قبل از رفتن به فرنگ ورزش میکرد. از آن بارفیکس نصب شده در چهارچوب آستانه اتاقش بارها خودش را آویزان کرده بود. از فرنگ که برگشت یک کراوات با خودش آورد. به کراوات فکر کرد که گلویش را میفشارد، به چهارچوب که انگار جلویش را میگیرد، به بازگشت که افسردهاش کرده بود، و به اینکه …