روز: دی ۱۰, ۱۳۹۱

قصه‌های تاکسی ۳

تاکسی ایستاد. یکی از مسافران پیاده شد. اسکناس هزار تومانی به راننده داد و منتظر شد بقیه‌اش را بگیرد. راننده کمی تعلل نشان داد. مسافر خم شد و سرش را از پنجره داخل کرد و گفت: “۸۰۰ تومن میشه.” راننده با خونسردی و خوشرویی جواب داد: “بیا داداش” هنوز دو ثانیه از حرکت تاکسی نگذشته …