جزیره‌

تجربه دیروز من از ریو، توصیف کردنی نیست. اما برای این‌که بدانید چه حسی داشتم، تصویر بالا بهترین توصیف است.

این عکس را در هنگامی که همه‌ی مسافران در حال رقص و شادمانی بودند، از دکل قایقی گرفتم که ما را به یک جزیره‌ می‌برد. جزیره‌ای که گویی قطعه‌ای بود جدا شده از نا کجا آباد. نا کجا آبادی به دور از مکافات‌های دنیای خاکی.

در اسطوره‌های مصری و یونانی، رفتن به دنیای دیگر، با سوار شدن بر قایق و گذشتن از رود‌ و دریاست. در آن‌ اسطوره‌ها، قایق به دنیای زیرین (دنیای مردگان) می‌رود. شاید قایق ما هم ما را به چنان دنیایی برده بود، اما آن‌چه که من حس کردم، همان تصویر بالاست.

امروز هم برای دیدار از نماد شهر «ریو دو ژانیرو» رفتیم:

دیدگاه‌ها

  1. *

    Ba salam . in akse ziba mige ke hesse besyar khubi dashtid . ki gofte ke pas az marg khoda ro molaghat mikonim ? be nazaram shoma va hamrahatun dar eyne budan , mehmane khoda budid .nakhasteh dare hasudim misheh , vali omidvaram ke hamchenan surprize ha tun edameh dashteh basheh va ma ham felan be didane in akshaye ziba ghenaat mikonim . Ba arezuye salamati va movaffaghiyyat .

  2. بهار

    آرام اما بی قرار
    بر لب تشنه خاک
    نظاره گر بی نهایت آسمان…
    یک تلنگر!!!
    آرام اما رها
    رها در دل ابرها
    تا بی نهایت کرانه های بی کران
    (این ها همین طوری به ذهنم اومد اونم بعد از دیدن عکسی که در این قسمت گذاشته بودید)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *