خودکارهایم را بر میدارد. دفترچه تلفن خانه امان را هم. توی صفحاتش پشت هم نقاشی می کند. لاکپشت، کلاغ، گربه، ماهی. حتی من را هم می کِشد. بعد دست هایش را باز می کند و می دود. دارد پرواز می کند. لحظه ای بعد جلوی تلویزیون با آهنگی می رقصد. چند دقیقه بعد خودش را …
روز: آذر ۳۰, ۱۳۹۱
هیچ وقت، دو دستی به چیزی نیاویخته ام. همیشه قدرت از دست دادن داشته ام.