بایگانی برچسب: فروغ فرخزاد

از کوچکی اتفاق تا شیرینی خاطره

گفت: آه استاد، غبار شدم و روی کُت شما نشستم. گفتم: کاش اشک بودید و در چشم من می‎نشستید. گفت: کاش لبخندی بودم و روی لبتان می‎نشستم. شبی در یک مهمانی فروغ فرخزاد برای لحظه‎ای روی لبه‎ی کُت پروفسور محسن هشترودی نشست. دیالوگ شیرینی که در بالا خواندید ماحصل آن اتفاق کوچک است.