ای موسیقی نهفته در سینهی کوه مقابل، ای وهم آشفته در آشیان مرغان سخنگو، ای معنای بسیط چهرهی پشت پرده، … چیزی هست… … انگار، کالبدم بُعدها را گم کرده، انگار، ثباتم از ثبوت گسسته، انگار گیتی احساسم درهم شکسته، … چیزی هست… … میدانم… به حرمت رنگ گرم چشم مرد سیاح، سوگند، که این بار …