فردوسی یا بالعکس ؛ با اون ساختمونهای قدیمی و فاخر، که همچنان سرِ جاشون هستند و نگاه میکنند به جای خالی اونهایی که دیگه نیستند .
………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. با سطر اول موافقم.
سفر کردم که از یادم بری ….
چقدر گفتنی داره این سرزمین اهورایی… کاش بشینی و بنویسی آرش
………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. اگر مسوولیت ها و دردسرها بگذارند، مینویسم. آرزویم این روزها نوشتن است.
سکوت …
………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام.
نمیدونم الان چی باید بگم
نمیدونم حسم چیه
یه چیزی مابین . تنفر، دلسوزی، عشق، و از خواندن شکنجه ها واقعا حالم بد شد
………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. هیچی نگید. اینجوری شاید بهتر باشه.
سلام آرش عزیز.مثل همیشه تمام مطلب هایت رامی خوانم ولی ببخش اگر گاهی چیزی نمی توان نوشت .این رانوشتم که بدانی مخاطبان تو هنوزهم بسیارند ولی نظر دادن روی برخی مطالب خیلی سخته وبایدبدانی وبفهمی تابتوانی بنویسی واسمش رانظردهی بگذاری.امیدوارم شاد شاد وشاد باشی .شاد واقعی
………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس از تو.
ساکتینا
ولی پستهای پر سروصدا میذارین
………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. جدی؟
سلام آرش عزیز
عجب پستی گذاشتی !!!!
این روزها نمی دانم به دنبال گم و گور کردن خودمم یا فراموش کردن عشق سوزان خودم. نمی دانم هر چه می بافم و میریسم در این کهنه سرای محنت آلود به جائی نمی رسم دلیل می بافم (واقعا می بافم که خود هم می دانم با این دلیلها یادش و خاطرش از سرم بیرون نمی رود) اما ره به جائی نمی برم. گفتم با خرده دلخوشیهای زنده بودنم سرم را گرم کنم تا فکرش و یادش مرا رها کند اما نمی شود.
این پستت برای من معنای دیگری دارد.
موفق باشی
………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. توی نوشته هات درد حس میشه. امیدوارم حل بشه. واقعا امیدوارم.
سلام باز دلم گرفت از این همه تاریخ، از این همه شاهد
………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. ایران کشوریه که اتفاقاتش در یک لحظه هم کامروایی داره هم خون دل.
سلام می دانم برای چی الن تو اون شرایط و در اون مکان و اوضاع چرا این پست بسیار زیبا و تامل برانگیز و ذهن درگیر کن و … را گذاشتی ؟ ولی اره به شما هم عقیده ام ، عشاق سفر می کنند تا به یک آرامش درونی و روحی برسن . سفر معقوله ای است بیشتر از یک جابجا شدن …. با اینکه این مطالب را می دانستم و قبلا خوانده بودم ولی بد جوری غمگین و ناراحت و … و ذهنم را با خود بردی … هر جا هستی و همیشه خوش و سبز باشی .
………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس از تو.
سلام
بهتر از این نمیشد
یاد آر ز شمع مرده یاد آر!
سپاس.
راستی امروز سالگرد زمینلرزه و کشتگان بم هم هست!
ایمیلی براتون فرستادم.
……………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از شما.
سلام
امیدوارم به آرزوی نوشتنت برسی.
آرامشت آرزوست…
سپاس برای یادآوری آدم هایی که عشق داشتند و نیستند. اما یادشان زیباست. مشتاق دیشب صدایم کرد و بعد اسمش را اینجا خواندم. جالب بود.
…………………………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. زنده باد.
ممنون مهدیس جان
…………………………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
سلام
در تور اسفندگان (عشق گردی) کمال سوء استفاده را از این گزارش خواهم کرد
لذت بردم
سپاس
…………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. زنده باشی.
سلام
چه قدر باید برای مردمان سرزمینمان بگرییم، شاید ندانستن رنجمان را کمتر کند
عشق همیشه قربانی میگیرد ، عشق به هر چیزی یا کسی و در هر زمانی ، با وصال یا بی وصال
…………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. آره، فعلا اینجوریه.
یک شهرخونبهای مشتاق است.
……………………………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. جالب بود.
من مطمئنم پی نوشتتون در حال ِ عملی شدنه.
……………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. ارادت.
سلام
ما آدم ها چقدر بی تمدن و قسی القلب هستیم که با همنوع خودمان ابنطور میکنیم شکنجه، سنگسار، اعدام، قطع عضوی از بدن…… حال تهوع گرفتم .
قدرت چقدر کثیف و بی رحم هست
من ترانه منوجهر کلاغها و یادت میاد که اون روز لب دریا تو ساحل رو شنا بازی میکردیم را خیلی دوست دارم.
هر چه زودتر باید دست بکار نوشتن رمان شوی از حالا لحظه شماری می کنم واسه چاپ و خواندن رمان 👍👍👍🌹🌹🌹
…………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از توجه و محبتتون.
درودی دوباره و
دستمریزادی دوباره بر این پست یادآور و تکان دهنده پس ازهفت سال پس
همچنان در بر همان پاشنه می چرخد
ای خدا
ای فلک
ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن!
گرچه
اگر فراموش کنیم،
چه ببخشیم
چه نبخشیم
باز هم در بر همان پاشنه خواهد چرخید
خدا و فلک و طبیعت
شام تاریک ما را سحر نخواهند کرد!
باز هم درود بر شما که همواره چراغ راه بوده اید.
مانا باشید.
……………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس از شما. ارادتمندم.