پیکرک‌های سخنگو

آقای “حسن زاده”، یکی از اعضای انجمن “ایزیرتو” عکس هایی را نشانم داد و این شروع ماجرا بود. در همان لحظه تصمیمم را گرفتم که جلسات آخر هفته را فراموش کنم و درعوض به دیار “خاتوزین” و “عثمان رحمانزاده” و “حسن زیرک” و “قادر عبدالله زاده” و “سواره ایلخانی زاده” سفر کنم.

محمد یزدانی به اتفاق همسرش، امیرابراهیم پور به اتفاق همسر و دختر ۸ ماهه اش و بنده صبح روز چهارشنبه از تهران به مقصد “بوکان” حرکت کردیم.

بارها گفته ام و باز خواهم گفت که زیبایی های ایران بیشتر در جاده ها مشخص می شود و نه در شهرها. آنچه که در راه های ایران مسافر را افسون می کند، بیکرانگی است و من خوشحالم که هنوز مکان هایی در کشور ما هست که شوق و شعف را در وجود هر بیننده ای زنده می کند.

ساعت ۱۰:۳۰ صبح بود که از تهران راه افتادیم. هنگامی که از خیابان جلوی درب غربی استادیوم آزادی عبور می کردیم، با ترافیک غیرمنتظره ای روبرو شدیم که در پی تجمع تشییع کنندگان پیکر ناصر حجازی به وجود آمده بود. از این ترافیک عبور کردیم و خودمان را از اتوبان به زنجان رساندیم. در “کاروانسرای سنگی” که هر وقت از زنجان عبور می کنیم پاتوق ماست، ناهار خوردیم و از جاده ی “دندی” خودمان را به تخت سلیمان رساندیم. در این میان، مناظر راه را از دست ندادیم.

در مسیر به این فکر می کردم که چگونه و از چه منظری باید به این سفر نگاه کنم. در طول مسیر، بیشتر از هر وقت دیگر فیلم و عکس گرفتم تا فضایی را که قهرمان داستان این سفر در آن زندگی می کند را به تصویر بکشم.

نرسیده به تخت سلیمان، گل و سبزه فراوان به چشم می خورد، همه فریبا و دلکش.

خروجی آب از دریاچه ی تخت سلیمان

تخت سلیمان

تخت سلیمان

هوا بسیار عالی و روحبخش بود. با اینکه در خرداد سفر می کردیم ولی حال و هوای اردیبهشت داشت.

لذت عکاسی

بعد از تخت سلیمان به سمت تکاب و از آنجا به سمت “شاهین دژ” و نهایتان “بوکان”، ادامه مسیر دادیم.

در مسیر از روستایی عبور کردیم که “داش آغل” نام داشت. ناخودآگاه به یاد “داش آکل” افتادیم.

نهایتا ساعت ۲۳ به روستای “ناچیت” در شش کیلومتری بوکان (جاده ی میاندوآب) رسیدیم و با استاد “عثمان رحمانزاده” و خانواده اش آشنا شدیم. او و یکی از پسرانش را در تصویر مشاهده می کنید.

ما دو شب در منزل استاد “عثمان رحمانزاده” مهمان بودیم. شب اول، با او از هر دری سخن گفتیم و فیلمی که در رابطه با او ساخته شده بود را تماشا کردیم. او “جوراب بازی” (بازی شب های مردم کُردستان که البته در میان مردمان دیگر ایرانی هم رواج دارد) را به به ما یاد داد. در تصویر محمد یزدانی را می بینید که با ایشان جوراب بازی می کند. در این بازی ۱۰ جوراب (یا چیزی شبیه به جوراب) در دو ردیف ۵ تایی می چینند و یک شی کوچک را در یکی از آنها پنهان می سازند. طرف دیگر بازی باید حدس بزند که شی مورد نظر در کدام جوراب پنهان شده. این بازی به دقت نظر و سرعت احتیاج دارد.

با استاد عثمان آشنا شویم: عثمان رحمانزاده حالا ۵۵ سال سن دارد. شغل اصلی اش بنایی است و علاقه ی وافری به ساخت پیکرک های چوبی دارد. خواندن و نوشتن نمی داند و هرگز تحت تعلیم قرار نگرفته است. او با ساختن پیکرک های چوبی و گاهی مجسمه های بتنی (که در تصویر می بینید) سبک زندگی مردم کُرد را نمایش می دهد. ۵ پسر و ۳ دختر دارد و تنها کوچکترین دخترش (که فکر کنم آخرین فرزندش هم باشد) به کارهای پدر علاقه نشان می دهد. خودش می گوید که فعالیت پیکرتراشی را از ۱۰ سالگی شروع کرده و قادر است با این پیکرک های چوبی، سبک زندگی هر قوم و طایفه ای را در معرض نمایش قرار دهد.

این اوست. با تعدادی از پیکرک های چوبی اش، یک نمایشگاه در اداره ارشاد بوکان برپا کرده و ما را برای بازدید از این نمایشگاه راهنمایی کرد.

به نظرم او یک نابغه است که ذهن تصویری فوق العاده ای دارد. به کارهایش که نگاه کنید جزییات فراوانی در آنها می بینید که دقت نظرش را نمایان می کند. او فقط پیکرک ها را نساخته، بلکه قبل از ساخت در ذهنش سناریو داشته و بعد از ساخت هم برای نمایش آنها، صحنه های مختلف را کارگردانی کرده است. همه ی پیکرک ها طوری ساخته شده اند که گویی با هم ارتباط برقرار می کنند و میانشان دیالوگ رد و بدل می شود. در یک کلام، او این پیکرک ها را داخل آدم حساب کرده است.

بیشتر پیکرک ها در این اندازه اند. به نظر من پیکرک هایش روح دارند.

ساخت هر پیکرک در این اندازه سه روز وقت می گیرد. او تاکنون حدود ۱۴۰۰ قطعه ساخته است. پیکرک هایش رنگ های خوبی دارند و زندگی در آن ها موج می زند. او پوشاک و غذا و آداب و رسوم و ضرب المثل ها و آیین ها را در ساخت پیکرک هایش مورد نظر قرار داده است.

لطفا به حالت پیکرک ها دقت کنید و به طراحی و دکوپاژ صحنه توجه فرمایید. یادتان باشد که او این تصاویر را از زندگی روزمره ی مردم در ذهنش ثبت و ضبط کرده و بعد آنها را ساخته و پرداخته است. جالب است بدانید که او خودش جای پیکرک ها را در نمایشگاهش مشخص می کند. درواقع  تنها کسی است که می تواند صحنه هایی که برای نمایش پیکرک ها مورد نیاز است را طراحی کند.

اعتقاد راسخ دارم که او یک کارگردان بزرگ است. دقت کنید! او با پودر آبی فضای رودخانه را طراحی کرده و بعد یک صحنه ی روزمره را با گفتگوی میان دو زن روستایی به نمایش درآورده. پیکرک سمت چپ همانی است که من در دستانم گرفتم تا اندازه اش را به شما نشان دهم. آن پیکرک به خودی خود جالب توجه است اما در صحنه هم کارایی خودش را دارد و جایش در صحنه مشخص است.

پیکرک خودش را هم ساخته. علاوه بر این، پیکرک شهریار و خیام و فردوسی و … را هم درست کرده.

جوراب بازی که یادتان هست، این صحنه همان بازی را نمایش می دهد. به تفاوت لباس ها و قیافه ها و طراحی صحنه دقت کنید.

ببینید ضرب المثل “از ماست که بر ماست” را چگونه تداعی کرده.

این عکس را تماشا کنید ولی برای اینکه دقت نظر استاد عثمان را متوجه شوید به عکس بعدی دقت فرمایید.

فضولات گاوها نباید گندم ها را آلوده کند.

فاجعه ی بمباران حلبچه

عروس و دامادی که در بمباران حلبچه جان داده اند. او در صحنه ی بمباران حلبچه، بچه ها و حیوانات را نشان داده که مرده اند، مردی را نشان داده که فرزندش را بر دوش گرفته و در حال فرار است و کسانی را نمایش داده که در حال کارکردن جان باخته اند.

هرکاری را که لازم می دانسته برای طراحی صحنه هایش انجام داده. به نظر من استاد عثمان به تنهایی یک موزه مردم شناسی برای مردم کردستان ساخته است.

بمباران حلبچه

طرحی از یک خانه و زندگی روستایی

بدون شرح

جزییات در صحنه ی کشتار گاو

او میراث معنوی کردستان را هم به نمایش درآورده. در این صحنه مراسم باران خواهی را تداعی کرده است. با این شیوه، دیگر همه می توانیم تصور کنیم که مراسم باران خواهی چگونه انجام می شده است.

این ها در حال آماده کردن قبری هستند…

برای این فردی که فوت کرده و مردم در حال تشییع جنازه اش هستند.

کارش را انجام می دهد و با فرزندش حرف می زند. این تصویر را به عنوان آخرین عکس از کارهای استاد عثمان داشته باشید تا بعد… راستش در حال مذاکره با دوستان هستیم تا بتوانیم نمایشگاهی از آثار او را در تهران برپا کنیم. عقیده ام این است که مسوولان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان آذربایجان غربی باید یک موزه ی دائمی برای کارهای استاد “عثمان رحمانزاده” در نزدیکی سایت میراث جهانی تخت سلیمان بسازند.

در نزدیکی بوکان و در جاده ی “سقز”، روستایی به نام “بوگه باسی” وجود دارد که تا همین ۱۲ سال پیش یک بانوی هنرمند در آن زندگی می کرد. اگر گذرتان به موزه ی “خانه ی کرد” در سنندج افتاده باشد، شاید برخی از آثار “خاتوزین” (خاتون زینب) را دیده باشید. امکان ندارد یک طرفدار هنر، برای اولین مرتبه پیکرک های گِلی ساخته ی دست “خاتوزین” را ببیند و دچار شگفتی نشود. ما به همراهی استاد عثمان به روستای محل زندگی “خاتوزین” رفتیم تا بلکه با او و کارهایش بیشتر آشنا شویم.

در تصویر استاد عثمان را می بینید که بر سر مزار “خاتوزین” ایستاده است. او با اینکه نام خاتوزین را شنیده و چند تا از کارهایش را دیده، اما هرگز قبلا به این روستا نیامده بود و از محل دفن “خاتوزین” هم خبر نداشت. ما وقتی به محل زندگی “خاتوزین” رفتیم، نتوانستیم از پیکرک های سفالی او چیزی پیدا کنیم، اما متوجه شدیم که عروس “خاتوزین” که در شهر “مرند” زندگی می کند، فعالیت مادر شوهرش را ادامه می دهد که باز جای خوشوقتی است. در اینترنت جستجو کردم ولی اطلاعات چندانی در رابطه با “خاتوزین” پیدا نکردم، اما می دانم فیلمی از زندگی او ساخته شده و منتظرم که این فیلم به دستم برسد.

با خاتوزین بیشتر آشنا شویم: خاتوزین ۷۳ عمر کرد و از آنجا که همسرش ۳۱ سال پیش از خودش، دار فانی را وداع گفته بود با ساخت تنور، کوزه و پیکرک های سفالی گذران زندگی خود و خانواده اش را بر عهده داشت. ادامه ی این شیوه فعالیت او باعث پیشرفت روزافزون رویکرد هنری خاتوزین در ۱۲ سال آخر زندگی او شد و وی سیمای یک هنرمند رنگین دست را به خود گرفت، به صورتی که استاد “هادی ضیاء الدینی” (مجسمه ساز نامدار کُرد) در مورد او چنین می گوید: «وی با مردم دوست و رفیق بود، مردم هم سخنان قلب او بودند که تارهای قلب او را می ریسیدند.»

این زن هنرمند بوکانی با آنکه بی سواد بود اما ذهنی قوی و فکری عمیق داشت و در گفتگویی که صدا و سیمای سنندج با او انجام داده بود گفت: «چند سال قبل شور و شوق ساخت وسایلی غیر از تنور و کوزه را در وجودم احساس کردم، من هم به احساسات قلبم پاسخ دادم و آن پرنده ها و موجوداتی را که در طول زندگی دیده بودم و همچنین پهلوانانی که در «بیت و حیران و حکایات کردی» شنیده بودم را در ذهن خودم ترسیم می کردم، به گل و خاک جان می بخشیدم و مردم به آن هنر می گفتند و من بیشتر تلاش می کردم که این احساسات را بروز دهم.»

متاسفانه خاتوزین به مانند بسیاری دیگر تنها پس از مرگش شناخته شد و بسیاری بعد از مرگش در مورد او نوشتند: “خاتوزین زنیست اهل روستای بو گه بسی نزدیک بوکان، در تمام زندگی به مدرسه نرفته است، شغلش ساخت کوزه و تنور از گل و خاک است. در تمام زندگی نام داوینچی و میکل آنژ و رودان را نشنیده است، اما با دست و احساس خویش به خاک جان می بخشد.”

در هر سفر، بدون استثنا گذرم به قبرستان می افتد و همیشه هم یک موضوع جالب و تازه نظرم را جلب می کند. در این سفر و در همان قبرستانی که “خاتوزین” در آن دفن شده، دیدم که بر روی برخی از قبرها، قوری ها و بعضا بشقاب های سالم و شکسته ای قرار داده شده است. فهمیدم که این یک رسم در منطقه است که البته کسی دلیلش را نمی دانست. فقط متوجه شدم معمولا بچه ها و خانم ها این قوری ها را بر روی قبرها قرار می دهند.

یک نمونه ی دیگر

در نیم متر مربع سه گل متفاوت و رنگارنگ روییده اند.

ما توانستیم با کمک دوستان بوکانی، تنها دو اثر از کارهای “خاتوزین” را پیدا کنیم. این یکی از آن هاست که در منزل یکی از دوستداران میراث فرهنگی (سعید حسن زاده) نگهداری می شود.

روز ۵ شنبه روز پرکاری برای ما بود. بعد از اینکه بخشی از کارهایمان را انجام دادیم به منزل استاد عثمان رفتیم تا ناهار بخوریم. این هم بخشی دیگر از زندگی شخصی او.

این هم دومین اثر “خاتوزین” که در اداره ارشاد بوکان نگهداری می شود. طرح سفال هایش سوررئالیستی و شگفت انگیز است.

این سه نفر، هنرمندان مشهور و محبوب بوکانی هستند. در رابطه با نفر وسط (قادر عبدالله زاده) و سمت چپ (حسن زیرک) در عکس های بعدی توضیحاتی خواهید یافت. نفر سمت راست استاد “علی کاردار” است. او با گذاشتن دستش بر روی گوشش، ابیات کردی با عنوان “حیران” را می خوانده است.

این مقبره ی “حسن زیرک”، خواننده ی معروف کرد است که بر روی تپه ای به نام “نعل اشکنه” و در داخل شهر بوکان، قرار گرفته. ظاهرا “حسن زیرک” در رابطه با این تپه ترانه ای دارد و دوست داشته که بعد از مرگش بر روی همین تپه به خاک سپرده شود. در همدان و در مسیر “گنج نامه” هم تپه ای به همین نام وجود دارد.

“قادر عبدالله زاده” چیره دست ترین نوازنده ی “شمشال” کُرد بوده و مقبره اش در نزدیکی مقبره ی “حسن زیرک” قرار دارد.

در نزدیکی بوکان، روستایی به نام “حمامیان” وجود دارد. در این روستا یک مسجد زیبا دیده می شود که تقریبا ۱۰۰ سال از عمرش می گذرد.

نمایی دیگر از تزیینات مسجد

در روستای “حمامیان” نام فامیلی “ایلخانی زاده” زیاد به چشم می خورد. این خاندان در نزدیکی روستا، یک قبرستان اختصاصی دارند. مسجد “حمامیان” هم توسط یکی از افراد همین خاندان ساخته شده است. “سواره ایلخانی زاده” که مقبره اش را در تصویر می بینید یکی از معروفترین شاعران کُرد است.

تا شقایق هست سفر باید کرد… روز جمعه با شهر بوکان و با خانواده ی استاد عثمان و بقیه دوستانمان خداحافظی کردیم و به سمت “زیویه” راندیم تا از آنجا به سمت تهران برگردیم.

این هم “آناهیتا”، کوچکترین عضو گروه تحقیقاتی -تفریحی ما

نمایی از تپه باستانی زیویه

وقتی بر بالای تپه زیویه باشید می توانید چنین از دیدار چنین منظره ای حظ ببرید.

واقعا در این سه روز مناظر زیبایی را به چشمانمان هدیه کردیم.

دوباره قسمت شد که از غار کرفتو بازدید کنم. دیدار از این غار را به همه ی علاقمندان به سفر توصیه می کنم.

نمای بیرون، از داخل غار کرفتو… در این غار زیاد عکس نگرفتم بلکه بیشتر فیلم گرفتم. یک پلان جالب توجه شکار کردم که خیلی دوستش دارم.

شرح پلان: کادر دوربین فیلم برداری را بستم و به یک نقطه از آسمان که پرستوها در آن قسمت در حال پرواز بودند، زوم کردم. آسمان آبی بود و یک قطعه ابر در وسط کادرم قرار داشت. یک دفعه متوجه شدم که انگار ابر وسط کادر کمرنگ تر و ناپیداتر می شود. در آن لحظه فکری به سرم زد و همچنان در همان وضعیت به فیلم برداری ادامه دادم. نتیجه این شد که انگار پرستوها با پروازشان و با بال های سیاهشان ابر سفید داخل کادر دوربین را پاک می کنند. نهایتا ابر به کلی محو شد.

یک عکس از غار کرفتو به خاطر خالی نبودن عریضه

بدون شرح

همان پرستوهایی که ذکرشان رفت.

ما بعد از بازدید غار کرفتو به سمت “ماه نشان” رفتیم تا از یکی از زیباترین جاذبه های ایران دیدار کنیم. تصاویری که در مسیر دیدیم، کم نظیر بود.

همان توضیح بالا

در نزدیکی “ماه نشان” روستایی هست به نام “بهستان” و قلعه ای در آن وجود دارد که یکی از خارق العاده ترین مکان های تاریخی و طبیعی کشورمان محسوب می شود. از “محمدمهدی بهمنی” به خاطر اینکه آدرس این سایت را برایم فرستاد سپاسگزاری می کنم. مجله ی “سرزمین من” گزارشی از این سایت در یکی از شماره های قبلی خود منعکس کرده است.

نمای قلعه

نمایی دیگر

نمایی دیگر

داخل قلعه

بدون شرح

نمایی از اطراف قلعه

امیدوارم از این گزارش لذت برده باشید.

دیدگاه‌ها

  1. S

    salam

    وای! دلم خواست اونجا رو.
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. امیدوارم برید و ببینید.

  2. معصومه زینی زاده

    سلام استاد
    بازهم این زیبای بی نظیر جلو لنز خودنمایی کردو شما مثل همیشه هوش از سر ما بردید
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از لطفی که دارید.

  3. نعیمه

    من عاشق “شقایقم” و بیشتر از اون عاشق “جاده و راهم”… اون عکسی که ترکیبی از این دوتاست نفس من رو بند آورد…
    دوستم یه عالمه متشکرم
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. اون عکس تقدیم به تو.

  4. ا گ

    ابرها

    راهها

    راهها

    آرش
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. خوبی؟

  5. Merk

    چه عکس های قشنگی!
    چه ماکت باحالی!
    چه عاشق و معشوقی!
    چه گلی! چه جاده ای ! عجب بویی ;o)
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. ارادتمندم.

  6. نازنین

    سلام. نگاه دوربین شما رو دوست دارم. اندیشه ای در پس هر عکس.
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس.

  7. ساغر

    استاد عزیز
    من تابستان و زمستان این منطقه رو دیدم و تا الان که سفرکردم این منطقه رو از همه جای دنیا بیشتر دوست دارم تو دفتر خاطراتم نوشتم که این اولین جایی خواهد بود که نوه هامو با خودم به مسافرت می برم !!!!
    واقعا ممنون از عکس های رویایی تون
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. ارادتمندم.

  8. fariba

    سلام
    عکسها بی نظیره .اگه میشد موسیقی هم روش باشه یه چیزی مثل ترانه خیال انگیز جاده گوگوش با شعر اردلان سرافراز، خوب میشد فکرکنم.

    خدا گریه ی مسافر رو ندید
    دل نبست به هیچ کس و دل نبرید
    آدم رو برای دوری از دیار
    جاده رو برای غربت آفرید
    جاده اسم منو فریاد می زنه
    میگه امروز روز دل بریدنه
    کوله باری که پر از خاطره هاس
    روی شونه های لرزون منه
    از تموم آدمای خوب و بد
    از تموم قصه های خوب و بد
    چی برام مونده به جز یه خاطره
    نقش گنگی تو غبار پنجره
    جاده آغوششو وا کرده و رام
    منتظر مونده که من باهاش بیام
    قصه ی تلخ خداحافظی رو
    می خونم با اینکه بسته هست لبام
    پشت سر گذاشتن خاطره ها
    همه ی عشق ها و دلبستگی ها
    خیلی سخته ولی چاره ندارم
    جاده فریاد می زنه بیا …
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس.

  9. لیلا

    فوق العاده است
    مطمئنا نقاطی مثل اینجا تو کشورمون خیلی زیادن…امیدوارم مراقب اونجا ها باشیم و بدون اینکه بهشون آسیب بزنیم ازشون لذت ببریم.
    مرسی.منم حتما می رم
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. موفق باشید.

  10. سفر به فرهنگ ها

    سلام،رسیدنتان به خیر جناب نورآقایی عزیز.
    از دیدن تصاویر پیکرک های چوبی و گلی ، لذتی سرشار بردم و با پای اندیشه ؛ رفتم به آنجا که باید.

    آنچه پس از احساس یگانگی در طبع ، با دیدن تصاویر طبیعت در این پست ، در من حادث شد ؛ وجوب تهیه ی یک چشم شیشه ای همه فن حریف ، یا حداقل چندفن حریف (!) بود تا بدین گونه ، فقط در روزهای سفر ؛ سفر نبوده باشیم ! هر چند دیجیتال کامپکت هایی هم که اغلب داریم ، البته با مقادیری پایین آوردن سطح توقع ، در این زمینه همسفران بدی نیستند.

    تمام آنچه که در جایی هست و در دیگر جا نیست ؛ می شود اندیشه ای که ؛ ثبت تصویر در سفر را ، از خواب و خوراک مسافر هم واجبتر میسازد.

    اندیشه ای که خوشحالم از آنکه در ضمیر سفرمرد این فضا ؛ مدتهاست جامه ی عمل بر تن دارد.
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. ارادتمندم.

  11. مهرانگيز

    سلام و درود برشما، عکسهای بی نظیر و فوق العاده زیبایی هستند .هر چی هست بکر بودن و بی آلایشی رو در ذهن تداعی می کنه…واقعا ممنون از شما که ما را در دیدن شریک می کنید.
    همیشه پاینده باشید.
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از شما.

  12. محمد سوزنچی

    درود فراوان به شما آرش عزیز
    ای کاش می شد همسفر شما می بودم
    خواندن این نوشته ها و عکسها به مانند آن است که ما هم همسفر شما شده ایم.
    بسیار زیبا بود
    توضیحاتی که برای پیکرها داده اید و هنر استاد عثمان زیبا و زیبا و زیبا بود.
    بزرگ فکر میکنی، خیال انگیز می نگاری، هنرمدانه و با احساس عکس میگیری پس نوشته هایت را با تمام وجود میخوانم
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از شما.

  13. مهران

    سلام آرش جان
    هم عکسای سفرت جذاب بودند و هم گزارش آن.
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس.

  14. محجوب

    سلام
    عالی! شگفت زدگی از این همه ذوق و هنر و زیبایی وصف نشدنی است
    کار تو هم عالیست!
    ممنون
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. ارادتمندم.

  15. 1353

    مثل همیشه عالی بود به خصوص چند تصویرآخر که از قلعه گذاشتی خیلی عجیب و جالب و اسرار آمیزه .
    ………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام و سپاس.

  16. پگاه

    سلام. تو منو دیونه کردی با سفرنامه ت. قشنگ بود
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. چی بگم؟

  17. نازي

    سلام خیلی سفر رویایی باید بوده باشه همیشه از این ناشناخته ها لذت میبرم امیدوارم که به ساخت دست این آدمهای خلاق ارج گذاشته شود وکشورمان که پر از زیبایی است سربلندتر شود.
    ……………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.