در اتاقم نشسته بودم و کتاب میخواندم که مادرم صدایم کرد و گفت: دوربینت را بردار و بیا. برایم توضیح داد که گربهای در حال شیر دادن به سه بچهاش است. رفتم و از آنها عکس گرفتم و برگشتم. مادرم اما آرام در بالکن نشست و به آنها نگاه میکرد. مطمئنم که “مادر” برای همه، …