روز: شهریور ۱۲, ۱۳۸۹

باد هنوز هم می‌وزد

امشب باد می‌وزید… من قدم می‌زدم و همراه و همسو با من یک کیسه پلاستیکی، از همان‌ها که در همه‌ی شهرمان پراکنده است، می‌دوید… به یقین اختیار او در دویدن بی‌وقفه‌اش بیش از من بود، به مقصدی که به سمتش کشیده می‌شدم… او را نمی‌دانم که به چه فکر می‌کرد، اما من در این اندیشه بودم …

در جستجوی زمان از دست رفته

امروز خیلی در خودم سیر می‌کردم و حرف نمی‌زدم. با نوشتن و خواندن و قدم‌زدن هم، هیچ از طپش قلبم که یک عارضه‌ی جدید است کم نمی‌شد. یک ساعت پیش به متنی از «مارسل پروست» برخوردم که خیلی با حال و هوای این روزهایم جور درمی‌آید. با این‌که خیلی اهل نقل قول نیستم، می‌نویسمش: “همه …