گزارش تصویری:
روبروی رودخانه نشستهام. هوا تاریک است، نمیبینمش، اما او آنجاست. مطمئنم. پشهها گهگاهی به بدن غریبهی من در حد یک روبوسی خوشامد میگویند. چند نوع میوهی ناشناس از شهر خریدهام و سعی میکنم مزهی لبخند باغبان را در آنها بیابم. به این میاندیشم که چرا هر وقت به سفری میروم، دیگر دلتنگ نمیشوم. حرفهای بسیاری …
اینجا پر از شاپرک است و نارگیل… فکر میکنم چند تایی هم عقرب دارد:
اینجا فرودگاه بینالمللی امام خمینی، نوشتهی من را از طریق وبسایتم میخوانید. یک بار دیگر، سفر، شما و من؛ مقصد: هندِ هلند. مکان ناشناختهای برای من، که در میان سه حوزهی فرهنگی هند، چین و استرالیا قرار گرفته. این یک سفر متفاوت است. تا جایی که اینترنت داشته باشم با شما خواهم بود. نوشتهی بعدی …