اگر “خود” در مصرع “وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد” را نه به قیاس مصرع قبلی، “دل”، بلکه در فرض “جامعه” بگیریم و آنگاه در پی پاسخ باشیم که چرا؟ یعنی بپرسیم: “چرا آنچه جامعه (خود) داشت ز بیگانه تمنا می کرد؟ جواب یک کلمه است: حسادت اگر می شد که عمر دوباره …
ماه: شهریور ۱۳۹۳
ذهنم درگیر فکر کردن به قرارهای نه چندان دلچسب روزانه بود که دیگر همچون روزهای کسالت آور جنگ ۱۰ ساله “تروی” خسته کننده شده اند. بدنم دهانش را باز کرده بود و به مثابه ی جعبه ی “پاندورا” مجبورم می کرد تا به دردهایش گوش کنم. کوله پشتی بیهوده سنگینم قصد داشت تمام وجودم را …
انگار مست بودم که نفهمیدم مدت طولانی در خارزار سرگشته بودم. حالا وقتش است که بنشینم یک جایی و با دقت خارها را بیرون بکشم. حوصله اش را ندارم. احساس ایوب را پیدا کردم. بگذار کِرم کار خودش را بکند.
بعد از مدت ها یک رمان خواندم. بعد از مدت ها یک کتاب را از اول تا آخر خواندم.
بیشتر از نارضایتی، شبیه یک سراشیبی ناگریز …
بالاخره با جستجوی بسیار عنکبوت را پیدا کردم. با خیال راحت گوشه کم نور ذهنم تار تنیده بود. خوب که براندازش کردم، متوجه چیزی شدم. عجب! پس قصههایی را که من هر روز میبافم، او میدزدد. قصههای من معمولا آبکی است، به همین خاطر بود که عنکبوت همهاشان را مثل رخت از تارهایش آویزان کرده …
دوست دارم روز تولدم غیبم بزند. دوست دارم دور باشم. از کیک تولد و جشن تولد هیچ خوشم نیامده و نمیآید. راستش از پیام تبریک هم دل خوشی ندارم. این پیامها را معادل مویههای بعد از مرگ میدانم. هیچ سودی ندارند، فقط برای فراموشی خوبند. و من اصولا در اینجور مواقع با فراموشی سر جنگ …
آن چیزی است که کم در موردش می دانم. آن چیزی است که شاید با احساس عدم شفقت توام باشد در فرهنگ ما. آن چیزی است که رها می کند از بیرون و درگیر می کند در درون. آن چیزی است که بعد از این بیشتر برایم ارزش پیدا خواهد کرد.
آدم ها چه ساده، از حماقت خوششان می آید. وقتی می بینندش، دست دور گردنش می اندازند و با هم راه می روند. آخر سر هم عاشقش می شوند و یک عمر زندگی را به پایش می ریزند. همه این ها چه ساده اتفاق می افتد!
دقایقی پیش اَکانت فیس بوکم را غیر فعال کردم. این بدین معنی است که تمایل چندانی به استفاده از وایبر، واتس آپ و … هم ندارم. قصد دارم تا دهم مهر ماه سال جاری مسوولیت هایم را در “انجمن صنفی راهنمایان گردشگری استان تهران” و همچنین “کانون سراسری انجمن های صنفی راهنمایان گردشگری کشور” واگذار کنم. …
بعد از آن آرامش نسبی ۴۰ روزه و استشمام هوای پاک باغ ورسای در روز آخر سفر، حالا مواجه شده ام با هوای آلوده تهران و درگیر شده ام با تنش های روزمره. این است که امشب فقط با بلعیدن تعداد زیادی قرص کدئین توانستم درد شدید سرم را تسکین دهم. ساعتی پیش بر اثر …
از سه قبرستان معروف پاریس، فقط یکی را ندیده بودم. دو گورستان دیگر، یعنی “پرلاشز” و “مونپارناس” را در سفرهای قبلی کشف کرده بودم. امروز تصمیم گرفتم قبرستان “مونمارت” را هم در تنهایی خودم بکاوم. این شد که خط ۲ مترو را سوار شدم و در ایستگاه Blanche پیاده شدم. از جلوی کاباره “مولن روژ” …
امروز من و همسفرانم “آمستردام” را به مقصد “پاریس” ترک کردیم. در میانه راه نیز برای حدود سه ساعت در “بروکسل” بودیم. موضوع هیجان انگیز این است که در مسیر “بروکسل” به “پاریس” در کنار جاده (چندین کیلومتر قبل از رسیدن به مرز فرانسه و در نزدیکی شهری به نام Brugelette) متوجه تابلوی قهوه ای …