جهان هستی نه بر اساس اتم ها، بلکه بر پایه افسانه ها بنا شده!

۸ سال پیش دعوت شدم تا در یکی از سالن های مجموعه سعدآباد با موضوع “یلدا” سخنرانی کنم. بعد از آن سخنرانی، اتفاقی افتاد که یک فرآیند طولانی گاه شیرین و گاه تلخ را برایم رقم زد.

امروز هم دعوت شده بودم تا در دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی با موضوع “یلدا” سخنرانی کنم. وقتی صحبت هایم تمام شد، مجری در حضور جمع شنوندگان از من خواست تا خاطره بهترین شب یلدایم را بازگو کنم.

جواب ندادم.

دیدگاه‌ها

  1. بهار

    سلام.
    کار خوبی کردید. همیشه که آدم نباید به همه سوالها پاسخ بدهد.
    ……………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. اوهوم.

  2. رضا

    چه بهانه ایی اوردید؟
    ……………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. گفتم: شخصییه.

  3. 0000000

    اه ، این اخلاقت و بذار کنار دیگه . یعنی چی ساکت میشی هیچی نمیگی .
    ……………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  4. ایران

    سلام

    یلدا ، زایش و از نو شدن… به به ….

    به امید روزی که داستان های یلدا رو از شما بشنویم.
    ……………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. همچین داستان های جالبی هم بلد نیستم.

  5. نوشین

    سلام

    ایده ی تقدیم حلقه گل به امام رضایک ایده ناب وجالب بود امیدوارم موفق باشید
    ……………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس. تا وقتی اجرایی نشه، فایده ای نداره.

  6. مریم

    باز خوبه تو جوابی ندادی. از من اگه بپرسن اساسا جوابی ندارم که بدم!!
    امیدوارم امسال یلدای خوش و پرخاطره ای پیش روی همه باشه
    ……………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. امیدوارم همیشه خوش باشی.

  7. مریم واعظ علائی

    نمی دونم چرا ولی من یاد شعر سکوت اثر دکترحسین الهی قمشه ای افتادم
    …………..
    من سکوتی را که تنها با نوای ساز و چنگ / در میان انجمن گردد بیان دانم که چیست
    ………………
    گفت رومی من ز بسیاری گفتارم خموش / گفته و ناگفته ای دانای جان دانم که چیست
    ………………..
    ……………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس.

  8. عزیزمحمدی

    سلام ، از اسم این پست خیلی خوشم آمد و زیبا بود . بله جهان هستی نه بر اساس اتم ها ، بلکه بر پایه افسانه های شیرین و با صفا و در بر پایه صلح در کنار یکدیگر است . امیدوارم تموم خاطرات شب یلدا شب زایش نور شب پیروزی روشنایی بر تاریکی ، شما خوش و شاد باشه . شب یلدای شما هم مبارک عزیز
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از محبت و لطف و توجه شما. شب یلدا بر شما و خانواده محترم هم مبارک بادا.

  9. ش

    اینجا بگو غریبه ام بین مون نیست..اگر باز سکوت کنی حدسش خیلی سخت نیست … والله ارش نورآقایی تو این وبلاگش همه چیز رو میگه الا ماجراهاش با دوست دخترهاش یا دوست دخترش…رفیق همیشه خوش باشی…
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  10. صدا

    درد های کوچیک صدای آدم و درمیاره ، باید درد بزرگی بوده باشه که هنوزم پاش سکوت می کنید .
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. جدای از درد و شادی، بزرگ و کوچک، کلا سکوت گاهی خوبه.

  11. 0000000

    چند سال پیش ۳۰ تا شاعر دور هم جمع میشن تا شعری به بلندای یلدا بگن . همه اش با هم تقدیم شما باد .
    شاعرانه گرد هم آمدیم  تا شعری به بلندای یلدا و به زیبایی این شب به یاد ماندنی بسراییم . این شعر با تمام نقاط ضعف و قوتش طنین آوای بیش از سی شاعر از رده های سنی با دیدگاه های متفاوت است ؛ قصد مان تعاملی بود بین دوستانی که با سر انگشت باد بر آب می نویسند . از اعتماد و لطف تمامی  دوستان متشکرم ؛ چه آنان که بندی ازآنان در شعر هست و چه دیگرانی که هستند اما نه در بندهای این شعر … حال واژه هایشان را به آرامی کنار بزن و روح زیبایشان را ببین تا گرمت کند این آفتاب در دل طولانی ترین شب سال … یلدایتان مبارک
    از برگ برگ ِ دفتر من پرت می شوند
    معشوق های خسته ی پایان گرفته ام
    یلدای چشم های تو را گریه میکنند
    موهای رنگ و بوی زمستان گرفته ام ! ( سید مهدی موسوی )

     

    دستی گرفته کل شبم را و بی دلیل
    با برف به بلندی موی تو دوخته
    این سال های جمع شده روی زندگیم
    خشک و ترش به سردی عشق توسوخته ( فاطمه اختصاری )

    آتش گرفته دفتر شعرم به اسم تو
    فالی نمانده تا به تو یلدایی اش کنم
    بی خود به فال نیک نگیر این ترانه را
    عشقی نمانده تا به تو لیلایی‌اش کنم ( فاطمه شمس )

    وقتی تمام منظره ها سایه روشنند
    هیچ عاشقانه ای به تفأل نمی برد
    از تو به توی سینه ی تاریک زندگی
    دستی مرا به آنطرف پل نمی برد ( کیوان براهنگ )

    شب  ریسه می رود ته موهای مشکی ات
    آجیل می بریم به دیوانه خانه ها
    من چشم های  سرخ توام  در” بدون خواب”
    که کارد می خورم بغل هندوانه ها ( شهرام میرزایی )

    وقتی که قلب سنگ ِ تو را هم شکافتم
    چشمم برای دیدن ِ خون نا امید بود
    تقصیر عشق نیست ، خداوند شاهد است
    هر هندوانه ای که بریدم سفید بود ! ( یاسر قنبرلو – پدرام )

    ساعت دقیق چند زمستان گذشته است؟
    دارم تو را چه سرد به خاطر می آورم!
    به شعرهای یخزده کبریت می کشم
    من به گواهم این همه شاعر می آورم!! ( سیده زهرا بصارتی )

    دردش گرفته این شب و فارغ نمی شود!
    چشمم سفید/تر شدو پهلو به برف زد
    این شعر هم به حرمت امشب بلند شد
    این شعر..اگرچه پشت سر عشق حرف زد! ( سیده زهرا بصارتی )

    جامانده روی ساعت صفرم دو عقربه
    مثل دو دست خونی من روی چشم هات
    اصلا تکان نمی خوری از گوشه ی دلم
    بی حس و بی تنفس و بی هیچ ارتباط!! ( فاطمه اختصاری )

    دلگیر ، زیر چشم خدا ، روی ابر غم
    بی هیچ ارتباط به باران نشسته ام
    فرقی نمیکند چه شبی چند ساعت است
    از هر پلی که رد شدم آن را شکسته ام ! ( یاسر قنبرلو – پدرام )

    از گریه های خسته پائیز/ تر شدم
    رنگش پریده شعر من از برگ های زرد
    دلباخته یا رنگ! به آخر نمی رسد!؟…
    این چارپاره که بند بندش گرفته درد! ( مسعود عطایی )

    لبخندهای مرده ی”باید قبول کرد!”
    وقتی سکوت حس غم انگیز رفتن است
    من از تمام فاصله ها دور می شوم
    یک مشت حس لعنتی خوب در من است! (مونا شجاعی سعدی )

    یادش بخیرهای مرا گریه می شوی
    سیگار پشت خاطره ها دود می شود
    دردی غلیظ روح تو را آه می کشد
    در نطفه شعرهای تو نابود می شود(رضا نیکوکار )

    از سیم های لخت به تو خیره می شوند
    گنجشک های پر زده از روی برف ها
    از پشت پنجره همه ی شهر دیدنی ست
    تو رفته ای و پشت سرت مانده حرف ها! ( صدیقه حسینی )

    کم کم تمام پنجره ها باز می شود
    در من به سمت عشق به سمت نگاه تو
    (آهوی شعرهای مرا گریه می کند
    امشب پلنگ غمزده ای سمت ماه تو) (زهرا رفیعی )

    سرد است در هوای کسی گریه می کنم
    یک آسمانِ در قفسی… گریه می کنم
    پوشیده ام لباس تو را…هی سیاه تر
    تا صبح…تا به من برسی گریه می کنم ( زهرا معتمدی )

    در کوچه های ساکت  این شهر یخ زده
    سرما نشانه ایست که آغوش تو به یاد…
    در خویش جمع میشوم وگریه میکنم
    سرما به کوچه گفته تورا داده ام به باد ( صالح سجادی )

    …..هشتاد ونه حکایت سرد وسیاه را
    با خواب شاعرانه به فردا رسانده ام
    حالا به نامت این شب بالا بلند را
    با چشمهای یخ زده بیدار مانده ام ( علی اکبر رشیدی )

    “سر تا به پای گم شده ام را در این کلاف
    با صد گره زدم به دو چشمی که …/ کور شد
    تا از نگاه یخزده شب رها شود
    فصلی که بست بار خودش را و دور شد” ( مسعود عطایی )

    شب قصه های پیرزنی ساده لوح بود
    در “غارهای” بی خبر پر کلاغی ات
    یلدا شروع ساختن یک گلوله برف
    در مشت های منجمد اتفاقی ات! ( صدیقه حسینی )

    دستت اگر چه رنگ زمستان گرفته است
    از داغهای روی دلم در نمی رود
    شاید دچار تهمت یک خرق عادت است
    بادکمه های پیرهنم ور نمی رود ( سیده زهرا بصارتی )

    جامانده رد پای اناری سیاه بخت
    بر گونه های منبسط انتحاریت…
    امشب پناه می برم از سرد سرنوشت
    به خواب های تو , به لب اظطراریت (مسیحا ابوعلی )

    شب قد کشیده زیر بلندای چادرت
    هی می نویسمش که تمامش کنم ولی…
    از من بزرگ تر شده تصویر آینه
    دردی نشسته خیره به من روی صندلی ( مسیحا ابوعلی )

    بی‌ردی از پرنده و پرواز تا هنوز
    نزدیک استحاله‌ی شبهای چشم تو
    با فرصتی که باز به آغاز مانده است
    در عادتم عجیب به یلدای چشم تو (شیوا فرازمند )

    تنها ، کنار سفره ی شب با ستاره ها
    می نوشم از غمی که برایم دِسر شده
    می خوانم از تجسم بیماری سکوت
    از غده ای که توی سرم منفجر شده ( کیوان براهنگ )

    در لابه لای این شب دیوانه گم شدند
    آن روز های خوب و قشنگی که داشتم
    یلدای پیروخسته این سال لعنتی
    برداشت آنچه را که برایت گذاشتم (وحید نجفی )

    دستم گرفت دست تو را توی دست خود
    سرمای  اولین شب غمگین سال را
    احساس کرد فصل زمستان رسیده است
    پیچید دور گردن عکس تو شال را ( وحید نجفی )

     یلدا دوباره شعر و غزل را بهانه کرد
    با چند جمله ی متغیر / بدون حرف
    با ساختار ذهنیتی پوچ و منحرف
    مبهوت در سپیدی دستان خیس برف (رضا صحرایی – پارسا)

    یلدای بی ترانه ی وقتی تو نیستی
    در شعر های یخ زده پهلو گرفته است
    لطفی کن و دوباره مرا یخ شکن نباش
    این عشق با نبودن تو خو گرفته است (امیر سنجری )

    حالا تمام شب به خودم فکر می کنم
    به این کلاف در هم طولانی عجیب
    به عشق منجمد شده ات در هجوم برف
    به دست های خالی من بوی سرخ سیب ( مرضیه فرمانی )

    یلدا چه اتفاق قشنگیست خوب من
    -افتاده توی قهوه ی با تو نشستنم-
    لب می زنی به تلخی فنجان قهوه ات
    لب های گر گرفته ی فنجان منم منم (پویا آریانا )

    یلدای چشم های تو برفی ترین شب است
    یلدای چشم های تو طوفان می آورد
    امشب تمام وسوسه ها در نگاه توست
    ابلیس هم به دین تو ایمان می آورد ! (مهران حسینی )

    وقتی که از نهایت شب حرف می زنی
    یلدا درست مثل خودت سرد می شود
    امسال هم زنی که تو تنها گذاشتیش
    دارد برای روح خودش مرد می شود ( زهرا دهقان )

    از کوچه های زرد دگر رد نمیشود
    یلدا که برده اند دلش را به روی دست
    فردا تمام شهر در آغوش خواب دید 
    یک زن سقوط میکند از “ارتفاع پست “( رویا ابراهیمی )

    هی راه /می روم که تو را گریه/تر شوم
    ((تهران برای شعر شدن شهر کوچکی ست))
    بوی کثیف جوی سرنگ وحشیش وخون
    [شاعر درست نبش خیابان رودکیست] ( مریم حقیقت )

    امشب کلاغ, خواب به چشمش نمی رود
    از ابتدای قصه برو تا به انتها:
    میخواستم, نشد! به همین سادگی,همین
    آجیل “تو” گشای مرا این مغازه ها….. ( مهدی معارف )

    برفیست پشت پنجره ی روزهای سرد
    دیماه فرصتیست برای بروز درد
    از شهر پرت جن زده ی ما فرار کن
    دنیا سیاه چاله ی شومیست برنگرد( رضا عابدین زاده ) 

    لبهای توست پسته ی لبهای شعرهام
    اینجا به شرط کارد سرم را نمی برند
    تا خشم گریه را به اسارت کشیده اند
    مرغان به سمت سبز رهایی نمی پرند ( بهزاد بهادری )

    شب را کنار تو همه مستند و توی برف
    ودکای هندوانه و آجیل مغز زن
    تا ته بنوش و قورت بده حل نمیشود
    این جیوه ی مضاعف مشکل گشای من ( علیرضا عاشوری )

    پس لرزه های اول دی ماه در سرم
    آغاز فصل سرد زمستان بدون تو
    شهرام ناظری: هیجانی که سوخته
    من: آتشی به جان نیستان بدون تو … (فاطمه شمس)

    دیگر به مغز شاعری ام خون نمیرسد
    این شب  دل غزل زده ام را چه میکند؟
    با فال و قرص  خواب و غزل  حل نمیشود
    این شعر تا سحر بشود سکته میکند ( علی اکبر رشیدی )

    یک اتّفاق یخمکی عاشقانه نیست
    این قرص ها دلیل پشیمانی من است
    یلدا هنوز دو رو برمـ تخمه می جود
    اینجا شروع خودکشی آنی من است … ( رقیه خدابنده اویلی )

    بگذار تا ببارد و پاییز تر شویم
    بغضی که در گلوی صدا درد می کشد
    شاعر همیشه شکل غزل غصه می خورد…
    شاعر کنار قافیه ها «درد می کشد». (کسری صدیق شجاع )

    هی تیر می زند به دل من فرشته ات
    هی تیر می کشد / بدنم درد می کند
    سر می زنم به شربت اعصاب لعنتیت
    این درد های کهنه مرا مرد می کند ( امیر سنجری )

    دیر آمدی دوباره زمستان رسیده است
    فنجان چای و قهوهیمان سرد میشود
    تنها ترین ستاره ی یلدای سال پیش
    از آسمان چشم شما طرد می شود ( مقداد تکلوزاده)

    مثل همیشه مانده شده روی دست شهر
    تابوت زرد مزرعه های ملخ زده
    از بخت بد دوباره به هنگام رفتنت
    آبی که ریختم کف این جاده :… یخ زده! ( محمد قائدی )

    یلدا هنوز پشت درختان انزوا
    سیگار برگ می کشد و دود می کند
    ایمان بیاوریم به ابری که ماه را
    در انحنای پنجره نابود می کند ( احسان افشاری )

    با پنبه سر برید زمستان بهار را
    من در سکوت هر شبه , یلداد می شوم
    ویزای اتحاد جماهیر غربتم
    امشب , مشبه به اضداد می شوم (رضا افشاری)

     یک عمر، تلخ ِ خاطره را چرخ می زدی
    امشب دوباره های مرا زیرو رو بکن
    زخم ِ خلیج / فارسی ِ این ترانه را
    با گیس های ِ خیس ِ بلندَت رفو بکن ( بهزاد بهادری )

    یلدای گیسوان من آغاز می شود
    پاییز بی بهار به پایان رسیده است
    کاری نکن! که شهر خبردار مان شود
    خواب از سر تمام کلاغان پریده است (مهتاب بازوند )

    چیزی شبیه بغض مرا گریه می کند
    توی دهان بسته ی این پسته های پیر
    من یک دقیقه بیشتر از خواب،مرده ام
    دارد به صبح می رسد امشب[اگرچه دیر] (صدیقه حسینی )

    یلدا سپید سادگی ات را سیاه کن !
    خوابند و بی دلیل کنارت نشسته اند
    لابد شبیه شمع تو را فوت می کنند
    وقتی به جای پسته دلت را شکسته اند (علی اکبر رشیدی )

    یلدا چگونه این همه قدت بلند شد؟
    طفل حقیر نازک مردادماه من!
    امشب برات کیک گرفتیم و چند شمع
    کادو برات آمده یک شال و پیرهن (علیرضا عاشوری )

    زل میزنم به اینهمه یلدای ناتمام
    حل میشوم تمام تو را توی هیچکس
    حافظ دوباره گفته نمی آیی بی دلیل
    بغضی شکسته تر شده حالا نفس … نفس … ( مرضیه فرمانی )

     جغرافیای توی سرم گیج می خورد
    دارم دراز میشوم امشب بدون درد
    یلدای تلخ با تو نبودن رسیده است
    (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد) ( مریم حقیقت )
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس فراوان.

     

  12. دوست

    سلام

    آدمی باید، یک سری حرفها را بگذارد برای خلوت دلش!
    ………………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. حتما.

  13. پروین

    گاهی اوقات “فرآیند های طولانی گاه شیرین و گاه تلخ ” رو واقعا نمیشه با کلمات توضیح داد . از جنسی هستند که به کلام نمی آیند
    …………………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. کاملا موافقم.

  14. Masi

    پر از خاطرات شیرین باشین، حتی اگه دلتون نخواد تعریفشون کنین و جاش توی دلتون امن تر باشه.

    برخی خاطرات برای تعرف نکردن هستن!
    ……………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. موافقم.

  15. لیلا

    سلام
    کلا یک سری حرفها را نباید گفت باید یک راز باشد تا پایدار بماند.
    …………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. موافقم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *