نامفهوم

روزی شاید هنوز در من میل به زندگی باشد و بمیرم…

و مرده‌ شور ناراضی از زندگی، تنم را بشوید…

در حالی‌که تن من دیگر هرگز خسته نمی‌شود…

تن او خسته از تن من خواهد بود…

دیدگاه‌ها

  1. مینا

    خیلی قشنگ بود
    تا به حال از این دید به مرگ و جوانبش نگاه نکرده بودم.
    خیلی قشنگ بود

  2. *

    شبی زیستگاه بعد از این را با حضور پدر آسمانیم انتخاب کردم،

    در زیر پای دو بزرگوار،

    خواستم که حضورم همچنان معنا یابد.

    کودکی بودم در جستجوی آرامم.

    برای ایمن بودن،

    برای زیستنی شفاف.

  3. مینا

    میخواستم یه کاری انجام بدم که نتونستم ادامه بدم. حالا آزادم.
    با سایت شما رابطه خوبی پیدا کرده ام و دوست دارم بمونم. نمی خواهم کسی از من ناراحت باشه هر نظری که می نویسم صرفا یه مطلبه و به کسی برنمی گرده شاید چون من نوشتن بلد نیستم اینقدر پیچیده میشه آخه من نه شاعرم و نه نویسنده.
    این روزنوشت رو خیلی دوست دارم چون الهامی در من هست که به من میگه عمر تو کوتاهه!!

    روزی شاید هنوز در من میل به زندگی باشد و بمیرم…
    زیباست

  4. سیما سلمان زاده

    مجبور شدم به زمانی فکر کنم که مادر شما به امیدی شما رو به این دنیا هدیه داد و نامتون به پدرتون الهام شد و امیدی که به خاطر وجودتون سالها در دل بسیاری ایجاد شده…
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. لطف دارید.

  5. لیلا

    سلام
    با اینکه تیتر نوشته ات نامفهموم بود ولی مفهموم واسه خواننده بود.
    امیدوارم تا هستی و میل به زندگی داری سر پا و تندرست باشی.
    ………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از شما.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *