چرا اینچنین سخت است برای انسان امروزی تا بر علیه خویش بیاشوبد و بشورد و بسوزد و آنگاه …
انگار مست بودم که نفهمیدم مدت طولانی در خارزار سرگشته بودم. حالا وقتش است که بنشینم یک جایی و با دقت خارها را بیرون بکشم. حوصله اش را ندارم. احساس ایوب را پیدا کردم. بگذار کِرم کار خودش را بکند.
دوست دارم روز تولدم غیبم بزند. دوست دارم دور باشم. از کیک تولد و جشن تولد هیچ خوشم نیامده و نمیآید. راستش از پیام تبریک هم دل خوشی ندارم. این پیامها را معادل مویههای بعد از مرگ میدانم. هیچ سودی ندارند، فقط برای فراموشی خوبند. و من اصولا در اینجور مواقع با فراموشی سر جنگ …
آن چیزی است که کم در موردش می دانم. آن چیزی است که شاید با احساس عدم شفقت توام باشد در فرهنگ ما. آن چیزی است که رها می کند از بیرون و درگیر می کند در درون. آن چیزی است که بعد از این بیشتر برایم ارزش پیدا خواهد کرد.
چهل سالگی؛ یعنی پایان حماسهی بلوغ، یعنی پایان اسطورهی هندسی خط عمود
احتمالا برای تو هم پیش می آید، تا در زندگی به نقطه ای برسی، که بفهمی زمان اندیشیدن به آرزوهای بزرگ به پایان رسیده. این اما شاید دردناک ترین بخش تراژدی زندگی همه ما نباشد، لحظه در هم شکستن آنجاست که بفهمی نه تنها در جستجوی زمان از دست رفته بودن دردی را دوا نمی …