قبل از هر چیز باید بگویم که نظر این دوستم در نوشتهی قبلی، بسیار برایم حائز اهمیت بود و هست. در واقع اینگونه اظهار نظر را پیشبینی میکردم تا جاییکه، بعد از اینکه متن قبلی را نوشتم، پانوشتی هم برایش گذاشتم، ولی بعد حذفش کردم تا دیگران خود را سانسور نکنند و بنویسند هر چیزی را که …
روز: اسفند ۲۲, ۱۳۸۸
۱- یک وقتی میخواستم نویسنده بشوم: یک پروژه خیلی سخت در خوزستان قبول کردم. تابستان بود و دمای هوا گاهی متجاوز از ۵۰ درجه سانتیگراد میشد و من در عین حال مجبور بودم زیر نور مستقیم و گرمای شدید آفتاب کار کنم و یادم هست که یکمرتبه از شدت گرما بیحال افتادم. به هر حال پروژه را انجام دادم و بعد از چند …
چهارشنبه: در صندلی عقب تاکسی میان دو مرد نشسته بودم و در افکار نه چندان منسجمم غوطه میخوردم. اما نمیدانم چه چیزی باعث شد به کسی که کنارم و نزدیک شیشه نشسته بود نگاهی بیندازم. پیرمردی بود حدود ۶۵ ساله. کمی غیرعادی نشسته بود، به این معنی که تقریبا تمام هیکلش رو به شیشه اتومبیل و پشتش به من بود. …